آييش با نمايش «سقراط» همكاري با حميدرضا نعيمي را تجربه كرد. «سقراط» جزو معدود آثار نمايشي بود كه طي 3 سال پياپي به صحنه رفت و هر بار با استقبال گرم تماشاگران روبهرو شد؛ نمايشي كه گرچه درباره يك فيلسوف شناختهشده بود اما نگاه ويژه نعيمي و شخصيتپردازي او و البته بازي شيرين و گرم فرهاد آييش باعث شد اين نمايش اثري خشك و عبوس نباشد بلكه در قالب يك نمايش كمدي و تماشاگرپسند، دغدغههاي اجتماعي گروه اجراكننده را به خوبي مطرح كند و موفقيتي بزرگ را براي گروه اجرايي به همراه آورد. گروه تئاتر «شايا» اين روزها نمايش ديگري را روي صحنه دارد؛ «شوايك»؛ نمايشي كه اقتباسي آزاد از رمان «شوايك؛ سرباز سادهدل» نوشته ياروسلاو هاشك است و داستان آن درباره مردي بهنام «شوايك» است كه به جنگ جهاني اول اعزام ميشود. او كه قبلا بهخاطر سفاهت از سربازي معاف شده، تصميم ميگيرد از وقوع جنگ جلوگيري كند. رمان «شوايك؛ سرباز سادهدل» در شمار آثار بزرگ ادبيات كلاسيك جهان قرار دارد و برخي آن را همپاي «دن كيشوت» ميدانند. همزمان با اجراي اين نمايش گپ و گفت كوتاهي با فرهاد آييش داريم كه در ادامه ميخوانيد.
- آقاي آييش! بهعنوان نخستين پرسش؛ «شوايك» كيست؟ يك قهرمان است يا يك قرباني؟ در طول نمايش بارها ميشنويم كه او بهدليل سفاهت از خدمت سربازي معاف شده است درحاليكه از تمام آدمهاي اين داستان عاقلتر و داناتر است.
همانطور كه گفتيد، اين دوگانگي در سادگي و شورانساني او وجود دارد. پيام نمايش ميتواند اين باشد كه اوج سادگي انسانيت است، همانطور كه اوج انسانيت هم سادگي است. پيچيدگيهاي ما انسانها، ما را از هستي انساني دور ميكند. اصولا من در كارهاي ديگرم هم به اين مقوله علاقه داشتهام و با همين نگاه «سقراط» را هم خيلي دوست داشتم؛ چون سادهترين فيلسوف تاريخ است كه در عينسادگي پيچيده ميشود و برعكس. در نمايش «هفت شب با مهمان ناخوانده» كه خودم آن را نوشته و كارگرداني كردم، يك جوان خيلي پيچيده مدرن به بنبست رسيده در نيويورك را ميبينيم كه در مقابل يك انسان بسيار ساده قرار ميگيرد؛ انساني كه حتي تاحدودي ميتوان گفت هالو است ولي در ارتباط بين اين دو نفر، پسر جوان از همين مرد ساده تأثير ميگيرد و ميبينيم كه در جمله پاياني نمايش ميگويد «به مقام والاي سادگي ارتقا پيدا كردم». در 20سال گذشته هميشه سمت و سويم به طرف سادگي بوده و كوشيدهام آن پيچيدگي دانشي را كه در دوره جواني گرفتهام، دور بريزم و دوباره لايههاي زيرين انساني خود را پيدا كنم. به همين دليل اين نمايش را خيلي دوست دارم چون هدفم رسيدن بههمين سادگي است كه «شوايك» دارد. آدمهايي از نوع «شوايك» هميشه خوشحالتر هستند. هرچند او در صحنه آخر نمايش كشته ميشود، ولي آدمهاي ساده هميشه خوشبختتر هستند چون بديها را نميبينند و اين همان مصداق شعر «حافظ» است كه ميگويد «منم كه شهره شهرم به عشقورزيدن/ منم كه ديده نيالودهام به بد ديدن...».
- از حافظ گفتيد. البته اين نگاه، به نوعي آدم را به ياد سهراب سپهري و شعرهاي او هم مياندازد.
درست است. سهراب هم ميگويد:«ساده باشيم/ چه در باجه يك بانك/ چه زير درخت» و من ميگويم چه در جنگ و چه در صلح. شوايك و سادگي او بستر خوبي است براي نگاه ضدجنگي كه حميدرضا نعيمي، كارگردان اين نمايش دارد كه البته تا حدودي آن را از نويسنده رمان «شوايك» گرفته و تا حدودي هم از برشت ولي بيشتر برآمده از نگاه خود «هاشك» نويسنده رمان «شوايك؛ سرباز سادهدل» است.
- از نگاه ضدجنگ گفتيد و اين روزها هم در خيلي از نقاط جهان جنگ است. ظاهرا اجراي اين نمايش بهخاطر شرايط فعلي جهان به نوعي ضروري است. البته در اين نمايش ميبينيم كه تلاش شده چهره زشتوخشن جنگ با لحظاتي شيرين و مفرح پوشيده شود. هرچند بخشهاي پاياني كار، غم انگيز و دردناك است.
بله. اين روزها با روي كار آمدن ترامپ، حرفي كه در تمام دنيا موج ميزند، همين حرف جنگ است. به همين دليل در زمان حاضر بيشتر ميتوانيم با اين نمايش همذات پنداري كنيم؛ چون فصل مشترك چنين جنگي را ميتوانيم در اين نمايش و واقعيتهاي امروز پيدا كنيم. البته اگر بخواهيم جنگ عراق را با خودمان در اين معادله بررسي كنيم، بايد توجه داشته باشيم كه كاملا مقوله ديگري است؛ در واقع جنگ به ما تحميل شده بود اما نگاه ضدجنگي كه در اين نمايش موج ميزند، بيشتر بينالمللي است كه ضرورتش هميشه بوده و هست. از چندين هزار سال پيش كه بشر بهاصطلاح مدنيت و مرزبندي را آغاز كرد، اين جنگها آغاز شد و حالا هم ميبينيم كه به قول شما همه جاي جهان جنگ است و خوب است دوباره اين نگاه ضدجنگ را داشته باشيم. جنگي كه در اين نمايش مطرح ميشود، ابزورد است و ما بهعنوان نوع انسان بايد از چنين جناياتي خجالت بكشيم.
- آقاي آييش! از سادگي گفتيد و اينكه دوست داريد بيشتر به اين سمت ميل كنيد. اين نگاه چقدر برآمده از تجربيات زيستي شماست؟ هميشه شنيدهايم كه ميگويند آدمها هر چقدر پختهتر ميشوند بيشتر بهسادگي ميرسند و كمتر تمايل دارند خود را بهعنوان موجوداتي پيچيده مطرح كنند.
بله. البته اين بحث جديدي نيست و هميشه اين مبحث در عرفان مطرح بوده است و در عرفان خودمان، ژاپنيها و سرخ پوستها اين نگاه وجودداشته كه گويي بهتر است انسان بهطرف سادگي برود ولي وقتي اين سادگي از تجربه ناشي بشود، ارزشي ديگر دارد چون وضعيتي است كه از پيچيدگي به سادگي ميرسيم. اين يك نوع ارزش است و يك نوع ديگر سادگي هم وجود دارد كه در آن، شما از آغاز سادهزاده ميشويد. يعني ارزش هستي است و به خلقت خداوند و آفرينش برميگردد و بايد آن را به پروردگار متعلق بدانيم. «شوايك» نيز از بچگي ساده است و اين نمايش بيشتر بستري است براي طرح اين بحث. متأسفانه امروزه «شوايك»هاي زيادي در جامعه نداريم و از مدتها پيش تعداد «شوايك»ها كم شده است.
- اين نمايش بعد از اجراهاي موفق«سقراط»روي صحنه ميرود و همانگونه كه خودتان هم اشاره كرديد ميان اين «شوايك» و «سقراط» شباهتهايي هست و هردو از نوعي سادگي برخوردارند. اين شباهت براي شما بهعنوان بازيگر هر دو نمايش كمي نگرانكننده نبود و نميترسيديد «شوايك» ناخودآگاه «سقراط» را به ياد تماشاگران بياورد؟
به نكته درستي اشاره كرديد؛ چرا، اتفاقا اين نگراني را داشتم ولي به هر حال سالهاست كه من ادعا كردهام و ميكنم كه هدفم اين است كه كار هنري و بازيگري برايم يك شغل و كار نباشد بلكه طريقت زندگي باشد. اتفاقا به همين دليل و با درنظر گرفتن اينكه بازي در اين نقش بعد از «سقراط» برايم چالش بزرگتري به همراه دارد، باعث شده است نقش «شوايك» را بيشتر دوست داشته باشم. البته اين تفاوت وجود دارد كه سادگي «سقراط» در اوج پيچيدگي بهوجود آمده بود ولي «شوايك» خود سادگي است. بنابراين در ظاهر اينها 180درجه با هم متفاوت هستند اما ميتوان ادعا كرد كه در واقع تفاوتشان 360درجه است و حالا نكته مهم اين بود كه اين سادگي در زبان و بيان بدني من چگونه جلوه داشته باشد و همين موضوع سبب ايجاد ترس و نگراني در من شده بود ولي در عين حال اين چالش برايم بسيار جذاب بود.