اين جنايت عصر پنجشنبه، دوم ديماه سال گذشته رخ داد. قاتل جوان 26سالهاي بهنام شهروز بود كه بهدليل اختلافات خانوادگي با خانواده همسر سابقش، درحاليكه يك قبضه سلاح كلاشنيكف در دست داشت، راهي خانه آنها شد و اعضاي اين خانواده و برخي از همسايهها را كه در آنجا مهمان بودند، به رگبار بست.
در جريان اين حادثه 10مرد، زن و كودك جانشان را از دست دادند و 4نفر مجروح شدند كه به بيمارستان انتقال يافتند. شهروز پس از اين جنايت پا به فرار گذاشت و به همراه اعضاي خانوادهاش از استان كرمان به شهرستان ايرانشهر در سيستان و بلوچستان گريخت. او قصد فرار از كشور را داشت اما پليس كه همه امكانات خود را براي دستگيري وي بهكار گرفته بود، 2روز پس از جنايت، اين مرد را در يكي از ميادين ايرانشهر شناسايي و محاصره كرد.
شهروز به محض ديدن مأموران با گروگانگرفتن پسر جواني قصد فرار داشت اما در نهايت به ضرب گلوله پليس مجروح و دستگير شد. مرد جوان به كرمان منتقل شد و در همان بازجوييهاي اوليه به قتلعام هولناك اعتراف كرد. او در كمال خونسردي مدعي شد كه از ارتكاب اين جنايت پشيمان نيست و جزئيات آن را موبهمو شرح داد. مدتي بعد مرد جنايتكار در شعبه اول دادگاه كيفري يك استان كرمان پاي ميز محاكمه قرار گرفت و در برابر قضات به جنايتي كه مرتكب شده بود، اعتراف كرد.
او گفت: ميخواهم هر چه زودتر قصاص شوم. من متولد 69 هستم و 7سال داشتم كه اشرار پدرم را كشتند و چند سال بعد عمويم را. من با همسرم رقيه مشكلي نداشتم و بهخاطر اختلاف با خانوادهاش دست به اين كار زدم. البته قبل از آن ميخواستم خودكشي كنم ولي فقط خدا ميداند چه شد كه دست به اين كار زدم و به خانه پدر همسرم رفتم و هر كسي را كه در آنجا بود، به گلوله بستم. من از قرآن فاصله گرفتم و نتيجه زندگيام اين شد.
اظهارات شهروز در دادگاه در حالي بيان ميشد كه پيش از آن رقيه (همسر قاتل) در گفتوگو با همشهري درباره جنايت گفته بود: شهروز پسرخالهام بود. او همبازي دوران كودكيام بود و من هيچوقت رفتار نامناسبي از او نديدم. آنها در فهرج زندگي ميكردند و ما در روستاي جهانآباد. 23مرداد94 درحاليكه 16سال بيشتر نداشتم با او پاي سفره عقد نشستم. اوايل هيچ حسي نسبت به او نداشتم اما مدتي بعد به او علاقهمند شدم.
از بچگي به من ياد دادند كه هرچه شوهرت ميگويد بايد اطاعت كني و حرفي نزني. پس از اينكه با هم عقد كرديم، زياد به خانهمان ميآمد. چندبار يكي از خواهرانم كه در اين حادثه كشته شده را با ماشينش به كرمان برد تا خواهرم كارهاي ادارياش را انجام بدهد. از آن روز به بعد پدرم به او تذكر داد كه در روستاي ما اگر مردي كه زن دارد، زن ديگري را تنها سوار ماشينش كند، برايش حرف درميآورند، حتي اگر آن زن دخترخاله و خواهرزنش باشد. شهروز از اين حرف پدرم خوشش نيامد و سر همين مسئله از او كينه به دل گرفت و مدام پيش من از پدرم بد ميگفت. من هم از ترسم سكوت ميكردم و حرفي نميزدم.
عيد95 بود كه پدرم شهروز را به خانه دعوت كرد و از او خواست تا تكليف مرا درخصوص گرفتن مراسم عروسي و ازدواج مشخص كند. او هم بيشتر عصبي شد. يكي، دو روز بعد با من تماس گرفت و گفت تو زن عقدي من هستي و بايد به خانه من بيايي. بعد به خانه پدرم آمد و بيآنكه جشن عروسي بگيرد، مرا به خانهشان در فهرج برد.
زن جوان ادامه داد: در فرهنگ ما زن نبايد حرف جدايي بزند. اين مرد است كه تصميم ميگيرد با زني زندگي كند يا نه. شهروز بود كه تصميم به جدايي گرفت. ما 4ماه بيشتر با هم زندگي نكرديم. او عصبي بود و من اگر خلاف ميلش حرف ميزدم، جنجال به پا ميكرد. در آن 4ماه اجازه نميداد من به خانه پدرم بروم و آنها را ببينم. من هم جرأت نميكردم حرفي بزنم. در كل نهتنها با من بلكه اگر در رانندگي، خريد يا هرجاي ديگر با كسي بحث ميكرد، كار به زد و خورد ميكشيد و دست به چاقو ميشد. حتي چندبار هم بهخاطر چاقوكشي به زندان افتاد و من هميشه از اين اخلاقش وحشت داشتم.
4ماه با هم زندگي كرديم و خودش يكباره گفت ديگر مرا نميخواهد. او يك روز مرا با خود به خانه پدريام برد و گفت دخترتان را پس فرستادم و ديگر نميخواهم با او زندگي كنم. من هم به دادگاه خانواده رفتم و درخواست طلاق دادم. من فكر ميكنم همه اينها بهخاطر كينهاي بود كه از پدرم داشت و بهدنبال راهي بود كه يك روز زهرش را بريزد و انتقام بگيرد تا آرام شود و در نهايت نيز اين كار را انجام داد.
شهروز از سوي دادگاه به اتهام قتل 10نفر به 10بار قصاص محكوم شد و مدتي بعد اين حكم از سوي قضات ديوانعالي كشور تأييد شد. به اين ترتيب مرد جنايتكار صبح ديروز در ملأعام و در حضور خانوادههاي مقتولان و مسئولان قضايي در محل جنايت به دار مجازات آويخته شد.