اينكه اصل اين سخن از كجاست موضوع سخن من نيست بلكه ميخواهم درباره تبعات آن و برداشتهاي عوامانه از آن، تأمل كنم. نسلي كه ذهنيتش با جملاتي از اين دست شكل ميگيرد، گمان ميكند كه همواره در جايي، حقي دارد كه اگر درپي گرفتن آن نباشد، حقش پايمال خواهد شد.
از سادهترين شكلهاي آن آغاز ميكنم:
نماينده مجلس در جلسه علني مجلس سخنراني ميكند. رئيس جلسه ميگويد: وقت شما تمام شده. نماينده همچنان حرف ميزند (با اين تصور كه حق خود را از وقت مجلس گرفته است).
شاعر براي شعر خواني پشت تريبون رفته است. چند شعر كوتاه ميخواند، بعد تازه ميگويد: بهنام خدا و سلام. چند شعر تقديمتان خواهم كرد (تصور ميكند كه حق خود را از تريبون گرفته است).
در جاده، رانندهاي شتابزده و عصبي، مدام به ماشينهاي جلويي چراغ ميزند و بوق ميزند تا كنار بروند كه او بتواند سبقت بگيرد (او خوشحال است كه حق خودش را از جاده گرفته است.)
بانكها اعلام كردهاند كساني كه شرايط خاص دارند (اعضاي هيأت علمي، زوجهاي جوان، كارآفرينان، جانبازان و...) درصورت نياز ميتوانند وام بگيرند. بسيارند كساني كه نيازي به وام ندارند اما چون خيال ميكنند كه بايد حقشان را بگيرند، وام را ميگيرند و ميفروشند. خريد و فروش وام، يكي از شگردهاي دلالي شده است.
دانشجويي داشتم كه فقط يك جلسه سر كلاس آمده بود و در برگه امتحان فقط دوسه جمله درباره مشكلات شخصياش نوشته بود. طبعاً نمره خوبي نگرفت. با اصرار و سماجت و واسطهتراشي و ذكر مصيبت و هزار ترفند ديگر، تلاش ميكرد نمره بگيرد و مدام تكرار ميكرد كه من بايد حقم را بگيرم.
اينها چند نمونه از سادهترين تبعات اين باور عوامانه بود كه حق دادني نيست بلكه گرفتني است. برخي از تبعات پيچيدهتر اين ذهنيت غيرمنطقي، از اين قرار است:
اگر از دستگاههاي اداري، طلب داشته باشيد تا زماني كه بارها مراجعه و پيگيري و سماجت نكنيد، كسي در پي پرداخت طلبتان نخواهد بود با همين تصور نادرست كه حق، دادني نيست، گرفتني است.
اگر بيمار شويد و بيمه باشيد و بيمه تكميلي داشته باشيد و بيمه اكمل داشته باشيد (واقعا چنين چيزي ساختهاند، بعد از بيمه تكميلي و بيمه طلايي، حالا بيمه اكمل به بازار آمده است) بله اگر هر نوع بيمهاي داشته باشيد، اداره بيمه هرگز براي پرداخت هزينه درمان شما كاري نميكند و بايد يك نفر از اعضاي خانوادهتان دنبال گرفتن طلبتان باشد.
اگر هزاران فرصت شغلي ايجاد شده باشد و هزاران نيروي كار مورد نياز باشد و شما متخصصترين و شايستهترين و كارآمدترين انسان باشيد، هرگز يكي از آن فرصتها نصيب شما نخواهد شد، چون كساني هستند كه راههاي گرفتنِ حقشان را از پيچوخم نظام اداري، بهتر از شما بلدند.
باري اگر نيك بنگريم، كلمه «حق» خيلي مهمتر و عظيمتر و مقدستر از احتياجاتِ روزمره و دلخوشيهايي چون وام و مدرك تحصيلي و نوبت عمره و وقت سخنراني است اما روزمرگي ما را بهجايي رسانده است كه حقمان اين همه كوچك و محدود شده است. اما همين حقِ كوچك و محدود نيز اگر بر عهده كسي باشد و او اهل ايمان و معتقد به روز حساب باشد، در اداي آن نبايد تأخير و تعلل كند، با اين گمان نادرست كه حق، دادني نيست، گرفتني است.