همين چند وقت پيش بود كه پاپاگينهنو اعلام كرد، اردوگاه پناهجويان را تعطيل ميكند. براي اطمينان از اينكه همه از شهر بيرون ميروند هم تمام امكانات سادهاي را كه تا پيش از آن ارائه ميداد، قطع كرد.
بعد هم گفت كه با دولت استراليا سر اين موضوع توافق كرده اما پناهجوها از شهرستان خودساخته بيرون نميروند چون ميگويند، در اين زندان اينجا جايشان امنتر است و اگر بيرون بروند، حتي همين خواب چند ساعته در روز را هم نخواهند داشت.
محيط بيرون آنقدر ناامن بوده و نگاه ساكنان محلي به پناهجويان آنقدر سختگيرانه است كه ساكنان اردوگاه هنوز همانجا ماندهاند.
براي به دست آوردن آب هم زمين را ميكنند. داستان پناهجويان و استراليا چيست؟
اردوگاههايي كه هرچند وقت يكبار خبرساز میشوند و در جزيرههايي خارج از استراليا قرار گرفتهاند، دقیقا كجا هستند، چطور اداره ميشوند و چه مشخصاتي دارند.
دادههاي اين گزارش را يكي از پناهجويان با استفاده از راههاي مخفي و هزار دردسر در اختيار رسانهها گذاشته است، البته براي روشن شدن موضوع، اطلاعات بيشتري دربارهي دولت استراليا و ويژگيهاي آن در مطلب گنجاندهايم؛ آن را از دست ندهيد.
پرشيا از اولين ساكنان كمپ پناهجويان در مانوس بود كه بعد از آزمايشهاي پزشكي و بازجويي اوليه، با بهانهي بررسي درخواست پناهندگي وارد كمپ مانوس شد.
در قايق او 60 نفر ديگر هم بودند كه عدهاي جان دادند و برخي ديگر، با او همخانه شدند. مرد پناهجو بيشتر از چهار سال است كه در اردوگاه مانده و با استفاده از موبايلهاي قاچاقي كه به اردوگاه آورده ميشود با بيرون ارتباط دارد.
خبرنگاران از طريق او تا به حال به اطلاعات مخفي از داخل اردوگاه دست پيدا كردهاند؛ اطلاعات دربارهي اتفاقاتي كه دولت پاپاگينهنو و استراليا عموما منكر آن ميشوند؛ «با اينكه خوراكمان موش و نوشيدنيمان آب است، ترجيح ميدهيم در اردوگاه بمانيم، چون آن بيرون كسي ما را به انسانبودن قبول ندارد.
همه فكر ميكنند ما برده و بندهشان هستيم و بايد از ما بهره ببرند. شاهد اين مثال هم بچههايي هستند كه طي اين مدت توسط مردم محلي به آنها دستدرازي شده.» او بغضش را ميخورد و ميگويد: «ما آيندهاي نداريم. هيچ چشماندازي وجود ندارد.
تنها چيزي كه ميخواهيم آزادي است و اينكه به ما اطمينان بدهند، بردهي كسي نخواهيم شد.»او يكي از پاكستانيهاي قوم هزاره است كه از همان روزهاي ورودش به استراليا در كمپ پناهجويان ساكن شد.
ظلمهاي بيامان طالبان او را وادار به ترك كشورش كرد و از ترس جان به استراليا آمد. در روستايي كه مهدي زندگي ميكرد، زماني رونق برقرار بود و اوضاع بر وفق مراد ميگذشت اما وقتي 1200 نفر از هم ولايتيهايش جان دادند، به تشويق مادرش از كشور خارج شد تا بلكه از اين مهلكه جان به در ببرد.
او از استراليا تصويري در ذهن نداشت. گاهي در شبكههاي اجتماعي آدمهايي را ديده بود كه ميگفتند اهل استراليا هستند اما دربارهي اينكه دقیقا در آن بخش دنيا چه اتفاقاتي رخ ميدهد، چيزي نميدانست.
بعدها اين تصور در ذهنش شكل گرفت: «استراليا كشوري است كه در آن حقوق بشر رعايت ميشود، هواي پناهجويان را دارد و میتوانی بدون دغدغه در آن زندگي كني.»
استراليا براي او تنها جايي بود كه طالبان در آن جايي نداشت و ميتوانست او را به زندگي بيدغدغهي مرگ برگرداند.
او مثل خيلي از پناهجويان از راه مالزي و اندونزي خودش را به نزديكي ساحل رساند و بعد از اينكه به قاچاقچيهاي انسان پول داد، مهدي را با گروهي ديگر از پناهجويان سوار يك قايق معمولي كردند.
خودش در اينباره ميگويد: «يك پسربچهي لاغراندام ناخداي قايق ما شده بود. هرچند هولناك به نظر ميرسيد كه بداني يك پسربچه كه حتي به سن قانوني هم نرسيده جان تو و همراهانت را در دست دارد ولي ما چارهاي نداشتيم و از سر بيچارگي، به اين وضعيت تن داديم.
بعدها فهميديم كه استفاده از پسربچهها شگرد قاچاقچيان است.
اگر پليس قايق را بگيرد، چون بچهها به سن قانوني نرسيدهاند، آزادشان ميكند و بعد از مدتي، روز از نو و روزي از نو.»
خاطرههاي تلخ تنها سوغات سفر اين جوان بيست و چند ساله از سفر قاچاقي به استرالياست: «يكي از بچههايي كه همراهمان بود و غرق شد، موقع دور شدن از قايق به پدرش ميگفت، تو كه گفتي ما را خوشبخت ميكني اما الان اوضاعمان كاملا دگرگون شده است.
اين بود آن آبادي كه قولش را داده بودي؟ هر شب كابوس آن روز كذايي را ميبينيم و از خواب ميپرم.»
اشكان خسروپور/منبع:همشهري جوان