ما آنها را در قوطيكبريتهاي سنگي زنداني و ارتباط آنها را با طبيعت قطع كردهايم. فضاهاي آموزشي نيز سنگي است و هيچ ارتباطي با طبيعت ندارد. آيا نبايد انتظار داشته باشيم كودكانمان سنگي شوند؟
- طبيعت و بازي؛ چاره كودكان خسته
حياطي با حوض آب، يك باغچه، يك تاب دستساز و كلي خرتوپرت در گوشهوكنار آن و احتمالا چند تا مرغ و خروس و كبوتر و گربهاي برلب بام در كمين، شيرينترين قسمت خاطرات دوران كودكي بسياري از ما را تشكيل ميدهد. آن روزها شلوغترين بچهها هم فضايي براي بهكارگيري انرژي خود داشتند و بهندرت كودكي براي جنبوجوش زياد بيشفعال ناميده ميشد و دارو ميگرفت. بههمين ترتيب لازم نبود مرتب قرص ويتامين دي مصرف كنيم تا كمبود ناشي از زندگي دائم در سايه يا پشت شيشه جبران شود. زندگي در آپارتمانها و مجتمعها و محلاتي كه با فشردگي واحدهاي مسكوني و جمعيت زياد، فضاي كافي براي بازي و ارتباط كودكان ندارد، گذرگاههاي ناايمن، نبود امكان يا وقت كافي براي شركت كودكان در مراسم محلي و اجتماعي، آلودگي هوا، ناامن بودن بسياري از مناطق براي كودكان، دوري و بيگانگي با طبيعت، برنامههاي فشرده آموزشي درسي و غيردرسي با روشهاي مخرب و ضدخلاقيت كه حتي روزهاي تعطيل آنها را ميگيرد و... ؛ اينها شرايطي است كه اكثريت كودكان شهرنشين امروزه در آن زندگي ميكنند. افزايش جمعيت شايد زندگي در آپارتمان و مجتمعهاي مسكوني را اجتنابناپذير كرده باشد اما اين تغييرات همراه با آن است كه اثرات منفي آن را تشديد و بهشدت نگرانكننده كرده است. در ساخت واحدهاي مسكوني مانند ساير پروژههاي شهري، كودكان از مغفولماندهترين گروهها هستند.
درنظرنگرفتن فضاي بازي در اين مجتمعها نهتنها با محدودكردن بچهها در پشت شيشههاي آپارتمان و پاي تلويزيونها به رشد و تكامل فيزيكي و جسمي آنها آسيبهاي جدي و برگشتناپذير ميزند بلكه با توجه به كمشدن تعداد كودكان هر خانواده و نيز دامنه روابط خانوادگي، امكان شكلگيري روابط اجتماعي سالم و مستقل را نيز از آنها ميگيرد. حتي در داخل آپارتمانها هم اگر فضاي جداگانهاي براي بچهها درنظرگرفته شود معمولا از نظر وسعت و نور و منظره و... بعد از فضاهاي ديگر قرار ميگيرد. افزايش قابل توجه و كاهش هشداردهنده سن بروز مشكلاتي مانند اضطراب، افسردگي، اختلالات رفتاري و بيش فعالي را شايد بتوان با مجموعهاي از عوامل بالا توجيه و براي حل آنها چارهانديشي كرد. شايد بتوان گفت حركت براي آزاد كردن هرچه بيشتر وقت كودكان براي بازي و يادگيري خلاق بهويژه در بستر طبيعت نخستين و مهمترين گام در رهايي از اين مشكلات است. اميدواريم با تلاش شبكههاي دوستدار كودك در پيگيري ايجاد شهرها و محلات و خانههاي دوستدار كودك و نيز توسعه هرچه بيشتر كمي و كيفي مكاتب پيشرفته در يادگيري فعال و خلاقانه مانند مدارس طبيعت شاهد كاهش روزافزون اين مشكلات و برآمدن نسلهايي توانمندتر و سالمتر باشيم.
دكترنصراله پزشكي
- كودك و طبيعت
كودك و طبيعت، دو مفهومي هستندكه بايد اندك شناختي از هر كدام داشته باشيم.كودك،روح انديشمند و ايدهپردازي دارد كه در زندگي نوين انساني، شرايط زيستش بهكلي دگرگون شد؛ همچنان كه طبيعت شرايط بقايش را روز بهروز در تنگناي بيشتري ميبيند.
در اين چند سطر هدف بيان مصايب جهان كودكي و تتمه زيستبوم نيست. ارتباط متقابل اين دو عنوان اما بسيار مغفول مانده. تا 20سال پيش ابزار بازي و فعاليت روزانه كودك انسان، عناصر طبيعي بود و خالق جهاني بود كه جان داشت و با تمام وجود احساسش ميكرد. شب هنگام در رؤياي جاندار ديگري فرو ميرفت و كدهاي ميليون ساله ذهن بشر درباره ارتباطش با حيوانات، درخت و زمين را مرور ميكرد. اين جهان جاندار در خواب به پيش ميتاخت تا اينكه در نخستين ساعات صبح جاندار ديگري به جهان كودكيش وارد ميشد.ارتباطي متقابل و پيوسته با طبيعت و جهان و كودكي كه روزبهروز توانمندي و هوشمندياش رشد مييافت.از سوي ديگر كودك امكان درك محدوديتها را نيز رفته رفته پيدا كرده و با تلاش مضاعف راهي براي جبران آن مييافت. اما به تدريج جهان انسان امروزي كاملا تغيير كرد و به تبع آن هويت كودك هم دچار دگرگوني شد.
بهدستآوردن سريع هر آنچه اراده كند و ايجاد شرايط زندگي در محيطي يكسر ماشيني و فومپيچيشده مسير طي شده در ذهن كودك را پس از هزاران سال تغيير داد. شرايط جديد زندگي انسان نياز به منابع بيشتري داشت و هر قدر جهان كودكي كوچكتر شد جهان طبيعت هم در تنگناي بيشتري قرار گرفت. بيشك پيگيري حقوق كودك و حفاظت محيطزيست در كنار چند مولفه ديگر ميتواند براي بهترشدن اين جهان سرفصل مهمي باشد؛ خاصه آنكه تأثير متقابل كودك و طبيعت بر جهان هركدام ضروري است.
حميدرضا نوروزي
- كودك را به بزرگسالي اش بدهكار نكنيم
اصرار داريم فرزندمان را هرچه زودتر به جاهايي بفرستيم كه الفبا، زبان دوم، رياضي، خلاقيت و... يادش بدهند. آيا به اين نكته هم توجه ميكنيم كه قرار است بعدا با اين الفبا و زبان و رياضي كه به اين زودي فرا ميگيرد، چه كند؟ آيا از خودمان ميپرسيم كه بهطور مثال، الفبا اساسا به چه دردي ميخورد؟ مگر نه اين است كه الفبا براي آن است كه ما بتوانيم كلمات و جملات را بخوانيم و بنويسيم؟ آيا غير از اين ارزش و كاربرد ديگري هم دارد؟ اينكه بتوانيم بخوانيم و بنويسيم مهمتر است يا اينكه چه چيزي بخوانيم و بنويسيم؟ اينكه مصرانه در پي آن باشيم كه كودك هفتسالهمان مشقاش را به خط نستعليق بنويسد، طوري كه گردي «ميم» آنقدر خوشگل بچرخد كه از ديدنش حظ كنيم، قرار است اين كودك در بزرگسالياش با اين «ميم»ها و «الف»ها و «سين»هاي خوشگل چه بنويسد؟ قرار است كجاي اين جهان را با آنچه مينويسد آباد كند؟
او امروز چه ذخيره ميكند كه فردا توشه راهش باشد؟ درست زماني كه او بايد خودش را و جهانش را و زندگي را بشناسد، درگير يادگيري لهجه غليظ زبان دوم ميشود و يا در اسارت كلاسهاي رنگارنگ الفبا و خلاقيت و رياضي است، پس او كي و كجا بايد فرصت آن را بيابد كه معناي زندگي را بفهمد؟ آخر اين روح به بند كشيده قرار است فردا چه گلي به سر خودش و جهانش بزند؟ وقتي درست در روزهايي كه او بايد بدود و بخندد و مستانه فرياد رهايي سر دهد، او را در محاصره ديوارهاي سرد و اثاثيه بيروح و صندليهاي عبوس درميآوريم، او قرار است فردا چه معجزهاي بكند كه ما نتوانستهايم بكنيم؟ اگر او امروز كه ميبايد بيمرز و محدوده تخيل كند، وادار به سكوت و مصرفكردن محفوظات انتزاعي شود، قرار است در آينده چه چيز جديدي به اين جهان اضافه كند؟ انساني كه بلد نباشد تخيل كند، بايستي از روي دست ديگران زندگي را ياد بگيرد. مردم بيتخيل، مردم مردهاند. مردم بيتخيل ناگزير به تكرار خود و ديگران هستند.
مردمي كه نتوانند «زندگي بهتر» را حتي تخيل كنند، هرگز براي ساختنش قدمي برنميدارند. مردم بيتخيل كودكاني بودهاند كه مهر «پرواز ممنوع» بر تخيلشان خورده بود. بچهها به دنيا نيامدهاند كه در آموزشگاهها، پاساژها، شهربازيهاي لوكس، مقابل تلويزيون و در مطب روانپزشكان كودكيشان را تلف كنند. كمي به تخيلاتشان و به خوابهايي كه ميبينند توجه كنيم. كمتر ديدهايد كه كودكي با هيجان از لباسهاي شيك و ماركداري كه تخيل كرده است برايتان بگويد. كم ديدهايد كودكي وقتي صبح بيدار شد بگويد من ديشب خواب رياضي ديدهام؟ خط تخيلات و خوابها و رؤياهاشان را بگيريم و برويم تا ببينيم به كجا ميرسيم: «دشتهايي چه فراخ، كوههايي چه بلند...». به پروانه ميرسيم، به زنبورهايي كه از ترس نيشزدنشان در خواب فرياد ميزنند. به بچهگربههايي ميرسيم كه هرگز در پاركينگ خانه وجود خارجي نداشتهاند اما آنها رنگ خال پشتشان را هم با جزئيات برايمان شرح ميدهند.
كي ديدهايد كودكي از مبل و ميز ناهارخوري و تابلوهاي ديوار با خودش و دوستش حرف بزند؟ كجا ديدهايد كودكي از اينكه ميتواند شبيه آمريكاييها و با لهجه آنها درختي كه هنوز تنهاش را لمس نكرده tree بخواند، احساس شادماني كند؟ چرا هميشه ميخواهيم كودكمان بنويسد و بخواند و حرف بزند؟ بگذاريم تا ميتواند ببيند، لمس كند، بشنود، بو بكشد، بشكند، بسازد، خراب كند، بريزد... بگذاريم تجربه كند. بگذاريم بازي كند. وقتش را تلف نكنيم. كودكياش بس گرانبهاست. خط پايان برايش ترسيم نكنيم. ماشيني نسازيم كه داراي انواع آپشن و قابليتهاست اما بنزين ندارد. اين ماشين يك متر هم نميتواند خودش را و ديگران را به جلو ببرد. قدرت تخيلش را به تكرار آنچه ديگران روزي تخيل كرده بودند نفروشيم. توان يادگيرياش را با ياد گرفتن آنچه ديگران روزي ياد گرفته بودند، عوض نكنيم. امروزِ شيرينش را با فرداي ناشناختهاش تاخت نزنيم. كودكياش را به بزرگسالياش بدهكار نكنيم.
عارف آهنگر