«هجوم»سرشار است از وهم و خرق عادتهايي كه هر چند در سينماي ايران نوظهور است اما در سينماي مكري ديگر شناسنامه دار و تكراري به حساب ميآيد. فيلم روايت يك تسويه حساب خونين در عالم رفاقت است اما اين خط داستاني آنچنان در شيطنتهاي كارگرداني فيلمسازش نهفته شده، بايد بيتعارف اعلام كرد كه «هجوم»يك تجربه فرماليستي ديگر از شهرام مكري است.روايت تو در توي ورزشكاراني كه ديگر تاب اطاعت از فرامين سرگروه خود را ندارند و خشونتي را بازتاب ميدهند كه در مدتي طولاني توسط سرگروهشان به آنها اعمال شده فتح باب حضور گرههاي پليسي در فيلم ميشود.
تماشاگر «هجوم»هنوز يك سوم فيلم را هم تماشا نكرده كه سر از دنياي هولناك خون آشامها و بن بست مرگآوري در ميآورد كه روي زندگي آدمها سايه انداخته است.روايت معماگونه و چندلايه شخصيتها در فضايي كه از همان ابتدا بهطور تحسينآميزي طراحي شده اما خيلي زود سررشته جستوجوي داستان اصلي را از دست تماشاگر قاپ ميزند و او را در فضايي رها ميكند كه هر سويش دام بلا گسترانده شده است.
با قتل سامان خيلي زود سروكله خواهر او پيدا ميشود. با همين حضور است كه بخشي از گرههاي داستان درباره بروز اختلاف ميان سامان و دوستانش باز ميشود. فشار سامان به همبازيهايش براي تهيه مقدار بيشتري خون كه حالا ميفهميم به نوعي سهم خواهرش ميشده اختلاف را بين دوستان زياد ميكند تا سرانجام نقشه قتل سامان طراحي و عملي شود. مكري اما در چنين بستر متفاوتي هم با اصرار هر چه تمامتر، باز قصه را رها ميكند تا اثرش را با فرم و نه قصه متمايز كند.
ارجاعات فيلم به خونآشامها و البته اسكارلت ويچ - شخصيت خيالي ابر قهرمان در كتابهاي كاميك- از يك سو و تكرار اين شعر حضرت مولانا كه:«تو نه چناني كه منم من نه چنانم كه تويي» سبب ميشود كه گاهي مخاطب فيلم در جهاني سرگردان شود كه بيشباهت به سالن ورزشي محل وقوع داستان فيلم نباشد؛ جهاني سراسر وهم، بياعتمادي و البته مبارزه با خويشتن. «هجوم»با همه اين تفاسير از حيث اجرا و البته كارگرداني در سينماي ايران درخشان است. فيلم مكري هرچند ممكن است چندان به مذاق برخي عشاق سينما خوش نيايد اما بيترديد تجربهاي است قابل احترام و البته نسبتا مطلوب؛ درست مانند خوردن املت با پنير خامهاي... .