همشهری دو - بهناز عابدی - علیرضا صلواتی: یکی دو سال دیگر نیم قرن از عمرش تمام می‌شود و می‌رود به سوی پیری؛ مردی که پیری اما نه صورتش را به تاراج برده و نه اندیشه‌هایش را و شده است روحانی نواندیش این روزها.

محمدرضا زائري مطالبات قشري را نمايندگي مي‌كند كه تا به امروز اگرچه فريادها زده‌اند اما به جايي نرسيده‌اند. شفاف است و صريح. مي‌گويد اين صراحت همواره با او بوده و ديروز و امروز ندارد؛ صراحتي كه برايش دردسر زياد داشته و منفعت هم؛ البته نفعي نه از براي خويش. از «خانه روزنامه‌نگاران جوان» كه در دهه 70 با هدف تربيت نسلي نو در جامعه رسانه‌اي ايران راه‌اندازي كرده و نهايتا حكم به تعطيلي‌اش داده‌اند تا به امروز تلاش كرده فعال باشد؛ حالا چه روحاني، چه نويسنده، چه شاعر، چه استاد دانشگاه و چه روزنامه‌نگار! او از سرشناس‌ترين روحانيون فعال در فضاي مجازي است و گرچه در مسائل سياسي به‌صورت مستقيم اظهارنظر نمي‌كند اما نگاه فرهنگي و هرازگاهي چرخشي هم به سوي سياست دارد؛ گاهي به راست، گاهي به چپ. در صحبت‌هايش با تمامي لغات و واژه‌هايي كه شايد خط قرمز به شمار مي‌روند، بازي مي‌كند. خلاصه گفت‌وگو با محمدرضا زائري كه بسيار مفصل و مشروح بود را باهم مي‌خوانيم.

  • محمدرضا زائري، فعال فرهنگي امروز، بچه فرهنگي ديروز هم محسوب مي‌شود يا اينكه در كودكي و جواني فقط سرتان در درس و مشق بود؟

در اينجا 2عامل خيلي تعيين‌كننده بود. اول محيط خانواده بود؛ چون من از وقتي چشم باز كردم كتاب و مباحث ديني و سخنراني و اينها دور و برم بود و عامل انس من با كتاب، پدرم بود. ايشان از كودكي براي نوشتن تشويق و همراهي خيلي جدي با من داشتند. يادم هست در آستانه انقلاب حدود 7سال داشتم كه پدرم تشويقم مي‌كردند چيزي بنويسم و در راهپيمايي‌ها بخوانم يا مثلا پشت تريبون بروم. عامل دوم هم خود انقلاب بود. به هرحال تب و تاب انقلاب فضايي را براي فعاليت‌هاي متنوع از اين جنس فراهم مي‌كرد؛ از سرود و نمايش و برپايي نمايشگاه كتاب گرفته تا مسابقات كتابخواني و شعر و همه اينها.

  • فضاي خانه انقلابي بود؟

بله، به‌طوري كه اواخر سال‌هاي قبل از انقلاب، پدرم فراري بود و توسط ساواك تحت تعقيب بود. حتي حكم اعدام ايشان هم صادر شده بود؛ من پرونده ساواك پدر را بعد از انقلاب ديدم كه امضاي پرويز ثابتي پاي حكم اعدام ايشان هست. در همان سال‌ها، يادم هست ديدم پدرم به همراه عمويم دارند چيزهاي عجيب و غريبي را جابه‌جا مي‌كنند. پرسيدم اينها چيست، عمويم به پدرم اشاره كردند كه من را دست به سر كنند، اما پدرم گفتند نه، اين پسر بايد بداند. گفتند اينها ديناميت و تفنگ است و ابزار مبارزه ما با حكومت طاغوت.

  • پدرتان بعد از انقلاب سمت سياسي داشتند؟

پدرم بازنشسته آموزش‌وپرورش است. بعد از انقلاب به دعوت شهيد رجايي به حوزه ستادي آموزش و پرورش رفت و بعد هم سال 59، وارد مجلس شد و 4 دوره نماينده مجلس بود و بعد هم استاندار هرمزگان شد. الان هم در دفتر رهبري مشغول به‌كار هستند.

مي‌خواهم بگويم اين محيط انقلاب و تب و تاب آن طبيعتا مؤثر بود. شايد الان اين ظرفيت براي هيچ نوجوان ديگري وجود نداشته باشد. آن‌موقع، نه فضاي مجازي در كار بود، نه شبكه‌هاي اجتماعي، نه تلويزيون و نه سينما رفتن. البته پدر ما سعي مي‌كرد كه اين فضاي خالي را به نوعي پركند؛ همان دوره براي اينكه ما حسرت سينما رفتن به دلمان نماند، ايشان سفارش داده بود يك دستگاه پروژكتور از خارج برايمان بياورند. خدا رحمت كند شهيد نصيري لاري را كه در انفجار هفت تير به شهادت رسيد، ايشان براي سفري به خارج از ايران رفته بود و پدر من به ايشان گفته بود يك پروژكتور با چندتايي فيلم براي ما بياورد. بعد، شب‌ها خود پدر يك پارچه سفيد به ديوار مي‌زد و در خانه براي ما فيلم نمايش مي‌داد براي اينكه حس كمبود نداشته باشيم يا مثلا، دوربين عكاسي خريده بود و به من كادربندي و تنظيم نور و اينها را ياد مي‌داد. ولي خب، خيلي از ظرفيت‌ها و فرصت‌هايي كه شايد امروز يك نوجوان دارد، آن موقع فراهم نبود.

  • فكر مي‌كنيد چقدر فضاي انقلابي جامعه از يك طرف و شرايط خانواده از طرف ديگر باعث شد شما به سمت طلبگي برويد؟ اگر در فضاي امروز بوديد بازهم همان مسير را مي‌رفتيد؟

جواب سؤال اول كه مشخص است ولي فكر مي‌كنم اگر قرار بود امروز هم تصميم بگيرم بازهم به سمت آخوندي مي‌رفتم. البته منكر اين نيستم كه آن دوران مؤثر بود؛ يعني بدون تعارف، شخصيت يك روحاني براي ما شخصيت يك قديس بود. شخصيت يك عمامه به سر براي ما، شخصيت يك الگوي دور از دسترس و بسيار متعالي بود.

  • الان كه ديگر خيلي اينگونه نيست! هست؟

همين را مي‌خواهم عرض كنم، مي‌خواهم بگويم براي ما به چه دليلي بود. هر موقع در درس انشا مي‌گفتند مي‌خواهيد در آينده چكاره شويد، من مي‌نوشتم مي‌خواهم روحاني شوم.

  • واقعا مي‌نوشتيد؟ بچه‌ها مسخره‌تان نمي‌كردند؟

بله از اول. بايد بگويم 2 نقش، يكي معلمي و ديگري آخوندي در ذهن من الگو بود. خانواده ما همگي معلم بودند؛ پدربزرگ و مادربزرگم، عمو و عمه‌ها و خاله‌هايم. معلم بودن برايم يك آرمان بود و در عين حال آخوندي. يادم هست مرحوم آيت‌الله انواري روحاني بسيار بزرگي بود كه بعدا نماينده بندرعباس در مجلس خبرگان شد. ايشان يك‌بار منزل ما بودند، موقع نماز شد و مي‌خواست وضو بگيرد، من در همان حال كودكي رفتم گوشه‌اي كنار ديوار ايستادم تا ببينم ايشان وقتي جورابش را درمي آورد، پايش شبيه بقيه آدم‌هاست يا نه.

  • فكر كرده بوديد آخوندها موجودات فضايي هستند؟!

واقعا، يعني تصوري كه نسبت به يك عالم روحاني داشتم اينقدر فرشته‌سان و حوروش و آسماني و دورازدسترس بود، لذا اين الگو اثرگذار بود. يادم هست پنجم دبستان اصرار مي‌كردم كه بروم طلبه بشوم. پدرم با مدارا و ملايمت من را راضي كرد كه حالا راهنمايي را هم برو تا بعد. يك روز با مادربزرگم رفته بوديم بيرون كه از قضا همان روزها هم نمايشگاه كتاب برپا شده بود. من گير داده بودم كه براي من كتاب بخريد با اين شوق كه بروم طلبه بشوم و ايشان هم يك شرح امثله براي من خريدند. دوران راهنمايي هم كه تمام شد، دوباره گفتم مي‌خواهم بروم طلبگي، پدر گفتند دبيرستاني تازه تاسيس شده است كه هم سبك حوزه است و هم نظام آموزشي جديد در آن اجرا مي‌شود، برو آنجا درس بخوان. مطمئن هستم اگر امروز هم بود باز همان مسير را مي‌رفتم.

  • فرزندتان اين گرايش‌هاي شما را دارد؟ چون به هرحال سبك تربيتي شما و پدرتان نبايد خيلي متفاوت باشد.

شايد سبك تربيتي خيلي تفاوت نداشته باشد، البته من در مديريت خانواده و تربيت واقعا هيچ‌وقت مثل پدرم نبودم؛ يعني از اين جهت خودم به اين قصور اعتراف مي‌كنم، اما محيط اجتماعي به‌نظرم خيلي تعيين‌كننده است. البته پسر من شبيه من نيست و من هم شبيه پدرم نبودم؛ هركسي خودش است. اتفاقا يكي از چيزهايي كه هم در خانواده و هم در روابط اجتماعي‌ام سعي كرده‌ام تا جايي كه مي‌توانم توجه داشته باشم، اين است كه از آدم‌ها انتظار پيشيني نداشته باشم؛ به اين معنا كه تعريفي براي خودم ترسيم كنم و انتظار داشته باشم آدم‌ها در آن قالب شكل بگيرند. الان اگر نگاه كنيد به‌طور كلي رغبت به طلبگي و آخوند شدن كمتر از 3دهه پيش است چون آن دوران و فضا تأثيرگذار بود.

  • پدرتان آدم سياسي و دولتي‌اي بوده‌اند؛ به نوعي صاحب‌منصب. يعني شما هم به‌نوعي از ژن خوب بهره برده‌ايد؟

خودم اينگونه فكر نمي‌كنم چون به‌نظرم حتي اگر شرايط عادي هم داشتم همين مسير را مي‌آمدم. مضاف براينكه، پدر من روحيه ‌خيلي حساسي در اينگونه امور دارد. يادم هست سر موضوع سربازي برادرم، مادرم نه خيلي جدي ،سـؤال كرد كه مهدي مي‌تواند سربازي‌اش را به‌عنوان راننده شما بگذراند؟ پدرم به قدري عصباني شد كه حد نداشت، مي‌گفت اصلا چرا اين بحث مطرح شده است و تعبيري به‌كار برد كه براي خود من خيلي درس‌آموز بود. گفت من حاضرم مهدي برود سربازي، در تقسيم بيفتد سيستان و بلوچستان، آنجا كشته شود، جنازه‌اش را خودم زير خاك بگذارم اما براي اينكه يك نفر ديگر جاي او برود آنجا وساطت نكنم. بايد هركاري بقيه مي‌كنند او هم بكند. جالب است، پدر من 4 دوره نماينده مجلس بود، حتي يك‌بار هم براي تبليغات و اينها در ستاد او حضور نداشتم.

  • يعني پدر را تنها گذاشتيد؟

پدر اصلا كاري به ما نداشت؛ مثلا در طول دوره‌اي كه ايشان استاندار بود ما حتي ارتباط كاري و رفاقتي با آنجا نداشتيم. حتي يك سفر به كيش هم نرفتيم، با اينكه آنجا جزو حوزه استحفاظي ايشان بود. يادم هست يك‌بار نماز صبحم قدري دير شد، ايشان گفت كه فكر نكن اينجا پسر من هستي، اگر پسر يك رفتگر در خيابان نمازش را از تو درست‌تر بخواند، براي من عزيزتر از توست. مي‌خواهم برايتان بگويم كه پدرم سر اين مسائل اصلا شوخي نداشت. در عين محبت شديد و رابطه عميق، مي‌دانستيم كه ما با بقيه براي پدرمان هيچ تفاوتي در اين موضوعات نداريم.

  • اصلا ژن خوب، خوب است يا نه؟

قطعا خوب است. اين بحثي كه اين روزها مطرح مي‌شود به‌نظرم انحرافي است. ما در طول تاريخ هميشه ديده‌ايم كه بزرگان و بزرگ‌زادگان سمت‌ها و موقعيت‌هايي داشته‌اند، پادشاه، فرزندان خودش را دست علما و آدم‌هاي بزرگ مي‌داده تا آنها را درست تربيت كنند؛ در اينكه خصوصياتي به شكل ژنتيك منتقل مي‌شود شكي نيست و كسي هم نمي‌تواند منكر آن شود ولي گلايه مردم، به‌خاطر سوءاستفاده‌ها و ويژه‌خواري‌هاست وگرنه اينكه كسي پدرش عالم برجسته‌اي باشد يا انسان والايي، خيلي خوب است كه فضايل مثبت پدرش را به ارث ببرد. نه فقط در جمهوري اسلامي كه در زمان طاغوت هم مثلا مردم مريدان فلان آيت‌الله بودند و به فرزندش هم احترام مي‌گذاشتند چون احساس مي‌كردند بخشي از آن خصوصيات به اين فرزند منتقل شده است اما مشكل ما اين است كه گاهي سوءاستفاده‌هايي صورت گرفته يا مي‌گيرد كه ديگران از آن ظرفيت برخوردار نيستند. اگر شرايط، شرايط برابري باشد، اتفاقا اين خصوصيت مي‌تواند يكي از موضوعات قابل تامل در رزومه افراد باشد. طبيعي است كه وقتي يك نفر در محيط اجتماعي متفاوتي تربيت مي‌شود، آداب و روابطي را ياد مي‌گيرد، خصوصياتي پيدا مي‌كند، اطلاعات و توانمندي‌هايي كسب مي‌كند كه ممكن است ديگران از آن بهره‌مند نباشند، اما صرف اينكه فلاني فرزند فلاني است يا با فلاني نسبتي دارد و به همين دليل بخواهد از امتيازي بهره‌مند بشود، چيزي است كه نه شرع مي‌پذيرد و نه عرف.

  • در كرمان متولد شديد و از بندرعباس سر درآورديد!

خانواده پدري‌ام بندرعباسي بودند و خانواده مادري‌ام كرماني. البته اين فاميلي زائري به بوشهر برمي‌گردد. پدربزرگ پدر من دلواري بودند و جزو ياران رئيس علي[دلواري] اما نسل‌هاي بعدي به بندرعباس آمده بودند. در بندرعباس رسم بود كه با خانواده‌هايي از يزد، شيراز، كرمان و اينها وصلت مي‌كردند. خانواده مادري من هم خب كرماني بودند كه با بندرعباسي‌ها وصلت كرده بودند. خانواده معمولا تابستان‌ها و زمستان‌ها بين بندرعباس و كرمان مدام در رفت‌وآمد بودند و تولد من زماني صورت گرفته بود كه آنها در كرمان بودند.

  • جايي گفته بوديد در كودكي، به خانه آقاي ري‌شهري زياد رفت‌وآمد داشتيد و در خانه آنها زياد بازي مي‌كرديد. اين ارتباط با آقاي ري شهري چطور شكل گرفته بود؟

خانواده ما، خانواده مذهبي و سنتي بودند و خيلي از علمايي كه براي سخنراني‌ماه محرم يا‌ماه رمضان به بندرعباس مي‌آمدند، آشنايي و ديدار با خانواده‌مان داشتند. يادم نيست اين موضوعي كه شما گفتيد را كجا و به چه مناسبت مطرح كردم ولي اينطور بود كه مثلا وقتي به قم مي‌آمديم، به‌دليل آشنايي پدرم با بعضي از بزرگان من جمله آقاي ري شهري، به آنها سر مي‌زديم. به نوعي رفت‌وآمد با اين علما و سخنرانان مذهبي در خانواده ما از قبل انقلاب وجود داشت.

  • همه دوران مدرسه در بندرعباس گذشت؟

سوم دبستان بودم كه به تهران آمديم.

  • اين همه تغيير فضا و مكان سخت نبود؟ كرمان، بندرعباس، تهران...

خيلي سخت بود. مخصوصا اينكه ما جابه جايي هم زياد داشتيم. اولا با فضاي تهران خيلي آشنا نبوديم و دوما اينكه پدرم هم تحت تعقيب منافقين بود. بندرعباس هم شبيه كردستان و سيستان و بلوچستان جزو مناطقي بود كه هدف گروهك‌هاي مختلف بود براي ايجاد تشنج. حداقل 2بار پدر من را گروگان گرفتند و درگيري‌هاي شديدي وجود داشت. لذا در ليست تروري كه اعلام كرده بودند، نام پدرم هم بود. از طرفي ديگر، پدرم از همان اول اعتقادي به اينكه محافظ و راننده داشته باشد، نداشت؛ به همين دليل بخشي از مراقبت براي فرار از دست منافقين با جابه جايي منزل صورت مي‌گرفت. يادم هست يك‌بار نشسته بوديم در خانه و مهمان داشتيم، پدرم از راه رسيدو گفت كاميون دم در است، اسباب را بگذاريد داخل كاميون! مي‌خواهم بگويم جابه‌جايي‌هايمان اينگونه بود. يكي از خانه‌هايي كه در آن زندگي مي‌كرديم، چند روز بعد از رفتن ما، داخل خانه نارنجك انداخته بودند و خوشبختانه هنوز كسي در آنجا ساكن نشده بود. يك‌بار ديگر، شخصي آمدند در خانه‌مان، در زدند، پدر رفت تا پشت در ولي در را باز نكرد. براي من عجيب بود كه ايشان چرا در را باز نمي‌كند، بعدا فهميديم كه آن فرد يكي از منافقين بوده كه آمده بود براي ترور. پدرم چند مدل لباس‌هاي مبدل داشت و با تغيير مسير و اين لباس‌ها مراقبت مي‌كرد. فضا، فضاي بسيار متشنجي بود. اين جابه‌جايي‌ها باعث شد كه مدارس ما هم مدام تغيير كند؛ يعني حتي مدرسه‌اي بود كه من فقط 3‌ماه در آن درس خواندم و بعد دوباره به مدرسه جديدي رفتم. يادم هست وقتي آمده بوديم تهران، من لهجه كرماني خاصي داشتم، بيشتر از الان و همين باعث مي‌شد كه بچه‌هاي مدرسه مسخره‌ام كنند. شايد در ماه‌هاي آخر سال سوم دبستان و چهارم و پنجم چندبار اين جابه جايي صورت گرفت. البته خوشبختانه در مدرسه راهنمايي ديگر جابه‌جا نشديم و فكر مي‌كنم آن دوره راهنمايي به شكل‌گيري خيلي از روحيات، خصوصيات و رفتارهاي بعدي من كمك كرد.

  • با وجود فضاي خانواده و فعاليت‌هاي پدر، همه‌‌چيز براي سياسي‌شدن شما فراهم بوده ولي كمتر به اين مسير كشيده شديد!

فكر مي‌كنم بزرگ‌ترين امتياز و لطفي كه شايد در اين قصه اتفاق افتاد از طرف خود پدرم بود چون ايشان ما را در اين وادي قرار نداد. شايد هركس ديگري جاي پدرم بود به‌طور طبيعي دست پسرش را يك جايي بند مي‌كرد يا مثلا پسرش را تشويق مي‌كرد كه برود كانديداي مجلس شود. جالب است در اين سال‌ها ،بارها و بارها چه از بندرعباس و چه از تهران براي كانديداتوري در انتخابات مجلس و شوراي شهر بعضي از گروه‌ها فشارهاي شديد به من آوردند كه بروم و اقدام كنم. اتفاقا كسي كه خيلي جدي جلوي اين قصه ايستاده، پدرم بوده است.

  • يعني نخواستند شما سياسي شويد؟ بالاخره به غيراز خواست و ايستادگي‌هاي پدر، شخصيت خود شما هم در اين ماجرا نقش داشته. اينكه مي‌ديديد خيلي از هم‌سن و سالانتان فعاليت‌هاي سياسي و انقلابي و اينها مي‌كنند، كنجكاو يا تحريك نمي‌شديد؟

حداقل اين است كه پدرم راه را براي اين موضوع باز نكرد. نكته دوم هم اين است كه خودم رغبت و علاقه‌اي نداشتم. خودم احساس مي‌كردم جايگاه علمي، فرهنگي، اجتماعي و ديني، ارزش و قداستش بيشتر است. البته منكر خدمت صادقانه و مخلصانه در حوزه سياسي نيستم. اين را بدون تعارف مي‌گويم و مثل بعضي‌ها شعار نمي‌دهم. واقعا اگر كسي توانمندي‌اي داشته باشد كه در حوزه سياسي خدمت كند، خدمت به مردم است، خدمت به نظام جمهوري اسلامي است و خدمت به دين خدا، مثل قضاوت. من در معرض قضاوت هم بودم، در معرض كار در وزارت اطلاعات هم بودم ولي خب خوشم نمي‌آمده. كلا از اينكه كار امنيتي يا سياسي يا قضايي بكنم خوشم نمي‌آمده است. يادم هست مرحوم آيت‌الله مرعشي شوشتري استاد ما بود و عضو شوراي‌عالي قضايي. ايشان به من پيشنهاد كرد كه بروم در دستگاه قضايي ولي هيچ رغبتي نداشتم با اينكه رشته كارشناسي من فقه و حقوق اسلامي بود. بسيار از قاضي شدن و قضاوت و قوه قضاييه مي‌ترسم. احساس مي‌كنم لبه جهنم است، اما در همان حال معتقدم اگر يك قاضي درست به دين خدا خدمت كند، بهشت را براي خودش تضمين كرده است. نمي‌خواهم بگويم نگاهم به حوزه سياسي نگاه بدي است، نه، من آدم سياست نبودم و نيستم.

  • چه زماني وارد حوزه شديد؟

در واقع اين اتفاق خيلي نرم افتاد؛ يعني طلبه‌شدن من تدريجي بود. حتي در مدرسه راهنمايي كه بوديم مقدمات يادگيري زبان عربي فراهم شد، در دبيرستان هم طبيعتا درس‌هاي حوزوي خوانديم. بعد از دوره دبيرستان، براي دوره كارشناسي به مدرسه شهيد مطهري رفتم. در آن دوره شرح لمعه را خوانديم و بعد هم خودم رسائل المكاسب را پيگيري كردم. 2سالي قم بودم، در واقع در اين فاصله، بخشي از درس‌هاي حوزوي دوره سطح را خودم دنبال كردم.

  • حوزه كه مي‌رفتيد، هزينه‌هاي زندگي از كجا تأمين مي‌شد؟

به سياق سابقه خانوادگي و مخصوصا پدرم كه از 18سالگي معلمي كرده بود، من هم وقتي ديپلم‌ام را گرفتم، معلمي را شروع كردم و رفتم سر كلاس. در كنار آن، نشريه منتشر مي‌كرديم كه البته از سال‌هاي دبيرستان شروع شده بود.

  • نشريه رسمي يا غيررسمي؟

در واقع غيررسمي، ولي خب ،نشريه دانش‌آموزي بود كه در چند مدرسه توزيع مي‌شد و مخاطبان گسترده‌اي داشت. همزمان فعاليت‌هاي متنوعي مثل برگزاري مراسم و نمايشگاه و تئاتر و اينها هم داشتم. كم‌كم، فعاليت‌هاي ديگري مثل نوشتن و روزنامه‌نگاري هم به آن اضافه شد.

  • اصلا چه شد كه رسانه‌اي شديد؟

اولين مطلبم كه در روزنامه‌ها چاپ شد باز به تشويق پدرم بود. 9سالم بود كه مطلبي نوشتم و براي روزنامه جمهوري اسلامي فرستادم. حتي يادم هست كه وقتي مي‌خواستم سنم را بنويسم، ترسيدم بنويسم 9سال، گفتم يك موقع مطلبم را چاپ نمي‌كنند و از آنجا كه تازه وارد ماه‌هاي اول 10سالگي شده بودم، نوشتم 10ساله. چاپ آن مطلب خيلي برايم انگيزه ايجاد كرد. در مجموع، نشريات را زياد مي‌خواندم، روزنامه‌ها را ورق مي‌زدم و البته با گذشت زمان بيشتر هم شد. اما اگر به شكل حرفه‌اي‌اش را بخواهم بگويم، فكر مي‌كنم سال 69يا 70بود كه به شكل حرفه‌اي در روزنامه‌هاي سراسري وارد شدم.

  • حاج آقا! شما جواني هم كرده‌ايد؟

جواني به‌معناي فعاليت اجتماعي، با رفقا بودن، ناآرام و بي‌قرار بودن، بله جواني كرده‌ام ولي به‌معناي متعارفي كه بعضي‌ها اين روزها از آن ياد مي‌كنند، نه. براي من، جواني كردن يعني تجربه‌كردن، شكوفا كردن استعدادها و احساس هويت مستقل داشتن.

  • مگر اين معناي متعارف امروزي چيست؟

ممكن است بعضي تجربه كردن روابط عاطفي و شايد روابط جنسي را هم بخشي از جواني تلقي كنند كه اين طبيعتا تعريف ديگري است.

  • براساس تعريف مدنظر شما، فكر مي‌كنيد امروز فضا براي اينگونه جواني‌كردن هست؟

عرض كردم، به‌دليل شرايط اجتماعي اوضاع كمي تغيير كرده است. من اين را كاملا قبول دارم؛ يعني شايد موقعيت اول انقلاب، دوران جنگ و اينها خيلي در نوع جواني كردن تأثير داشت. امروز موقعيت‌ها و وسوسه‌هاي مختلف براي جوان‌ها و نوجوان‌ها وجود دارد؛ دسترسي‌هاي آسان به مواد‌مخدر، مشروبات الكلي، شبكه‌هاي ماهواره‌اي، شبكه‌هاي اجتماعي، سايت‌هاي بدون فيلتر و انواع و اقسام فيلم‌ها و عكس‌هاي مستهجن. خب اين دو فضا و موقعيت است. در دوره ما روابط اجتماعي اينگونه بود كه حتي من اگر دخترخاله يا زن عموي خودم را در خيابان مي‌ديدم بايد رويم را آنطرف مي‌كردم و از طرف ديگر خيابان مي‌رفتم. قشنگ يادم هست كه حتي اگر كفش نو مي‌خريدم، گاهي با كفش سمت راست، روي كفش چپ را خاكي مي‌كردم كه نو به‌نظر نيايد. احساس شرم و خجالت داشتم از اينكه كيف و كفش نو داشته باشم درحالي‌كه امروز اتفاقا نوعي تفاخر و تفاضل محسوب مي‌شود.

  • چرا آقاي زائري هميشه اينقدر خبرساز است؟

شايد به‌دليل اينكه من در حرف زدن و فكر كردن و نوشتن، خيلي اهل ملاحظه و چارچوب نيستم.

  • وقتي ما براي يك كشور چيزي به نام مجمع تشخيص مصلحت نظام داريم، چرا آقاي زائري نبايد اهل مصلحت‌انديشي و ملاحظه باشد؟

اين ايرادي است كه به من وارد است و خيلي از دوستان هم مي‌گويند.

  • ايراد است يا حسن؟

نمي‌دانم. بعضي‌ها ايراد مي‌دانند ولي خودم نه. البته مصلحت‌سنجي عين عقل است. اگر تشخيص مصلحت نباشد، نسل انسان نابود مي‌شود.

  • اين تشخيص مصلحت به‌معناي فراتر از قانون حركت كردن نيست؟ يعني شايد بعضي بگويند بالاخره جايگاهي وجود دارد كه مي‌توان در آن به قانون عمل نكرد!

نه، ببينيد! اين هم مثل ماجراي تعريف جواني است. يك وقتي هست من مصلحت‌سنجي را به‌معناي عافيت‌طلبي مي‌دانم؛ اين چيزي است كه من نه دركش مي‌كنم و نه درست مي‌دانم. اما يك وقتي هست كه مصلحت‌سنجي به‌معناي محاسبه عقلي خطر و منافع و راه درست است؛ اين چه در حوزه فردي و چه در حوزه اجتماعي مبناي اصل زندگي بشر است، لذا در تشخيص مصلحت هيچ ترديدي نيست منتها اختلاف من بر سر مصاديق است. من مي‌گويم مصلحت نظام در اين نيست كه ما خبري را از مردم پنهان كنيم، بعد مردم از بي‌بي سي بشنوند و در نتيجه به رسانه‌هاي بيگانه اعتماد كنند. من مي‌گويم اتفاقا مصلحت نظام در اين است كه مردم را كاملا امين بدانيم، به تعبيري كه اميرالمومنين دارند و خطاب به مردم گفتند من عهد و مسئوليتم به شما اين است كه جز مسائل خاص امنيتي كه استثنائا نمي‌توانم بگويم، هيچ‌چيزي را از شما نبايد پنهان كنم. حالا مثلا اگر فردي در جايگاهي در اتاق‌هاي بسته و جلسات محدود و بي‌خبر از واقعيت جامعه، احساس كند مصلحت نظام در اين است كه بعضي چيزها نبايد به مردم منتقل شود، من مخالف هستم. يك تعبيري هست كه آقاي علي مطهري از پدرشان نقل كرده بودند مبني بر اينكه اوايل انقلاب يكي از مامورين كميته را به‌خاطر خلافي كه مرتكب شده بود، گرفتند. شهيد مطهري به آقاي مهدوي‌كني پيغام داده بودند كه نگوييد اين فرد كميته‌اي نما يا نفوذي بوده است، فردا رسما مجازاتش كنيد و بگوييد مأمور كميته بود.

من معتقدم اگر با مردم صادقانه رفتار كنيم، آنها با نظام و انقلاب همراهي دارند. مشكل آنجايي ايجاد مي‌شود كه منفعت‌طلبي‌ها و مصلحت‌سنجي‌هاي كاذب را به اسم نظام و دين و خدا و پيغمبر به مردم تحميل مي‌كنيم. لذا به اين معنا، من از اينكه عافيت طلب نباشم، اتفاقا خوشم مي‌آيد. اعتقاد دارم هيچ آخوندي نبايد عافيت‌طلب باشد. من اگر روزي عافيت‌طلب شدم بايد عمامه‌ام را بردارم و بگذارم كنار. اما اگر به‌معناي محاسبه رفتار عقلاني باشد، خب بله، تعارف ندارد كه من بايد عقلاني رفتار كنم.

معتقد هستم خيلي وقت‌ها به‌دليل همين ملاحظات و پرده‌پوشي‌ها، خيلي از ارزش‌هاي نظام جمهوري اسلامي ديده نمي‌شود چون مسئولين ما با مردم تعارف مي‌كنند و صادقانه رفتار نمي‌كنند و گاهي دروغ مي‌گويند، با همين توجيهات و حرف‌ها. اين باعث مي‌شود كه آن حقيقت هم درست ديده نشود. بدون تعارف، من به‌عنوان يك آخوندِ عمامه به سر خجالت مي‌كشم كه دين پيغمبر و اميرالمومنين كه قرار بوده بيايد دنيا را عوض كند و بشر را متحول سازد، مسائلش را در حد حضور زنان در ورزشگاه تنزل داده‌ايم و دوچرخه‌سواري بانوان و كنسرت موسيقي و حجاب و امثال اينها؛ در واقع، دين را كوچك كرده‌ايم. سطح دين را پايين آورده‌ايم. اگر ما درباره دين درست عمل مي‌كرديم، اتفاقا اين مسائل پيش پا افتاده به‌طور طبيعي حل مي‌شد. آدمي كه شغل داشته باشد و بتواند زندگي درستي تشكيل دهد، چه بسا اصلا خيلي از رفتارهاي غيراخلاقي را انجام ندهد. چند روز پيش، سوار اسنپ شده بودم، ماشين بغلي بوق زد و گفت حاج آقا! ما برنامه خندوانه كه شما مهمانش بوديد را ديديم. راننده اسنپ گفت شما خندوانه بوديد؟ گفتم بله تازگي. بعد سرش را تكان داد وگفت: حاج آقا ما كه تلويزيون نمي‌توانيم ببينيم، البته ماهواره دارم ولي فقط گاهي فوتبال بتوانم ببينم، از بس كه گرفتار هستم؛ قسط و بدبختي و اينها اصلا فرصت تلويزيون ديدن نمي‌گذارد. منظور اين است كه طرف مي‌گويد من ماهواره را هم وقت نمي‌كنم ببينم چه برسد تلويزيون خودمان، چون قسط دارد، چون گرفتار است. ما اصل را درست نكرده‌ايم، همه مسئله‌مان اين شده كه مبادا اين جوان فلان كند يا بهمان. حالا نتيجه را نگاه كنيد: آمار مصرف مشروبات الكي، آمار اعتياد و كاهش سن فحشا. اينها واقعيت‌هاي اجتماعي است و همه جاي دنيا هم با آن درگير هستند.

  • سياست كدام دولت‌ها بيشتر به اين نظرات شما نزديك است؟

همه مثل هم هستند. تجربه نشان داده است و البته آزردگي‌خاطر مردم هم از اين اتفاق مشهود است. مردم احساس مي‌كنند همه مثل هم هستند. ما گله‌مند بوديم كه اصلاح‌طلب‌ها مي‌آيند و اتوبوسي تغيير مي‌دهند، اصولگرايان هم آمدند و همين كار را كردند. ما گله‌مند بوديم كه مثلا آقاي احمدي‌نژاد دارد تخلفات قانوني مي‌كند، ديديم آقاي روحاني هم دارد همان كار را مي‌كند. ما گله‌مند بوديم كه جناح راست از مسائل جامعه خبر ندارد، ديديم جناح چپ هم خبر ندارد. البته خصوصيات گرايش‌هاي مختلف با هم تفاوت دارد. به‌طور طبيعي، جناح راست سنتي، جناح پيرمردتري است و جناح چپ، جناح جوان‌گراتر. اما در عملكرد، متأسفانه انگار مشكلي در اين صندلي‌هاي رياست هست كه هركسي پشتش قرار مي‌گيرد همان خرابكاري و ناشيگري رقم مي‌خورد. به همين دليل هم هست كه معمولا دور بعد، جناح مقابل رأي مي‌آورد.

  • خودتان را يك روحاني روشنفكر مي‌دانيد؟

بله.

  • روشنفكر يا نوانديش؟

اسمش خيلي فرقي نمي‌كند، ولي اگر روشنفكري را به‌معناي تحمل ديدگاه و مطالعه مخالف و متفاوت، تحصيلات دانشگاهي، مطالعه رمان، آشنايي با هنر و امثال اينها بدانيم، خب ،جنس كار من همين است. واقعيتش اين است كه من خودم را يك اصولگرا مي‌دانم.

  • اصولگراي سياسي يا...؟

به لحاظ ايدئولوژيك. حتي در تقسيم‌بندي‌هاي سياسي واقعا اگر بخواهند من را يك جايي جا بدهند، قطعا من در اردوگاه اصلاح‌طلب‌ها تعريف نمي‌شوم.

  • ولي اصولگرايان مواضعي مشابه‌نظرات شما را خيلي برنمي‌تابند؟

دقيقا و به همين دليل آنجا هم راهم نمي‌دهند. به نوعي از اينجا مانده و از آنجا رانده‌ام. البته من رفاقت‌هايم با برخي از اصلاح‌طلب‌ها خيلي بيشتر از اصولگراهاست. رفتار اجتماعي و سياسي و نوع نگاهم شايد از جهاتي به اصلاح‌طلب‌ها خيلي نزديك باشد؛ من به‌طور جدي به آزادي‌هاي اجتماعي معتقدم و به اين جهت شايد در همين فضاي اصلاح طلبي ارزيابي شوم.

به ولايت مطلقه فقيه اعتقاد دارم و از بيانش هم ابايي ندارم. همين الان رهبر انقلاب را بهترين گزينه مي‌دانم و خودم و خانواده‌ام را فدايي ايشان مي‌دانم. اما با تمام اين مواضع، از آنطرف معتقدم كه بايد به مردم آزادي‌هاي اجتماعي بدهيم؛حق نداريم در زندگي مردم دخالت كنيم؛ به حجاب اجباري اعتقادي ندارم و اينها.