بدن نخستين لايه برخورد با هر اثري است و اين بدن بيواسطهترين شكل در دريافت خود ما از ما و خود ما در پيرامون ما دارد. ما زماني در يك اثر با خود اثر منطبق ميشويم كه بدن با تمام حواس در اكنون زمان و مكان خود حضور داشته باشد، هر 5 حس بدن فعال شود و ايجاد نوعي هيجان و شعف در ما بهوجود آورد؛ مانند ديدن نخستين برف در زمستان. لطيفترين و ظريفترين اين برخورد در هنرهاي بصري اتفاق ميافتد و دقيقتر بايد مجسمهسازي را محور اين گفتوگو قرار داد، زيرا مجسمهسازي بهخصوص مجسمههاي شهري بهخاطر داشتن مخاطب عام توان باروري اين نگاه جديد را دارند و در شهر بهواسطه فشردگي و سرعت زندگي شهري شهروندان بيشتر احتياج به يك قطعه شعر دارند تا قدرت نمايي آهن و سنگ.
شاعري در مجسمههاي شهري ميسر نيست مگر درگيركردن مخاطب بهعنوان قسمتي از اثر و كشف يك راز كه مخاطب درصدد بازگشايي آن باشد يا نثري در يك تجسم. كار هنرمند بازآفريني دوباره نور و رنگ و فضاست، تجربهاي كه بدن را در نخستين برخورد دچار سردرگمي ميكند.
از ديگر سو مجسمهساز براي ساخت يك اثر احتياج به عرقريختن در كارگاه ندارد. او فرصت و امكاني دارد براي تجربه فضا و مكان تا طبيعت را بازنمايي كند و بدن را در موقعيتهاي جديد قرار دهد؛ او يك ايدهپرداز است. مجسمهساز معاصر، خيالپردازي است كه جسم ما را به كنش دعوت ميكند و ذهن را پرواز ميدهد. مجسمههاي شهري بهواسطه حضور در محيط، اين فرصت را دارند كه در محيط پيرامون خود سازگاري به وجود آورند.
هر عامل خارجي مثل خورشيد، تغيير فصلها، بارش باران و برف، وجود اتومبيل، ساختمان و انسان همه عناصري هستند كه فرصتي به بدن ميدهند تا به نزديكترين شكل خود با محيط پيرامون برسند. ما در مجسمههاي شهري معاصر، بدن را در مواجهه مستقيم با فرم قرار ميدهيم. ما او را در طبيعت با نقطه عطفي روبهرو ميكنيم.
مجسمههاي شهري بستر حضور مجسمه و مخاطب است. توجه به فضا بهعنوان زمينه هر مجسمه و انسان بهعنوان عنصر فعال نقش تعيينكنندهاي در لذت حضور فيزيكي ما در اثر دارد. مجسمهساز شهري بايد تاملي در مكان و زمان داشته باشد. او بايد انسان شهرنشين را مجبور به دوباره و دوباره ديدن كند. او بايد ترغيب به ايستادن، قدمزدن و به آسمان نگاهكردن كند. مجسمههاي شهري بستر قدرتنمايي و تبليغ نيستند كه نتوان بهوجود آنها رخنه كرد.