«کتاب را که باز ميکني/ دو بال يک پرنده را گشودهاي/ پرندهاي که از زمين/ تو را به شهرهاي دور/ تو را به باغهاي نور ميبرد...»
و ميدانيد که سفر به شهرهاي دور و باغهاي نور به ما كتابخورها چهقدر خوش ميگذرد؟ اما ديگر بايد بالهايمان را ببنديم. بايد برگرديم به زمين. براي اينكه آثار برندههاي مسابقه را بخوانيم.
- پايان صورتکهاي بياحساس
قلقلك: براي همهي ما روزهايي وجود دارد كه بايد به اتفاقهايي در زندگيمان خاتمه بدهيم؛ فرقي نميکند انساني عادي باشيم يا نوع خفيفي از اوتيسم داشته باشيم.
اين کتاب با اولين جملات خود ما را به عمق داستان ميبرد. داستان روايتگر زندگي «کيتلين» بعد از آن است که صدايش را از دست ميدهد؛ روايتگر تلاشهاي بيوقفهي دختري که ميخواهد جعبه را از شناورماندن نجات بدهد و به کمک آن زندگياش و جامعهي کوچکش را... داستان دختري که سعي ميکند به كشيدن نقاشيهاي بدون چشم و سياه و سفيد و بستهماندن در اتاق «دون» خاتمه بدهد و از حدسزدن احساسات از روي صورتکهاي بياحساس دست بكشد.
مرغ مقلد/ نويسنده: کاترين ارکسين، مترجم: کيوان عبيدي آشتياني، ناشر: نشرافق
جملهي جادويي: باد گرم از روي سقف بهم ميخورد و من حسش ميکنم. اما اين فقط مربوط به دستگاه گرمکنندهي اتاق است. يعني بخشي از دون توي بادي است که بهم ميخورد؟
مهسا بابايي، 16ساله از شهريار
- روي سقف خانه وسط سيل
قلقلك: کتاب «آوارههاي کوچک» داستان خيلي تأثربرانگيزي دارد و خط به خط آن واقعي بهنظر ميرسد!
«فرانچسکو» و «دومينيکو» دو پسر کوچک در خانوادهاي فقيرند که بهناچار با مبلغي کم به مردي ظاهراً مهربان براي گدايي فروخته ميشوند. دومينيکو يک دستش را به دليل انفجار نارنجک از دست داده است. با گذشت زمان رئيسشان به آنها ظلم ميکند و مجبور به فرار ميشوند.
آوارههاي كوچك، داستاني خواندني است از اين نظر که آنها چهطور وسط سيل از سقف يک خانه سر در ميآورند! اشكال کتاب هم ضعيفبودن نگارش يا ترجمهي آن است.
آوارههاي کوچک/ نويسنده: جاني رُداري، مترجم: منوچهر صادقخاني، ناشر: نشرقطره
جملهي جادويي: سه ولگرد يکي پس از ديگري از پنجرهاي که شيشهاش را شکسته بودند، وارد مغازه شدند. فرانچسکو با وحشت فکر کرد: اين ها دزد هستند و من اينجا دارم کمکشان ميکنم!
مهديهسادات بنيادي، 14ساله از تهران
- يک کتاب آنور آبي!
قلقلک: چه بنويسم در وصف تو اي مارکوپلوجان؟! از کمالاتت بگويم يا جمالت را شرح دهم؟! از خوشگليها و دلبريهاي اين کتاب هر چي بگويم، کم گفتهام!
مارکوپلو مجموعهاي از سفرنامهها و عکسهاي جذاب «منصور ضابطيان» است، البته از نوع آنور آبي! اين کتاب قلم رواني دارد و موقع خواندنش کيف ميکنيد و لذت ميبريد.
اين کتاب را به همهي نوجوانهايي که اهل سفرکردن هستند و مثل من سفر آنور آبي نرفتهاند و ميخواهند از دنياي بيرون از ايران بيشتر بدانند، همانهايي که عشق کتاب هم هستند، توصيه ميکنم.
مارکوپلو/ نويسنده: منصور ضابطيان، ناشر: نشرمثلث
جملهي جادويي: در يک حرکت ناشيانه، دوتا از سه کتابي را که با خود برده بودم، در چهارروز اول سفر خواندم و من ماندم و يک کتاب و دهروز ديگر. کتاب «عطر سنبل، عطر کاج» را با سيستمي قطرهچکاني خواندم. کتابي که لحن طنزآلودش گاه مرا به شدت ميخنداند.
دو سهبار در قطار آنقدر خنديدم که ديگران باتعجب به من نگاه ميکردند که اين ديوانه کيست که هم با خودش ميخندد و هم کتابش را برعکس ورق ميزند!
زهراالسادات جامعي، 16ساله از مرند
- رهايي از گذشته
قلقلک: كتاب «پاييز فصل آخر سال است» تكههايي از زندگي سه دختر است كه سرنوشتشان به هم گره خورده و با پاييز زندگي مواجه ميشوند. گاهي در دوراهيهايي قرار ميگيرند و تلاش ميكنند و دوست دارند از گذشتهي تلخ خلاص شوند.
شخصيتها و توصيفها و جملههاي اين کتاب به قدري جذاب است که نميتوان آن را زمين گذاشت و چشمها را از اشك خيس ميكند.
پاييز فصل آخر سال است/ نويسنده: نسيم مرعشي، ناشر: نشرچشمه
جملهي جادويي: «دستمال من زير درخت آلبالو گم شده» گم شدن. گم کردن. چرا از بچگي گم کردن را قبل از پيدا کردن يادمان دادهاند؟ شايد براي همين است هر روز، تکه به تکه، چيزهايي از زندگيمان گم ميکنيم که ديگر هيچوقت پيدا نميشوند. گمشان ميکنيم و زندگيمان هر روز خالي و خاليتر ميشود تا ديگر جز يک مشت خاطرهي خاک گرفته از گمکردهها چيزي از آن باقي نماند.
نازنين حسن پور، 15ساله از تهران
- شعرهايي براي لمس کردن
قلقلک: هواي داغ تابستان بود و من راهي نداشتم جز پناهبردن به کولر يک کتابخانه و کتابهايش، بلکه حالم جا بيايد و روحم خنک شود.
در قفسهي موردعلاقهام، شعر نوجوان، جستوجو ميکردم که کتابي برايم سر تکان داد که يعني سلام رفيق، من چهطورم؟ از لابهلاي کتابها بيرون آوردمش. اسمش عجيب بود: «نه نخ شدم، نه خرس». مرغک روي کتاب هم چشمکي زد و گفت: «امتحانش خوبه، مطمئن باش خوشت ميآد!»
ميدانستم اعتماد به مرغک کانون جواب ميدهد. کتاب آنقدر خوب بود که بعد از هرشعر ميگفتم: آخي! چه قشنگ! قالب شعرها متنوع بود؛ نيمايي، چهارپاره و... خوبياش اين بود که شعرها را کاملاً لمس ميکردم.
نه نخ شدم، نه خرس/ شاعر: عباسعلي سپاهييونسي/ ناشر: کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان
جملهي جادويي: گاهي دلم را مينويسم من/ مثل همين حالا که دلتنگم/ شُکرت خداجان، گرچه دلتنگم/ نه نخ شدم، نه خرس، نه سنگم
ياسمنسادات شريفي، 15ساله از اراک
- به روايت سي غلام
قلقلك: سي غلام اعتراف ميکنند. ميخواهند آنها را قضاوت کنيم. از نقش خودشان ميگويند در دوران ولايت عهدي امام رضا(ع) تا لحظهي شهادت ايشان. ميخواهند بدانند از اشقيا شدهاند يا آمرزيده. غلامي که مأمور رفتن و آوردن امام به مرو است، غلامي که لحظهي ورود امام به نيشابور را ثبت ميکند، غلامي که هرچه در منزلِ امام اتفاق ميافتد به مأمون گزارش ميدهد و...
اين کتاب10 فصل دارد و هر فصل را غلامي روايت ميکند. با اينکه كتاب تاريخي است، اما خستهکننده و يکنواخت نيست. شايد دليلش زاويهديد خوب آن باشد و اينکه نويسنده از پُرگويي پرهيز کرده است.
اعترافات غلامان/ نويسنده: حميدرضا شاهآبادي، ناشر: کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان
جملهي جادويي: عليبنموسي جوابم را داد و بعد اضافه کرد: سلام کلامي است که مؤمنين به يکديگر ميگويند. سلام يعني طلب امن و آرامش براي ديگران، يعني از من به تو گزندي نميرسد.
مرضيه کاظمپور از پاکدشت
- زندگي و رؤياهاي دوچرخهها
قلقلک: آدم باورش نميشود دوچرخهها چنين رؤياها و اخلاقهايي داشته باشند! «زرد مشکي» داستان زندگي دوچرخههاست. سمندر تا وقتي که يک دوچرخهي ژاپني جايش را بگيرد، در سيرک کار ميکرد و بعد از آن به اوراقي شازده ميرود.
شايد فکر کنيد دوچرخهاي که پايش به اوراقي باز شود آخر راه است، اما براي سمندر و دوستانش اينطور نيست و اين آغاز ماجرايشان است.
کتاب، دنياي جالب دوچرخهها را پيش رويم گشود، دنيايي که انسانها در آن جايي ندارند. تنها از تکرار اين حرف سمندر در همهي فصلها خوشم نيامد. «اين خواب نيست. گفتم که، اگر خواب بود ميگويم.»
زرد مشکي/ نويسنده: فريدون عموزادهخليلي، ناشر: کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان
جملهي جادويي: راه افتادم سمت کرهي خودم. بالأخره ميان اينهمه نامردي، هنوز ديوارههاي آن کره بود که به من دلگرمي ميداد. اين خاصيت ما دوچرخههاست که هميشه يکي را پيدا کنيم تا باهاش خودمان را دلخوش کنيم.
سارا نجفي، 15ساله از سروستان