اثر انگشتش در نقاشيها به شما كمك ميكند تا به دالان نيمقرن كارش وارد شويد و مسيري را كه پيموده نظاره كنيد. بهزاد شيشهگران يكي از هنرمندان سياسي- اجتماعي است كه همواره از محيطش تأثير گرفته و بر آن تأثيري متقابل گذاشته است. واقعيت و انتزاع در كارهايش تلفيق شده و دنياي خودش را حظ بصر و لحظهاي انديشيدن ساخته است. با وجود اينكه نزديك به 50سال از آغاز دوران حرفهاي زندگي هنرياش ميگذرد هنوز بهدنبال جستوجو و امتحان است تا لحظههاي خاص خود را كشف كند و اثري از آنِ خويشاش به جاي بگذارد. نزد بهزاد شيشهگران رفتيم تا از آن بسيار بگرديده، احوال سفر پرسيم و او برگويد. آتليهاش در پس چنارهاي قديمي خيابان وليعصر، در ابتداي زرتشت است. در را كه گشود با خوشرويي و ذكر خاطرات سفري كه سالگذشته، با گروه جان زمين به كوير توران رفته بوديم، به استقبالم آمد؛ مردي كه باطنش، چون محاسن و مويش سفيد است. از محروميتهاي اقتصادياش برايم گفت؛ «من در خانوادهاي پرجمعيت به دنيا آمدم. پدر و مادرم هر دو فوت شدهاند و اكنون 4 برادر و 2 خواهر هستيم. با وجود آن شرايط سخت، چيز تلخي در ذهن من نمانده و هرآنچه باقيمانده شادي و مهر است.»
- پدرِ صنعتگرِ عاشق موسيقي
همگي محروميتها را با جان و دل پذيرفتهاند و اعتراض و سرپيچي و بهانهگيري در كارشان نبوده است. از كودكي درس خواندن برايش جذاب نبوده و تا رهايش ميكردند با شكل و خطوطي كه بر كاغذ ميكشيده بازميگشته است. از جويهايي كه به آبانبارشان ميرسيده و آب آشاميدنيشان را هم تأمين كرده ميگويد. تا نوجواني اين سومين فرزند، خانواده چندينبار منزل را عوض كرده بودند؛ از خيابان خوش به انتهاي خيابان هاشمي فعلي، در نزديكي فرودگاه رفتهاند و بعد در خيابان نواب فعلي و سپس خيابان سلسبيل مقيم شدهاند؛ «مادر و پدرم هر دو محروم از خواندن و نوشتن بودند اما هرگز جلوي آزادي و تصميمهاي ما براي زندگي را نگرفتند. شايد سرتق نبودن ما باعث شد هيچوقت ما را محدود نكنند و ما را فرزنداني معقول دريافته بودند. وقتي وارد دبيرستان شدم علاقهام به نقاشي بيشتر نمايان شد. از طريق كلاس علومطبيعي امكان نقاشي بيشتر برايم فراهم شد. بيآنكه معلممان، آقايكشاورز از من بخواهد شكلهاي اين درس را كه اغلب اعضاي بدن بودند، ميكشيدم و بزرگ و رنگي با مشخصاتش به كلاس ميبردم و معلممان بسيار هيجانزده ميشد و مرا تشويق ميكرد. او نخستين كسي بود كه مرا جدي گرفت و موجب شد من هم خودم را جدي بگيرم.» از همان زمان تشخيص داده است كه بايد تحصيلش را روي هنر متمركز كند اما چون به موسيقي علاقه داشته ابتدا سراغ هنرستان موسيقي ميرود. از علت علاقهاش به موسيقي ميپرسم و گويي كه در خاطرات كودكياش غرق شده ميگويد: «پدرم يك صنعتگر فوقالعاده، خلاق و توانمند بود و بسياري از چيزهايي كه در كار خودم ميبينم حاصل توجهات و دقتي است كه در كارهاي او ديدهام. او از هيچ، يك چيز مفيدي درست ميكرد. مثلا از فولاد قطعهاي براي اسلحه ميساخت و اينها براي من كه يك كودك بودم بسيار عجيب بود. يكي از كارهايش هم تعمير گرامافون بود. او به موسيقي خيلي علاقه داشت و شنونده حرفهاي بود. وقتي گرامافوني براي تعمير نزدش ميآوردند، صفحههايي هم از صاحبانشان ميگرفت. گرامافون را براي تعمير به خانه ميآورد و چندروزي ما با آن گرامافون كيف ميكرديم. پدر بسيار عاشقانه به موسيقيهايي چون دلكش، ايرج، مرضيه و قمر گوش ميكرد و در دنياي ديگري فرو ميرفت و دستگاهها را گوشي ميشناخت. من هم در همين حالوهوا و با شنيدن اين صفحهها به موسيقي علاقهمند شدم».
- به ستوه آمدن استادان هنرستان
بعد از كلاس هفتم، مداركش را براي هنرستان موسيقي ميبرد و آنجا كه محدوديت سني داشته او را ثبتنام نميكنند. دمغ ميشود و اين نااميدي از موسيقي او را به سمت نقاشي ميبرد. بعد از دريافت سيكل، خودش را براي كنكور هنرستان هنرهاي زيبا آماده ميكند؛ «آن زمان هنرستان بهعنوان يك مدرسه هنري ناب كه بهترين استادان را داشت و براي ورود، هنرجويان را از صافي دشواري عبور ميدادجاي فوقالعاده مهمي بود. بعد از گذشت 64سال از تأسيس هنرستان، معتبرترين و برجستهترين افراد هنري جامعه تجسمي از آنجا فارغالتحصيل شدهاند؛ رشتههاي نقاشي، مجسمهسازي و مينياتور. ما در آن دوره همه اين دروس را بايد ميگذرانديم؛ در واقع يك ميدان وسيعي براي تجربه در اختيارمان قرار گرفته بود. طراحي، گرافيك، نقاشي و مجسمهسازي.»
آزمون را كه با موفقيت پشتسر ميگذارد سر از پا نميشناسد. ابتدا برادر بزرگترش، كورش كه قبل از او اين دوره را گذرانده بود، او را منع ميكند و هشدار ميدهد در هنرستان استخوان هايش خرد ميشود. اما او پيه همهچيز را به تنش ميمالد و باانگيزه بسيار وارد هنرستان ميشود؛ «در همان دوره كارهاي مختلف و متفاوتي را خودجوش انجام دادم. شبانهروز كار ميكردم و اگر 5 طراحي از من ميخواستند من 50تا طرح ميبردم. آن زمان خانه ما تهخيابان هاشمي بود و من بايد تا پيچشميران ميرفتم. چون شرايط اقتصادي خوبي نداشتيم، پياده اين مسير را ميرفتم. نخستين نفر بودم كه به هنرستان ميرسيدم و آخرين نفر هم بودم كه خارج ميشدم. بعد از خوردن عصرانه فقط كار ميكردم و شبها را نميخوابيدم. اين رفتارها باعث شده بود كه پدرم نگران سلامتي من شود و تنها زماني بود كه از پدرم تشر ميخوردم كه باعث شد من پنهاني بيدار بمانم.»در نقش پدرش فرو ميرود كه ميگفته «بهزاد بخواب وگرنه ميميري» و ميخندد. از استادان آن دوره هنرستان ميپرسم. جزئيات جلوي چشمانش هستند، انگار همين ديروز بوده است؛ «محمدابراهيم جعفري نقاشي درس ميداد. آقاي عاليوندي مستند ملي، علي قهاري مجسمهسازي و خانم هاشمي گرافيك و آقاي محمود فرشچيان مينياتور. اينها استادان عملي بودند. آقاي جعفري از من به ستوه آمده بود از بس كارهاي عجيب و غريب و در شاخههاي مختلف ميكردم. از همان زمان شروع كردم براي خودم پوستر طراحي كنم.» بهزاد شيشهگران و برادرش نخستين كساني هستند كه پوستر غيرسفارشي طراحي و چاپ و پخش كردند؛ پوسترهاي پيش از انقلاب كه متأثر از جنبش انقلابي مردم بود و پوسترهاي پس از انقلاب كه باز هم بازتاب روزگار جامعه بودند. پوستري را كه براي ورزشهاي زمستاني، در دوره هنرستان طراحي كرده و به ديوار آويزان است را نشانم ميدهد، با گوني كار شده است. از نحوه آموزش و ميزان نقش خلاقيت در استفاده از وسايل ميپرسم. آموزشاش را قدر مينهد و ميگويد: «آقايجعفري يكي از ويژگيهايي كه در آموزش داشت اين بود كه ميگذاشت با هرچيزي كه ميخواهيم كار كنيم و به وسيله محدودمان نميكرد و اين وسيلهها را با توجه به فضاي كار خودم كشف ميكردم. استاد او هم حسين وزيري مقدم بوده و او هم همين شيوه را در تدريس داشت و جعفري نيز همان را به ما منتقل كرد. در نتيجه من با يك آموزش درست و نه تحميلي بزرگ شدم. با انواع وسايل و هرچه دور و برم بود كار ميكردم. انگشت، سيخ، ميخ، چوب، پنبه و گوني. دور و برم چيزي را نميشناسم كه ديده باشم و فهميده باشماش و از آن براي كارم استفاده نكرده باشم. اين تنوع كاري بهخاطر روحيه خود من است. تلنگرهايي در آموزش نياز بود كه من آنها را خوردم و پس از آن مسير خودم را رفتم كه اين ادامه مسير به خلاقيت و پشتكار فرد بستگي دارد. نگاه كلان را استادان به ما آموزش دادند و جزئيات را خودمان كشف كرديم و بعد راه به فضاي لامتناهي پيدا كرديم كه تا آخر عمر ميتوان در آن سير كرد. من براي اين راهي كه آمدم جان دادم، وقت و عمرم را گذاشتم و از اين جان دادن پشيمان و خسته نيستم. مرا اگر ذوب هم كنند باز هم سراغ نقاشي خواهم رفت».
- عجين شدن هنر با اتفاق، نه انتخاب
ميان ديوارهاي آتليهاش ميچرخم. اتفاق، آن و فيالبداهه بودن در كارهايش موج ميزند. ذهنم را برايش بازگو ميكنم و ميگويد: «يك بخش بزرگ كار هنرمند به همين اتفاقها برميگردد. اگر هنرمند اين هوشمندي و جهانبيني را نداشته باشد و بهكار و حرفه و دنيايي كه در آن سير ميكند مشرف نباشد، نميتواند آنها را كشف كند و مالخود كند. بخش بزرگي از كارهايي كه من انجام ميدهم اتفاق است؛ به اين صورت كه آنها را ميبينم، از آن خود ميكنم و در كارم ميآورم. وقتي لكهاي را در كار ميگذارم تصميم گرفتهام آن را با آن سرعت در كار بگذارم اما نميدانم سرنوشت اين لكه چه ميشود، اين اتفاق ميتواند خوب باشد و من آن را دريافت كنم، ميتواند هم خوب باشد و من شعور و درك پذيرفتن آن را نداشته باشم و نابودش كنم. ثبت كردن و نگهداشتن اتفاق نياز به شناخت و تجربه و تسلط بر كاري كه انجام ميشود، دارد. خيلي از پوسترهايي كه اين روزها درباره مسائل دور وبرمان توليد ميكنم عرض 3، 2 ساعت ساخته ميشود كه بيشترشان در اثر اتفاقي است كه آن را دريافت كردهام. همينطور در طراحيها و نقاشيها. اتفاق با كار من عجين است. 5درصد كار من انتخاب است و همين جذابيت دنياي من است كه ميگويم اگر مرا دهها بار هم ذوب كنند به اين حرفه برميگردم. اين فيالبداههها فكر نشدهاند اما من باورشان دارم كه چقدر ميتوانند به ارزشهاي هنري و خلاقه تو بيفزايند. در هر هنري، كار هنرمند همين است كه لحظه را دريابد. هنرمند براي شكار آن لحظه نرفته است ولي اين لحظه براي او بهوجود ميآيد و او آن را ماندگار ميكند. به قول پيكاسو «من هرگز نميدانم چه ميخواهم اما آن را پيدا ميكنم». از كمتر هنرمندي ميشنويد كه ميداند چه ميخواهد. همين جذابيت دنياي كشف كردن است كه به شما شور ميدهد و يك دنياي بيافق و بيكرانه را براي شما ميگشايد؛ دنياي هنر ؛نه عمق و نه وسعت و نه افقي مشخص». كارهايش را كه در صفحه مانيتور ورق ميزند تنوع كاري نخستين چيزي است كه حواس شما را جمع خودش ميكند. از تكرارهايي گرفته كه درواقع هيچكدام تكراري نيستند تا خطوطي كه اين سالها به كارش اضافه شدهاند. از اين روند ميپرسم و از بياعتقادياش به لوكس و يگانه بودن يك اثر هنري ميگويد: «اعتقاد ندارم كه يك كار تنها يكبار توليد شود و براي هميشه به ديوار يك موزه يا تنها يك خانه نصب شود.
اين بتسازي از كارها، جلوي رشد هنر را ميگيرد. اگر تكرار امر اشتباهي بود پس طبيعت در كل اشتباه است، طبيعت پر از تكرار است، انسان خود تكرار انسان ديگري است و من ميخواستم در كارهايم اين وارياسيون را داشته باشم و خلاف جهت معمول هنر حركت كنم. در همان دوره هنرستان به اين ديد رسيدم و تا امروز آن را ادامه دادهام. در دهه60 نيز اين ديد را دنبال كردم كه علاوه بر وارياسيون بتوانم حجم را وارد دوبعد طراحي بكنم؛ اينكه چقدر قادرم تنديس را وارد نقاشي كنم. طراحي- مجسمه را شروع كردم، از يك زماني نقاشي- مجسمه را تجربه كردم كه پرتره شاخهاي از آن بود و پس از آن ميخواستم ببينم در دنياي عكس چگونه ميتوان مجسمه را وارد كرد كه نمايشگاهي در گالري ويستا برگزار كردم؛ از كارهاي چندرسانهاي كه تركيبي از طراحي و نقاشي و گرافيك و نرمافزارهاي رايانه اي بودند كه خروجيشان عكس بود. درواقع نه حجمي ساخته شده بود و نه عكسي از حجمي گرفته شده بود، همه همين مسير را طي كرده بودند. روي يكسري حجمهاي تاريخي مثل منشور هم كار كردم و خطوط خودم را روي آنها بردم. در تاريخ هنر، هنرمندان بسياري به خط پرداختهاند و به همينخاطر كار در اين قلمرو دشوار بود زيرا تمام جستوجوهايي كه بايد در اين عرصه ميشد، شده بود و ارائه كاري نو، سخت بود. روي هنرمنداني كه با خط كار كردند بررسيهاي طولاني داشتم. از «جاكومتي» گرفته تا «جاكسون پولاك» و... همه را بررسي و اطلاعات را جمعآوري كردم و از خودم پرسيدم تو ميتواني اينها را ببيني و راه ديگري بروي؟ شروع بهكار كردم و مدام بالا و پايين شدم و سالها با خود كلنجار رفتم كه راهم به اين و آن نچسبد و كپي نشود تا بالاخره مسير خودم را يافتم و تمام موضوعهاي مورد نظرم را در آن قالب ريختم كه حداقل 15سالي است در اين فضا كارهايم به ثمر رسيده است و خطوط را مخصوص دنياي خودم كردهام. سعي كردهام كاري توليد كنم كه كسي قادر به انجام آن نباشد، مگر به تقليد و اين نتيجه جستوجوگرياست».
ساعاتي كه به ديدارش رفته بودم چون برق گذشتند و صبحي پاييزي را با او به غروبي دلنشين رساندند. بايد منتظر ايدههاي نو و نمايشگاههاي متفاوت شيشهگران بود؛ شايد بخشي از خود را، دوباره در كارهايش يافت.
- يادگيري در لحظهلحظه عمر
بهزاد شيشهگران با هر شاخهاي كه ميشناخته درگير شده و به قول خودش مثل هنرپيشهاي كه بايد از پس هر نقشي بربيايد سعي كرده است هر نقشي را كه ميتواند بازي كند. عطش او موجب شده خودش را به موضوع و راه خاصي محدود نكند. او در 65 سالگي است وهنوز از لحظهلحظه عمرش براي يادگيري و خلق بهره ميبرد.