يك چكپول 50 هزار توماني دستش است كه براي خرد كردن آن وارد فروشگاهي ميشود. بقيه پول را به مشترياي كه منتظر ايستاده ميدهد و به غرفه ميآيد.
ورقهها و خودكارم را از كيفم درميآورم تا شروع كنيم. با اشاره به صندلياي كه بهعلت تنگي جا چسبيده به لباسهاست، ميگويد: روي صندلي بشينين. راحتتره.
- چي ميفروشين؟
لباس راحتي زنونه از هر رقم؛ پيرهن، شلوار، بُليز.
- چند وقته اينجا كار ميكنين؟
اينجا رو اجاره كرديم. مال خودمون نيست. توي اين مغازه 4 ساله.
- چند روز در هفته كار ميكنين؟ چند ساعت در روز؟
من هر روز هفته ميآم. جمعهها نيستم فقط. از ساعت ده و نيم تا يك و نيم هستم.
- چقدر اجاره ميدين؟
اينجا ماهي يك ميليون. 3ميليون پيش داديم.
- قبل از اينجا جاي ديگهاي كار نميكردين؟
تو همين پاساژ يه جاي ديگه كار ميكردم. مغازه بود. با اشاره به جايي كه ايستاده، اضافه ميكند: اينجا غرفهس چون 4-3 متره همهش. اونجا مغازه بود؛ مغازه 12متري.
- چي شد اومدين بيرون؟
اجارهش خيلي بالا بود.
(هيچ افسوسي در صدايش حس نميكنم. بياختيار به چهرهاش نگاه ميكنم. نه، در ظاهرش هم هيچ حالتي كه نشاندهنده حسرت گذشته باشد نميبينم. كلا زن بسيار آرام و راحتي است. در حالي كه در اين غرفه 4-3متري كه بهناچار يك پيشخوان حدود يكمتر در نيممتر هم جلوي آن گذاشته كه هم فاصله لازم بين او و مشتري باشد و هم تعدادي جنس روي آن بچيند، جاي زيادي براي تكانخوردن ندارد.)
- اجارهش چقدر بود؟
اول 5 تومن پيش، ماهي 700تومن. بعد گفت بايد يكميليون تومن كنيد با پيش 10 ميليون كه نتونستيم.
- چند سالتونه، چقدر درس خوندين؟
31 سالمه. ديپلم دارم.
- چطور شد اين شغل رو انتخاب كردين؟
بعد از ديپلم دنبال كار اداري رفتم كه نشد. هيچ كاري پيدا نكردم. بعد حدود 4سال تويه مانتوفروشي فروشنده بودم.
(با كنترل، تلويزيون كوچكي را كه بين لباسها جا داده خاموش ميكند تا راحتتر صحبت كنيم.)
- به كار فروشندگي علاقه داشتين يا چون كار اداري پيدا نكردين فروشنده شدين؟
نه، علاقه داشتم به فروشندگي. (براي نخستينبار از شروع گفتوگو ميخندد.) كار بدون علاقه خيلي سخته.
- جنسهاتون رو از كجا ميخرين؟
بازار بزرگ. از قسمت خاصي خريد نميكنيم.
اونقدر ميگرديم تا پيدا كنيم چون من با همسرم كار ميكنم.
(شايد آرامش و آسودگياي كه در چهره و رفتارش ميبينم به همين خاطر است كه با همسرش كار ميكند و برنامهريزي و مديريت كار را با همفكري هم پيش ميبرند.)
- همسرتون چه قسمت كار رو انجام ميده؟
واسه خريد جنس همسرم ميره. بعدازظهرها ايستادن تو غرفه هم با همسرمه. از ساعت 30/4 تا 30/9 تو غرفه ميمونه.
- چند ساله ازدواج كردين؟
11 ساله.
- بچه دارين؟
نه.
(به چهرهاش نگاه ميكنم. هيچ تغيير حالتي در او نميبينم. پيداست كه با همهچيز همينطور راحت برخورد ميكند. از آن آدمهايي است كه هيچ گرهي در شخصيتشان نيست.)
- همسرتون كار ديگهاي نداره؟
نه. به اون صورت، نه.
- كار فروشندگي را بعد از ازدواج شروع كردين؟
نامزد بودم. مجرد حساب نميشدم.
- پدر و مادرتون مشكلي با كار شما نداشتن؟
خانوادهم مخالف بودن. بابام راضي نميشد. ولي از وقتي نامزد كردم ديگه نه.
- چون ديدن نامزدتون راضيه ديگه چيزي نگفتن؟
(ميخندد. چهرهاش پر از شادي ميشود.) آره ديگه. گفتن اجازهت دست اونه از اين به بعد. از ما خارج شدي. باز ميخندد؛ سرخوش و بانشاط.
- ماهانه چقدر درآمد دارين؟
اينجا مثلا اندازه يه فروشنده. مثلا 400هزارتومن.
- به فروشندهها چقدرميدن؟
300 يا 400تومن. شما همون 400 رو بنويسين.
چون درصدا پايينه بعضي مواقع فقط اجارهش درميآد. ميانگين ماهانه ميشه 400تومن. يعني بعد از پرداخت اجاره، فقط 400تومن ميمونه. ولي بعضي مواقع فقط اجارهشو درميآره. اين غرفهها مال شهرداريه. هزينه پاساژ مثل آب، برق و نگهبان از اين اجارهها تأمين ميشه چون اينجا ملكش مال شهرداريه. سرقفليها رو فروختن.
- پس بقيه زندگي رو چيكار ميكنين؟
همسرم مسافركشي ميكنه.
(تعجب را كه در چشمهاي من ميبيند قبل از اينكه فرصت كنم چيزي بگويم اضافه ميكند) مسافركشي شغل حساب نميشه كه بگم شغلش اونه چون خودش ميگه شغل حساب نميشه.
(در تمام مدت اين گفتوگو حالت ثبات خاصي در او ميبينم؛ هم در چهره و هم در رفتار. جز در مواقعي كه ميخندد سؤال و جوابها هيچ واكنشي در او برنميانگيزد. بالاخره ميپرسم)
- هميشه اينقدر آروم هستين؟
(ميخندد. با خنده چهرهاش شاد ميشود.)
ديگه تو يه سني آدم آروم ميشه. يه موقع آدم هول داره.
- سنبالا كه نيستين!
بعد از ازدواج همهچيز به تعادل ميرسه. مثل قبل نيست كه مثلا بابام ميگفت زن نبايد بيرون كار كنه. هر كس يه چيزي ميگفت. ولي بعد از ازدواج، تو زندگي دونفره، 2 نفر با هم تصميم ميگيرن. همهچيز راحتتره؛ راحت، آروم و با آسايش.
(همزمان با گفتن اين جملهها مدام لبخند ميزند ولي ناگهان ساكت ميشود. فكر ميكند. انگار نكتهاي يادش رفته كه بايد حتما بگويد.)
دوندگي زندگي بعد از ازدواج فرق ميكنه با دوندگي دوران مجردي.
- منظورتون از دوندگي دوران مجردي چيه؟
اينكه آيندهت چي ميشه؟ با كي ميخواي ازدواج كني؟ هي همه نظر ميدن. هر كي يه چيزي ميگه. چرا مونده؟ سنش رفته بالا... . آدم آرامش نداره. تو خانواده به دخترا فشار ميآد.
- فقط به دخترا؟
نه، به پسرا هم فشار ميآرن. بچه به يه سني كه ميرسه ميگن بايد بره سر خونه و زندگيش. به اونم فشار ميآرن. بهنظر من پسر و دختر نداره. همين كه هر كي يه نظري ميده و يه چيزي ميگه، كار رو سخت ميكنه. ولي الان خودتي و خودت. فقط دنبال اجاره و نون هستي. 2نفري شرايط راحتتره. تو خانواده شرايط فرق ميكنه.
(يك تسبيح زردرنگ روي پيشخوان دارد كه مرتب آن را بين انگشتانش ميچرخاند. گاهي هم به شكل دايره درش ميآورد و كنار دستش ميگذارد.)
- منزلتون اجارهايه؟
براي خونه پول پيش 30 تومن داديم. اجاره نميديم به اون صورت. فعلا ماهانه 50 هزار تومن، تا آخر اين ماه.
- آپارتمانه؟ چند متريه؟
بله آپارتمانه، 50 متريه.
- چه تفريح و سرگرمياي دارين؟
شيرين ميخندد. هيچي. فقط ميريم خونه پدر و مادرامون. جمعهها ميريم. ديگه هيچي. سفر هم 4-3 ساله نرفتيم. نميتونيم اينجا رو ببنديم چون شغل جفتمون يكيه و هم اينكه هزينهها اينقدر سنگينه كه يه مقدار سخته سفر رفتن.
- دوست داشتين كار ديگهاي داشته باشين؟
نه، من اين كارو دوست دارم. فكر ميكنم بايد به كارت علاقه داشته باشي كه بتوني صبح از خواب بيدار بشي.
(با آن همه آرامش و احساس راحتي كه در او ميبينم اصلا فكر نميكردم كه صبح بيدار شدن برايش سخت باشد.)
- صبح از خواب بيدار شدن براتون سخته؟
آره ديگه. خانمي كه كاراي خونه رو كرده و ساعت يك و دو خوابيده، بخواد صبح ساعت 8 بيدار بشه سخته.
من تا برم خونه خريد كنم، ناهار بخورم و كمي استراحت كنم، بايد غذاي شب رو درست كنم. بعد بايد ناهار فردا رو هم درست كنم چون روزا كه اينجام. خونه هم تميزي ميخواد. صبح 8 و 30/8 پا ميشم. تا از امام حسين برسم اينجا ميشه 10/30.
- بچه نميخواين؟
(فكر ميكردم درجواب اين سؤال تغييري در حالت چهره يا صدايش پيدا شود ولي بدون هيچ مكثي ميگويد هنوز همسرم ميگه شرايط اقتصاديمون پاسخگو نيست براي بچه!)
- متعجب و در حالي كه خنده امانم را بريده ميپرسم: بعد از 11 سال؟
آره، همسرم ميگه هنوز وقت داريم. ميگه چون زود ازدواج كرديم هنوز وقت هست. موقع ازدواج من 20 سالم بود و همسرم 24 سالش.
- فكر ميكني چند سال ديگه بتونين بچهدار بشين؟
همسرم ميگه هر وقت پول داشتيم.
- چقدر پول كافيه؟
مثلا اندازهاي كه بتونه هزينه آزمايشاي سنگينو پرداخت كنه.چون ما فاميليم با هم؛ پسرخالهمه. آزمايش براي تشخيص كودكان معلول هزينهش سنگينه. هزينه آزمايش ژنتيك خيلي بالاست.
همسرم ميگه كه حاضر نيستم به خاطر يكي دو ميليون كه ندارم پول آزمايشا رو بدم بچه معلول بيارم چون معلوليتها زياد شده.
- نظر خودت چيه؟
منم نظرم مثل شوهرمه. به نظرم عاقلانه فكر ميكنه. (براي نخستينبار مكث كوتاهي ميكند. چند ثانيه به بيرون غرفه نگاه ميكند و بلافاصله ميخندد) يه دونهس ديگه. هر وقت شد ميشه. تو اين دورهزمونه آره ديگه يكي كافيه. چون بايد بتوني از پسش بربيايي.
- از خدا چي ميخواين؟
اول سلامتي. بعدش هم جوونا بتونن يه كارايي براي خودشون بكنن. اينقدر گرفتار نباشن.
- براي خودتون چيزي نميخواين؟
فكر نكردم. فكر ميكنم همون سلامتي. ديگه اينكه آدم به كسي احتياج نداشته باشه و بتونه رو پاي خودش بايسته. فكر كنم اين بهترين دعا ميتونه باشه.
- مثلا دلت نميخواد خونه از خودت داشته باشي؟
بدم نمياد. خب، حالا اونم دعاي بدي نيست كه اثاثيهت مدام رو كولت نباشه هي از اين خونه به اون خونه بري.
(يا واقعا توقع زيادي از زندگي ندارد و يا اينكه بهعلت شرايط اقتصاديشان هيچوقت به خانه داشتن فكر نكرده است.)
- میتوانیم با هم مهربانتر باشیم
بعد از سالها کار کردن درباره موقعیت و مشکلات زنان در خانواده و جامعه تصمیم گرفتم کارم را در شاخه صحبت با مردم، زن و مرد، ادامه دهم؛ مردمی که در تلاش برای گذران زندگی آنها را میبینیم یا نمیبینیم. به خودم گفتم وقتی در روزنامهها با کار و شیوه زندگی مردم آشنا شویم، وقتی بخوانیم که دیگران در رویارویی با زندگی چه تجربههایی پیدا کردهاند، چه مشکلاتی دارند، دیدگاهشان نسبت به زندگی چیست ، دنیا را چگونه میبینند و دوست دارند چه زندگیای داشته باشند، در حقیقت ویژگیهای شخصیتی همدیگر برایمان تا حدی ملموستر میشود وهمین، کمکمان میکند که وقتی در زندگی روزمره در سطح شهر به هم برمیخوریم با هم مهربانتر باشیم و نگذاریم سرعت زیاد امور جاری در شهر، ما را در لحظههای دشوار مقابل هم قرار دهد و اوقاتمان را تلخ کند.