اعضاي گونه انسان راست قامت (Homo erectus) - آن نياكان دوردست انسان امروزين- كه 2ميليون سال پيش تحولي چشمگير در فن ابزارسازي ايجاد كردند، تنها نيزهاي تيزتر و چاقوي سنگي برندهتري نساختند، بلكه همزمان باعث شدند تا يك لايه واسط تازه ميان دستانشان و چيزهاي دور و برشان شكل بگيرد.
همين نياكان دور انساني بودند كه براي نخستين بار بر فن توليد آتش چيرگي يافتند و به اين ترتيب نهتنها ابزاري براي پختن خوراك و امنيت شبانه پديد آوردند، كه در ضمن حد و مرزي آفريدند كه ميان لوله گوارششان با خوراك و بدنشان و دنياي تهديدكننده تاريك شبانه حايل ميشد.
زبان نيز چنين است؛ ابزاري است براي ارجاع دادن و نشان دادن چيزها و رخدادها و رسانهاي است براي شريكشدن در تجربهها و حس و حالها. با اين همه زبان -كه چه بسا ابزار بنيادينِ انساني باشد- خود همچون واسطهاي تنگنظر عمل ميكند كه ارتباط ميان آدمي و هستي پيرامونش را از سويي برقرار و از سويي قطع ميكند.
زبان هستي را در خود منعكس ميكند و رمزگذارياي براي چيزها و رخدادها بهدست ميدهد، اما به همين ترتيب چيزها و رخدادها را به امري زباني تبديل ميكند و تجربه چيزي فراتر از آنچه در واژه بگنجد و فهم ارتباطي فراسوي آنچه در گزاره صورتبندي شود را ناممكن ميسازد.
زبان، مانند همه ابزارهاي ديگر انساني، ادامهاي از فرايند كنشگري انساني است. تداومي از اندامهاي تن و شاخكهايي روييده بر الگوهاي تكرارشونده تكرار، كه در زيستجهان پيرامونمان شاخه ميدواند و چنگ خود را واگشوده ميسازد و كاري را راه مياندازد و نيازي را برطرف ميكند، با اين قيمت كه رد چنگالش بر هستي باقي بماند و شاخ و برگش سايهاي ماندگار بر آنچه لمس كرده بر جاي گذارد.
ابزارسازي از اينرو توانمندي شگفتانگيزي است كه از سويي نيرومند و كارساز و ماهر ميسازد و از سوي ديگر از راه وابسته ساختن منها و تنها به روندهاي ابزاري و سازوكارهاي دربافته در آن، نوعي ناتواني و چلفتگي و عجز و فلج را نتيجه ميدهد. اين كاركرد دوگانه ابزارها بهويژه در آن هنگام به خوبي نمايان ميشود كه فناورياي تازه فراگير شود و عادتي از اين دست به تازگي تحول يابد. در روزگار ما نمودي برجسته و چشمگير از اين الگو را در پيدايش و رواج نظامهاي ارتباطي نو ميبينيم.
ابزاري به كلي بيسابقه به نام شبكه اينترنت، در پيوند با ابزاري به همين اندازه انقلابي كه گوشي همراه باشد، طي 20سال گذشته به تكامل طيفي وسيع از ابزارهاي ارتباطي دامن زد كه شبكههاي مجازي مشهورترينهايش هستند. من با فنهراسي و تازهگريزي ميانهاي ندارم و به همينخاطر اغلب بر امكانهاي نوظهور و آزاديهاي نوخاسته برآمده از شبكههاي اجتماعي تأكيد كردهام. با اين همه نبايد اين تأكيد ما را از سويه ديگري از داستان غافل سازد.
آن سويه ديگر آن است كه شبكههاي مجازي در نهايت ابزاري در ميان ابزارهاي ديگر هستند؛ ابزاري كه به همان ترتيب كه گفتيم چيزهايي را در خود ميگنجانند و چيزهاي ديگري را فرا مينهند، به شكلي كه اگر بدانها عادت كنيم، آنچه وا نهاده شده را به كل ناديده خواهيم انگاشت و با عدمبرابرشان خواهيم شمرد. اين شبكهها مثل هر ابزار ديگري راهي براي آسان ساختن كنشهاي انساني هستند. اما در اين مورد آن رفتاري كه قرار است تسهيل كنند، ارتباط من و ديگري است. يعني اندركنش انساني است كه قرار است با واسطه اين ابزار آسان و دمدستي شود، كه چنين هم ميشود.
شبكههاي اجتماعي ابزاري كارآمد و لايق براي متصلكردن من و ديگري به هم هستند، اما به همين ترتيب اين خطر بنيادين را در خود نهفتهاند كه ديگري را به نمادهايي در صفحهنمايشي و ارتباط با وي را به پيغامهايي در شبكهاي محدود از علائم فرو بكاهند. شبكههايي مانند فيسبوك و تلگرام بسيار ارزشمند و سودمند هستند، چون پيوند ميان انسانها را برقرار ميكنند و ارتباط ميانشان را با كمترين هزينه و زحمت در گسترهاي چشمگير از زمان و مكان برقرار ميسازند. اما دقيقا به همينخاطر ابزاري خطرناك هم هستند؛ چرا كه ممكن است حضور ديگري و ارتباط روياروي حقيقيتر انساني را به همين روندهاي دمدستي و ساده و كمزحمت - اما محدود و تنگ و باريك- منحصر سازند.
به همان شكلي كه فريفته زبان شدن و غافل ماندن از خودِ چيزها آفت انسان زباندان است، غفلت از ديگري و بسندهكردن به حضوري نمادين و ماشينيشده در شبكههاي اجتماعي نيز تباهي برخاسته از اين ابزارهاست. استفاده درست از هر ابزاري، در گرو شناسايي كاركردها و كژكاركردهاي آن است و اين كاركرد شبكههاي اجتماعي، و اينك كژكاركردشان...
- جامعهشناس، اسطورهپژوه