سیدصادق حقیقت . استاد دانشگاه مفید در ستون سرمقاله شرق با تيتر« مثلث شوم» نوشت:
پس از فروکشکردن جنگ در سوریه و به عقب راندهشدن داعش، این سؤال مطرح است که خاورمیانه جدید چه نقشهای خواهد داشت؟ و جایگاه ایران اسلامی در این بین چیست؟ دراینباره به شکل گذرا میتوان به چند نکته اشاره کرد:
١- ایران قدرت بزرگی در منطقه خاورمیانه است و در دوره پساداعش بر قدرت آن افزوده شده. شاید اقرار به همین مسئله، فضا را برای رقبای این کشور تنگ و تیره کرده باشد.
٢- بازپسگرفتن مناطق اشغالشده از سوی خلافت خودخوانده داعش، بهمعنای نابودی کامل این گروهک نیست، چراکه این نیروها به شکل متعصبانه به عملیاتهای کور و زیرزمینی خود ادامه خواهند داد و چهبسا با تشکل جدیدی ظاهر شوند.
٣- عربستان به هیلاری کلینتون کمک مالی کرده بود و انتظار داشت ائتلافی با او علیه ایران اسلامی شکل دهد، اما بلافاصله بعد از پیروزی غیرمنتظره ترامپ، با تیم او وارد مذاکره شد و گوی سبقت را از رقبا ربود. در این فاصله بود که برخی تحلیلگران روابط بینالملل احتمال همکاری راهبردی ایران و رئیسجمهور جدید آمريكا را امری «قریب» میدانستند، اما واقعیت خلاف این بود و متأسفانه ائتلافی علیه ایران شکل گرفت و آن را به امری «غریب» بدل کرد! یک سر این مسئله را باید در بالاآمدن تیم ضدایرانی ترامپ جستوجو کرد، همانگونه که سر دیگرش در سیاستهای جدید محمد بن سلمان ریشه دارد. ایران برای ترامپ و بن سلمان، به «دیگری» تبدیل شده، به شکلی که آنها هویت خود را با ضدیت با ایران اسلامی تعریف میکنند.
٤- عربستان به این دلیل بهراحتی توانست از کلینتون به ترامپ تغییر جهت دهد که لابی فعالی در ماههای پس از پیروزی ترامپ داشت. دقیقا عکس قضیه برای ایران صدق میکرد؛ ایران نهتنها لابی خاصی نداشت، بلکه قانونا نمیتوانست داشته باشد؛ چراکه لابیکردن عملی قانونی برای کشوری است که با کشور میزبان رابطه سیاسی دارد.
٥- چیزی که وضع را وخیمتر کرد، صحنهگردانی اسرائیل در این بین بود. اضافهشدن اسرائیل به تیم آمريكا- عربستان، مثلثی علیه ایران به وجود آورده که بخش اصلی نقشه جدید خاورمیانه را باید در توافقات ایشان دید. عربستان جدید با پولهای نفتی خود از سیاست افراط و سلفیگری فاصله خواهد گرفت و مدرنیزاسیون خاص خود را تجربه خواهد کرد؛ البته چهبسا اینگونه نوسازی نامتوازن، مانند مدرنیزاسیون شاه، مسئلهساز شود. راهبرد آمريكا هم به دو دلیل با دولت عربستان پیوند خورده است: اولا به توافقات اقتصادی و نظامی با این کشور دل بسته است، ثانیا سیاست فروش سلاح بین جمهوریخواهان به معنای تمایل به وضعیت بحرانی یا جنگی تلقی میشود. اسرائیل همانگونه که در قضیه جنگ با داعش و بحران عراق و سوریه هزینه خاصی متحمل نشد، رندانه ترجیح میدهد بدون دادن هزینه، ضلع اول (و نقشآفرین و آتشبیار معرکه) باشد.
٦- تصور عربستان جدید و دولت ترامپ از ایران واقعی نیست. ایران با پذیرش برجام نشان داد سودای دستیابی به سلاح اتمی را در سر نمیپروراند و تهدیدی علیه صلح و ثبات منطقه و جهان محسوب نمیشود. همانگونه که سازهانگاران معتقدند، بیش از آنکه سلاح و منابع اقتصادی در این بین تعیینکننده باشد، بیناذهنیت و تصور رهبران این کشورها مؤثر بوده است. عربستان که در دوره هاشمی و خاتمی روابط خوبی با جمهوری اسلامی داشت، اینک هویت خود را در ضدیت با این کشور و هلال شیعی تعریف میکند. چهبسا اگر شخصیتها یا کشورهایی واسطه میشدند (یا بشوند)، این توهمات به این شدت به وجود نمیآمد.
٧- در مقابل مثلث اسرائیل- آمريكا- عربستان، محور مقاومت (ایران و لبنان و سوریه) و روسیه قرار دارند. اروپا و چین و دیگر کشورها بازیگران اصلی خاورمیانه جدید نخواهند بود، همانگونه که فرانسه یک روز به ایران اقبال داشت و روز دیگر ادبار! شاید فرانسه هم فهمیده که «کدخدا» را باید دید!
٨- منطق سیاست بینالملل حول «منافع ملی» شکل میگیرد. هیچ کشوری دوست یا دشمن ابدی کشور دیگر نیست. برایناساس، روسیه هم تا وقتی با ماست که منافع ملیاش اقتضا کند. هرچند فعلا روسیه منافع خود را در دفاع از محور مقاومت میبیند، ولی دو دغدغه دیگر هم دارد: بالارفتن قیمت نفت، فروش سلاح و بهویژه سامانههای اتمی و موشکی (همانند سامانه اس- ٤٠٠).
٩- مواضع سیاست خارجی ایران علاوه بر وزارت خارجه، توسط دستگاههاي ديگر نیز اتخاذ میشود. این امر هرچند ممکن است نشاندهنده نوعی کثرت در امر سیاست باشد، ولی به نوبه خود میتواند به مبهمکردن فضا نیز کمک کند.
١٠- نتیجه گزارههای فوق آن است که احتمال درگیری بین مثلث اسرائیل- آمريكا- عربستان و محور مقاومت، بهویژه به شکل یک جنگ محدود، دور از ذهن نیست. ترامپ بهظاهر میخواهد به عربستان خوشخدمتی کند و ولیعهد جوان عربستان هم نیاز دارد علائم تغییر در سیاست خارجی این کشور را نشان دهد. چهبسا، بعد از سوریه، اینبار نوبت لبنان باشد. دلیل آن هم روشن است: نفوذ ایران در قلب مردم لبنان (حتی بین بسیاری از مسیحیان)، نقش مهم این کشور در ایستادگی محور مقاومت و همسایگی این کشور با اسرائیل. نهاد تعیینکننده سیاست خاورمیانه در آمريكا، پنتاگون است. منافع ملی آمريكا به سلائق دو حزب فوق گره نخورده است. به همیندلیل باید گفت آمريكا متمایل به واردشدن در جنگ گسترده،همانند جنگ در عراق و افغانستان، نیست. ایران با عراق و افغانستان تفاوت اساسی دارد، درعینحال که ایران اسلامی باید مقتدرانه بر مواضع برحق خود بایستد، به هوشیاری و اصلاح ذهنیتها با حاکمان عربستان (و حتی آمريكا) نیاز مبرم دارد. اگر شعله جنگ جدیدی در خاورمیانه افروخته شود، برنده آن اسرائیل و کارخانههای اسلحهسازی شرق و غرب و بازنده آن دولتها و ملتهای منطقه خواهند بود.
- مصطفي را وعده كرد الطاف حق
سيد علي ميرفتاح در ستون سرمقاله اعتماد نوشت:
راز توفيق پيامبر اسلام را شعراي فارسيزبان بيش از ديگران دريافتهاند. به اين بيت درخشان شيخنا سعدي شيرازي دقت فرماييد: يتيمي كه ناكرده قرآن درست/ كتبخانه هفت ملت بشست. در روزگار مدرن، با وجود اين همه پول و امكانات و اينترنت و رسانه، حرفهاي ما تا دم در اتاقمان هم نميرسد و حتي نزديكانمان صدايمان را نميشنوند؛ بشنوند هم به آن اعتنايي ندارند. به اقتضاي كار روزنامه، هر روز مطبوعات را كه انباشته از يادداشت و خبرند ميبينم. سايتها را هم كه چيزي نمانده محتوياتشان سرريز شود، سر ميزنم و خط و ربطشان را پي ميگيرم. گاهي به مناسبت، خبرها و گزارشهاي خارجي را نيز دنبال ميكنم.
حجم خبرها و نوشتهها و گفتهها و يافتهها و بافتهها آنقدر زياد است كه اگر بگويم به عدد انفاس خلايقند، مبالغه نكردهام. اقبالمان بلند بوده كه كامپيوتر فراگير شده و كاغذ و قلم را از ميان برده وگرنه براي ثبت توليدات فكري، فرهنگي روزانه مجبور ميشديم درختها را قلم كنيم و درياها را مركب و برگها را كاغذ. كه البته كفاف نميدهند. با اين همه اما صدينود گفتهها و حرفها در حكم نوشتههاي روي يخند و هنوز به ته نرسيده بخار ميشوند و از بين ميروند. گويي مينويسيم براي اينكه نخوانند و ميگوييم براي اينكه نشنوند. شبيه يك بازي فراگير است كه ظاهري جدي دارد ليكن باطنش شوخي است و مطلقا دوام ندارد... اما هزار و چهارصد سال پيش، در شهري كوچك، محصور در بياباني بزرگ، مردي تنها و نسبتا گوشهگير از غار حرا بيرون آمد و كلماتي بر زبان آورد كه دنيا را زير و رو كرد و هنوز هم طنينش به گوش ميرسد و وجودمان را زير و زبر ميكند: قولوا لا اله الا الله تفلحوا. بر سر همين كلمه توحيد، با او جنگيدند، دندانش را شكستند، ديوانه و ساحرش ناميدند، براي كشتنش نقشهها كشيدند، پول خرج كردند، شمشير زدند، دسيسه كردند تا صدايش را در همان شبه جزيره خفه كنند و جلوي گسترشش را بگيرند، اما نتوانستند؛ چراغي را كه ايزد برفروزد/ هرآنكس پف كند ريشش بسوزد. خيليها معتقدند كه اسلام را زور شمشير فراگير كرد و از ايران تا آندلس در سايه سيوف عربي و از ترس اقتدار و تعصب قومي، قبيلهاي، متدين به دين اسلام شدند. قدرت و قوت شمشير را نميشود منكر شد. در همين روزگار مدرن هم عمده كارهاي بشر متمدن با زور اسلحه پيش ميرود. ممكن است كسي با زور «تسليم» شود اما «مسلماني» آداب و اقتضائاتي دارد كه جز به طيبخاطر و با ذوق و شوق حاصل نميشود. با زور و بنا به مصلحت ميشود معاويه و عمروعاص شد و با رياكاري ميشود خود را جانشين پيامبر ناميد و بر مسند قدرت و ثروت تكيه زد، اما در ذهن و ضمير سعدي و مولوي و ابنسينا نشانههاي بيني هست كه گواهي ميدهد اين بزرگواران به حقيقت لفظ «محمدي» شدهاند كه براي حفظ ظاهر بگذاريد خيلي مختصر به گزارشهايي از صدر اسلام اشاره كنم و در اين مجال مختصر بعضي نكتهها را يادآور شوم. پيامبر اسلام را تا قبل از نبوت امين ميناميدند. دليلشان اين بود كه او امانتدار است و محال است در امانت كسي- ولو امانت دشمن خونياش- خيانت كند. در چشم قريش محمد راستگو بود و در هيچ برههاي كسي از او دروغ نشنيده بود. پيامبر اسلام چه قبل از نبوت و چه بعد از نبوت غيبت نكردند و به كسي تهمت نزدند. حتي به خاندان ابوسفيان تهمت نزدند. در رفتار و گفتار با ادبترين مرد قريش بيترديد محمد مصطفي بود و لذا وقتي فرمود «اني بعثت لاتمم مكارمالاخلاق»، كسي نبود كه اين ادعا را زير سوال ببرد. براي همين نخستين گروهي كه به پيامبر گرويدند راستگويان و باادبها و با اخلاقها بودند. اباذر غفاري آنقدر راستگو بود كه حتي در مواقع خطر زبان به دروغ نميچرخاند. امروز درجه اهميت اين فضايل اخلاقي در چشم ما پايين آمده و به جاي اينكه راز توفيق پيامبر را در همين نكات ريز جستوجو كنيم دنبال مسائل پيچيده ميگرديم. اگر نعوذبالله پيامبر اسلام مستبد به راي بودند و ديگران را محترم نميشمردند و با فقرا به نيكي و ادب رفتار نميكردند و در گفتار و كردار خويش پاس عقل را نميداشتند بيترديد عقلاي عالم هم در برابر ايشان سر خم نميكردند. مخالفت پيامبر با بتپرستي هم ريشههاي عدالتطلبانه داشته و كانونهاي قدرت و ثروت مشركين را به مخاطره ميانداخته. در همان صدر اسلام فهرست كنيد ببينيد چه كساني با شنيدن آواي توحيد مسلمان شدند و چه كساني روبهروي پيامبر ايستادند و به روي چون ماه آن بزرگوار شمشير كشيدند. نخستين صحابه پيامبر فقرايي بودند كه از ظلم و جور اشراف قريش به ستوه آمده بودند و از دست ستمگران مشرك طاقتشان طاق شده بود. اينكه ميبينيد بلال حبشي تا مقام موذن خاص پيامبر ارتقاء مييابد دليلش همين است كه بردگان و بندگان و مستضعفين عالم در لاالهالاالله صداي رهايي و رستگاري خود را ميشنيدند. در فتوحات هم شعار «برادري و برابري» چندين برابر سيوف غازيان تازه مسلمان نفوذ داشت و به گوش جانها خوش مينشست...
امروز خيليها معتقدند براي پاك كردن دين خدا از خرافات و براي پرهيز از جعليات بايد به صدر اسلام رجوع كنيم و صداي توحيد را مجددا از سرچشمه بشنويم. شخصا بر اين باور نيستم كه بايد به صدر اسلام رجوع كرد. دين خدا در روزگار ما قدرت و قوتي دارد كه بيبديل است و كارهايي ميتواند بكند كه ديگري نميتواند. معذلك بازخواني پيام اسلام در صدر به ما ميفهماند كه قدرت و ارزش دين خدا در چه كلماتي بوده است. به همين تعبير رحمةللعالمين توجه كنيد. خداوند پيامبرش را رحمتي براي عالميان ميخواند. ايضا خداوند خودش را به نامهاي رحمن و رحيم ميخواند. ظاهرا رحمن اسم خاص است و عربها با آن آشنا بودهاند. اسلام، مسيحيان و يهوديان را محترم ميشمرد و انبياء سلف و شريعت ايشان را تاييد ميكند. حتي پيامبر اسلام با ايرانيان بر سر مهر است و در ملاقات با سلمان به تصريح مردان سرزمين پارس را ميستايد. پيامبر قبل از بعثت در پيماني عضويت داشتند كه به «حلفالفضول» مشهور بود. چيزي كه اين پيمان را در چشم اعراب محترم ميكرد آداب فتوت و فداكاري بود. همين چيزي كه بعدها تغيير شكل داد و به جوانمردي مشهور شد. حرفم را خلاصه كنم. چيزي كه پيامبر را پيامبر كرد و باعث شد تا بزرگان و خردمندان و جوانمردان گردن به طاعتش بگذارند و در زمره پيروانش قرار گيرند همين اخلاق و متانت و بزرگواري و ادب و مهرباني او بود. تصريح آيه قرآن است كه لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رئوف رحيم. ميفرمايد رنجهاي شما بر پيامبر گران ميآيد...
در ابتدا عرض كردم كه شعراي فارسي زبان بخشي از حقيقت توفيق محمد مصطفي را دريافتهاند. بايد مجالي بيابيم و اغلب اين اشعار حكمتآميز را بازخواني كنيم. عجالتا بگذاريد با چند بيت از مثنوي شريف مولانا يادداشتم را تمام كنم: مصطفي را وعده كرد الطاف حق/گر بميري تو نميرد اين سبق/ من كتاب و معجزت را رافعم/ بيش و كم كن را ز قرآن مانعم/ من تو را اندر دو عالم حافظم/ طانعان را از حديثت رافضم... من مناره پر كنم آفاق را/ كور گردانم دو چشم عاق را/ اي رسول ما تو جادو نيستي/ صادقي هم خرقه موسيستي/ هست قرآن مر تو را همچون عصا/ كفرها را دركشد چون اژدها... آنچنان كرد و از آن افزون كه گفت/ او بخفت و بخت و اقبالش نخفت.
- پهلوانها و نهروانها
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
انحرافات سیاسی، نقش سرعتگیر یا مسیراشتباهی را دارند. و اگر پدید نمیآمدند، سرعت چند برابر در پیشرفت کشور و اهتمام به اولویتها ومشکلات داشتیم. افراطیون و تفریطیون، بارها اسباب مظلومیت امام و رهبری را فراهم کردهاند که نمونههای متعدد آن را میتوان در کارنامه برخی اعضای طیفهای موسوم به چپ و راست، وسپس مدعیان اصولگرایی و اصلاحطلبی و عدالتخواهی و اعتدالگرایی رصد کرد.
چالش انحراف، چه قدر مهم و بازدارنده است؟ تاریخ از علی بن ابیطالب علیهالسلام به عنوان قهرمان جنگها یاد میکند؛ پیامبر اعظم(ص) درباره ضربت حریف افکن او در جنگ احزاب فرمود «برتر از عبادت ثقلین (جن و انس) است». پس از این اقدام شجاعانه بود که آیه 25 سوره احزاب نازل شد: «وَرَدَّ الله الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرً وَكَفَى الله الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ... و خداوند کافران را با غیظ و خشم باز گرداند، بىآنكه به خیر و سودی رسیده باشند. و خداوند مؤمنان را (با همان ضربت) از جنگ، کفایت کرد».
اما پهلوانی چنین نیرومند و تهدیدزدا، گرفتار فرومایگانی ماننداشعث بن قیس شد که در تدابیر و فرامین حضرت رخنه میافکندند و برای اردوگاه رو به هزیمت شام، راه دررو میساختند. ابن ابى الحدید در شرح نهجالبلاغه و درباره خیانتهای اشعث مینویسد «كُلُّ فَسادٍ كانَ في خِلافَهًِْ عَلِيٍّ عليه السلام وكُلُّ اضطِرابٍ حَدَثَ، فَأَصلُهُ الأَشعَثُ؛ هر نابسامانی که در خلافت على(ع) پیش آمد و هراضطرابى که روى داد، اصل آناشعث بود. اگر کارهاى او نبود، جنگ نهروان پیش نمیآمد و امام با اصحاب نهروان به جنگ معاویه میرفت و شام را تصرف میکرد».
فراز پایانی را دوباره بخوانید؛ این عبارت، شرح حال مسئلهسازی برخی طیفهای سیاسی (از فتنهگران بگیرید تا حلقه انحرافی و برخی عناصر فاقد بصیرت) و آسان کردن کار دشمن هست؛ چیزی شبیه خدمتی که داعش به رژیم صهیونیستی کرد. خداوند در قرآن میفرماید «بل الانسان علی نفسه بصیره و لو القی معاذیره. انسان بر خویشتن آگاه است، حتی اگر فرافکنی کند». مدتی است متهمان فتنه و آشوب سال 88 ، به اعتبار کجرویهای حلقه انحرافی، سعی میکنند خود را مبرا که هیچ، بلکه آینده نگر و حق به جانب نشان دهند! میگویند ما که گفتیم احمدینژاد شایسته دولتداری نیست. اگر شما امروز انحرافاتی را میبینید، ما از روز اول، او را منحرف میدانستیم.
درباره این قبیل دعاوی که به خاطر معرکهگیری حلقه انحرافی شدت گرفته - وچهبسا با تحریک نفوذیها و اردوگاه فتنه برای معتدل و معقولنمایی خود پس از سالها ساختارشکنی و افراطیگری انجام میشود- چند نکته بایسته یادآوری است. نخست اینکه پرونده سلسله خیانتهای فتنه گران، به خاطر کج رفتاریهای احمدینژاد پاک نمیشود. 8 سال پیش، جماعتی سیاست باز و جاهطلب برای قبضه کردن دولت، به هر نوع دروغ بافی و یاغیگری دست یازیدند و از نقشآفرینی در نقشه آمریکا و انگلیس و اسرائیل برای «بی ثبات سازی ایران» دریغ نورزیدند. آن ظلم بزرگ به 24/5 میلیون رایدهنده و همچنین به حیثیت جمهوری اسلامی، هرگز از ذهنها پاک نخواهد شد.
دوم اینکه آشوبگران تحریک شده توسط ستاد فتنه، شعار میدادند «انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است». این شعار، چه ربطی به احمدینژاد داشت؟! اصرار به خط زدن پسوند «اسلامی» در عبارت «جمهوری اسلامی»، شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه و عدم تمکین به قانون و اعلام جنگ رسمی با جمهوریت و اسلامیت نظام، همگی بر فساد و سرسپردگی و وطن فروشی جریان فتنه و آشوب نیابتی شهادت میدهد. سوم اینکهاشرافیت امتیازطلب اگرچه در سال 88 به ایجاد بلوا متوسل شد، اما در همان سال 84 نیز مشغول عقدهگشایی علیه منتخب مردم (حتی قیافه وی بود)! رسید به جایی که چند سال بعد، سخنگوی دولت فعلی از دستش در رفت و گفت «دل ما از اول با منتخب سال 84 صاف نشد و هرگز نتوانستیم او را به عنوان رئیسجمهور بپذیریم»! این کینهجویی و قصاص قبل از جنایت و کارشکنی از همان روز نخست، با کدام مبانی دینی یا انسانی و عقلی سازگار است؟!
چهارم؛ انتخابات مانند هر رقابت و مسابقهای، دو سر دارد؛ بُرد و باخت. کسی که جنبه و ظرفیت ناکامی را ندارد، اصلا نباید وارد هیچ مسابقهای از جمله انتخابات شود. مگر میشود منتخب مردم در سال 92 را با 50/7 آراء رئیسجمهور دانست اما منتخب قبل از او با 63 درصد را مورد اهانت علنی قرار داد و دروغگو و متقلب خواند؟! آیا پذیرفتنی است که رای 23/5 میلیونی (57 درصدی) مردم در سال 96 به روحانی محترم شمرده شود اما رای 24/5 میلیون نفر از همان مردم به احمدینژاد در سال 88 (63 درصد کل آرا) قابل زیر پا گذاشتن باشد؟! نام این رویکرد، خودکامگیاشرافیت است نه دموکراسی؛ و ائتلاف فتنه به چنین خباثتی برای مسخ جمهوریت و حاکمیت قانون تن داد.
اما درباره کارنامه خدمات احمدینژاد یا به تعبیر دقیقتر، دولت نهم و دهم باید گفت هنوز هم مدعیان اعتدال و اصلاحات حسرت به دل هستند که بتوانند برخی خدمات دولت قبل از خود و به ویژه دولت نهم را تکرار کنند. رسیدگی به طبقات محروم و فراموش شده، چیزی نیست که با وارونه بافی مدیریتاشرافی و عائله پرخرج سیاسی و رسانهای آنها فراموش شود. 7-8 میلیون نفر در آن دوره در حالی صاحب خانه شدند که حتی در خواب هم نمیدیدند خانهدار شوند. آیا ایجاد امید به زندگی در تودههای محروم و در حاشیه مانده، خدمت کوچکی است؟ و آیا حتی یک صدم چنین خدماتی در دولت مدعی اعتدال مشاهده شد؟ این هنر مجموعه دولتمردان در دولت نهم و دهم بود که توانستیم به برخی کشورها حتی در آمریکای لاتین، تراکتور و برخی ماشین آلات تولیدی دیگر را به شکلی کاملا تجاری صادر کنیم یا در حوزه ساخت و ساز انبوه مسکن، با آنها قراردادهای پرسود ببندیم. آیا این حقیقت با وضعیت چهار پنج ساله اخیر که در آن تعلیق و انتظار و رکود اقتصادی غلبه یافته و منجر به زمین خوردن همان کارخانهها و شرکتها شده، یکی است؟!
تقصیر دولت قبل از دولت روحانی چیست که احمد خرم وزیر راه دولت اصلاحات اوایل اردیبهشت 95 در مصاحبه با روزنامه اعتماد گفت «به عقیده من مهمترین مشکل دولت روحانی، ناهماهنگی میان تیم اقتصادی دولت است. در این تیم برخی معتقدند که مشکل اول کشور رکود است و برخی دیگر معتقدند تورم است. در واقع تیم اقتصادی دچار سردرگمی است... بحث اینجاست که جامعه طاقت تحمل چهار درصد تورم را دارد اما تحمل رکود اقتصادی را ندارد. در واقع وجود درصد کمی از تورم ضربهای به معیشت مردم نمیزند اما وجود رکود به طور مستقیم بر کیفیت زندگی مردم تأثیرگذار است. دولت امروز به این نتیجه رسیده که معضل اول کشور رکود است نه تورم».
او ادامه میدهد «فعال کردن پروژه مسکن مهر میتواند بخشی از شوک لازم برای خروج از رکود را ایجاد کند. پروژه مسکن مهر، یک پروژه تولیدی است و میتواند واحدهای زیادی را فعال کند. شاید بگویند مسکن مهر مشکلات زیادی دارد که حرف درستی است اما دولت میتواند پروژه مسکن مهر را در عین فعالسازی اصلاح کند. به طور کلی مهمترین شوکی که میتواند وضعیت اقتصاد ایران را تکان دهد، شوک در بازار مسکن است. در کشور ما به طور متوسط سالی 500 هزار مسکن باید ساخته شود. بسیاری از طبقات جامعه هم توان خرید کامل مسکن را ندارند. در این شرایط دولت باید بستههای وامی با شرایط مختلف را تعبیه کند و در اختیار مردم بگذارد تا آنها هم این وامها را در بازار مسکن خرج کنند. در واقع پولی که دولت به شکل وام به مردم داده است وارد چرخه اقتصادی میشود و رکود را کاهش میدهد. این موضوع حتی در آمریکا هم وجود دارد. بانکهای آمریکا وامهای مختلفی برای مسکن پرداخت میکنند».
فهرست بلند فعالیتهای دولت نهم و دهم در خدمتگزاری به مردم به ویژه طبقات ضعیف و تاکید بر اقتدار ملی در برابر جبهه استکبار، آورده کلیت جریان حزباللهی و حاصل یک جوشش عمومی برای پویش پیشرفت و عدالت - ونه صرفا اقدامات یک شخص و باند- بود، هر چند که شخص رئیسجمهور وقت، سهم مهمی در ایجاد انگیزه و نشاط کار داشت. اما از جایی که خودشگفتی و حلقهزدگی و خودرایی در برابر نصوص انقلاب و قانون اساسی چاشنی کار شد، انحرافاتی پدید آمد. پنبه کردن بسیاری از رشتهها و دستاوردها، ظلم بزرگی بود که به دست حلقه انحرافی اتفاق افتاد و زبان بدخواهان ملت و دشمنان انقلاب را دراز کرد.
خداوند در آیه 92 سوره نحل تذکر میدهد «وَلَا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَهًٍْ أَنْكَاثًا. مانند آن زن (حمقاء) نباشید که رشتههای تابیده و محکم کرده را واتابید و از هم گشود». علت این اتفاق را نفوذ زدگی بدانیم یا کج فهمی و غرور، و یا آمیزهای از هر دو، موجب فرو رفتن کشور در کام فتنهای پیچیدهتر شد؛ چرا که زبان اهل باطل را به روی اهل حق دراز کرد و کم فروشی و خیانتهای بزرگ طایفهاشرافیت سیاسی را در محاق انداخت و تشخیص میان حق و باطل را دشوار ساخت. در بحبوحه حاشیه سازیهای حلقه انحرافی بود که دشمن، گرای تحریمهای اقتصادی را از جریان فتنه گرفت و شبیخون زد. دشمن، به خاطر کوتاهی و حاشیه سازی برخی عناصر مؤثر در دولت دهم، توانست تسلیم طلبی و مذاکره از موضع ضعف را توسط طیف غربگرا تئوریزه و توجیه کند. همان مذاکرهای که بعدها توسط رئیسدولت دوازدهم، به دیوانگی(!) تعبیر شد.
آقای احمدینژاد و حلقه انحرافی محیط بر وی، مدتهاست در خدمت فتنه (شبههافکنی، غبار آلود کردن فضا، آلودن حق به باطل و دراز کردن زبان جریان رویگردان از حق) عمل میکنند. حلقه انحرافی که تا دیروز با فتنهگران و مدعیان تقلب 11 میلیون رایی! در انتخابات 88 تقابل و تخاصم داشت، حالا به پارسنگ کفه ترازوی آنها تبدیل شده و برای سیاسیون و رسانههایش سوژه تدارک میکند؟ آیا این رفتار خودزنانه، عادی است؟ چرا باید مردم به جای تمرکز روی دشمنیها و بدعهدیهای فزاینده دشمن یا کم کاری و درجا زدن برخی مدیراناشرافی، با معرکهگیریهای حلقه انحرافی سرگرم شوند؟
برای پیشرفت ملی باید کشور را از دو قطبیهای جعلی و انحرافی که بعضا هر دو طرف آن تداعی خودکامگی و خودرایی در برابر محکمات انقلاب و جمهوری اسلامی
(به ویژه ولایت فقیه ) میکنند، عبور داد. منطق «نه این و نه آن»، پاسخی به همه سیاست بازانی است که بخواهند سلوک اموی یا بنیالعباسی با جریان اسلام اصیل داشته باشند یا با برجسته کردن انحرافات رقیب سابق (وهمپوشان فعلی)، جفاهای خود را بپوشانند.
مقدمه چنین تحولی در ملت و حاکمیت، بیداری دوباره جریان حزباللهی برای اجتماعی شدن و ارتقای سطح بینش و تشخیص ملی است. در غیر این صورت، همچنان باید تکرار خودکامگی برخی دولتمردان دولتهای موسوم به سازندگی و اصلاحات و عدالت و اعتدال، و مفاسد بزرگ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی را انتظار کشید. جریان حزباللهی باید به عنوان یک جریان اجتماعی و سیاسی دارای تمایزات و ترجیحات رفتاری، مجددا خود را سازماندهی کند و ضمن اتخاذ مواضع روشن و صریح، در ابعاد مقوله پر زحمت و کم مشتری «بسیجگری برای خدمت به مردم و گرهگشایی از مشکلات آنها» طراحی و اهتمام کند.
- سه نسخه براي احياي جنبش دانشجويي
دکتر حامد حاجي حيدري در ستون سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:
ديگر نميتوان از عنوان سنتي و مرسوم «جنبش دانشجويي» استفاده کرد؛ وخامت حال سياست دانشجويي به حدي است که ديگر اطلاق عنوان «جنبش» به آن دقيق نخواهد بود. گمان ميکنم امروز بر هيچ کس پوشيده نيست که جريانهاي سياسي دانشجويي در حال حاضر، ارتباط مؤثري با مردم ندارند، و بهترين نسبت آنها با مردم به بيش از دو دهه پيش باز ميگردد که آن هم تا حد زيادي مرهون وجهه نافذ جنبش واقعي دانشجويي در مقطع انقلاب بوده است. آنچنان سهم دانشجويان و طلاب حوزههاي علميه در وقوع انقلاب و سپس تأسيس نهادهاي انقلابي پر رنگ بود که بيراه نيست اين انقلاب را انقلاب «حوزه و دانشگاه» بناميم. ولي امروز، نه نقش طلاب در پيشتازي ابتکارات سياسي به آن درخشندگي است که بود، و نه دانشگاه و بايد براي احياي اين نقش، فکري کرد.
نقشي که طلبهها و دانشجويان ميتوانند در پيشبرد ابتکارات و راهحلهاي سياسي کشور ارائه دهند، از سوي هيچ يک از اقشار ديگر قابل انجام نيست. آنها ضمن اينکه اطلاعات و اشراف نسبتاً خوبي به دانش و معلومات لازم براي حل مسائل جامعه دارند، در عين حال، بند و بسطهاي زندگي فردي و اجتماعي و حرفهاي، هنوز به پاي آنها محکم نشده و ميتوانند فارغ از محافظهکاريهاي معمول در ساير اقشار، ذهن و فکر خود را به سوي آرمانها رها کنند، و مسيرهاي جديد بگشايند. هر جامعهاي براي حفظ بالندگي لازم براي برخورد با طرح مسائل نو به نو به چنين قشر پيشرويي نياز دارد.
پس، هم جامعه به «جنبش دانشجويي» که ديگر نيست احتياج دارد، و هم دانشجويان براي پيشبرد راه حلهاي خود نياز به مردم دارند. پس، چيزي که در قلب مشکل امروز نسبت دانشجويان و مردم حضور دارد، فقدان ارتباط بين اين دو نياز است؛ هر دو نياز وجود دارند، ولي ارتباطي ميان آنها برقرار نميشود. براي اصلاح اين وضع و حال، سه توصيه و راهحل داريم:
۱- هميشه به مردم راه حل ارائه دهيد، نه شرح مشکلاتيک دشواري مهم در کار فکر سياسي دانشجويي طي اين چند سال اخير اين است که آنها بيشتر در کار انتقاد و زاري و نق و نق هستند، تا ارائه راه حل. مشکلات، اسباب خوشحالي هيچ کس را فراهم نميکنند و طرح مشکلات لاينحل نزد مردم باعث ميشود که مآلاً اذعان کنيد که شما هم وظيفه خود را درست انجام ندادهايد؛ پس جايي براي اعتماد ميان مردم و ما وجود ندارد، وقتي که مدام خودمان هم عملاً اذعان داريم که ريشه مسائل را درک نميکنيم، يا از آن بدتر، وظيفه خود را در قبال رفع آنها انجام نميدهيم. هر انتقادي بدون طرح راهحل، مآلاً به معناي اعتراف منتقد به کمکاري خودش نيز هست. اگر دانشجويان براي حل مسائل مهمي همچون فساد، و نارساييهاي اقليمي و محيط زيست، و مسائل بين الملل، و دغدغههاي سياست داخلي، راه حلي ندارند، پس مردم، ناباورانه، خواهند پرسيد که چه کسي راه حلي خواهد داشت؟ فضاي منفيبافي و انتقاد بيپايان بدون طرح راه حل که امروز سکه رايج محافل روشنفکري و دانشگاهي است، مردم را زده کرده، و خلق را قانع نموده است که روشنفکري و دانشگاهيان از نوعي بيماري شيزوفرني رنج ميبرند که به پرخاشگري و ساديسم و پس از سرخوردگي از نتيجه از پرخاش، حتي به مازوخيسم جمعي منتهي شده است. روشن است که با چنين تصويري، مردم به آنها اعتماد نخواهند کرد. نقد متين دانشگاهي بايد يک ضميمه عملياتي براي رفع مشکل داشته باشد، و الا اين نحو انتقاد فعلي را همه ميتوانند داشته باشند.
به گمان من، حتي، بهتر است فعالان سياسي دانشگاهي، براي ايجاد رابطه مستحکمتر با مردم يک قدم فراتر بروند و به مردم راهحلهايي ارائه دهند که براي آنان پذيرفتني هم باشد.
نبايد در راهحلهاي انتزاعي و علمي غوطه خورد، بلکه مردم به راهحلهايي اعتماد خواهند کرد که با زمينههاي محلي و عيني انطباق داشته باشد. همه ما افکار و ايدههاي خود را دوست داريم، همان طور که ساير مايملک خود را دوست داريم، و اين، اغلب موجب ميشود که ديگران را درک نکنيم. مردم دنبال راهحلهايي هستند که با تجربيات پيشين و تجربيات امروز محلي و ملموسشان ارتباط برقرار کند. پس، کافي نيست که فکر سياسي دانشجويي از شرايط و اوضاع انتقاد کند، حتي کافي نيست که علاوه بر انتقاد از شرايط و اوضاع راه حل ارائه دهد، بلکه در يک گام سوم بايد خود را مقيد سازد که راهحلهايي ارائه نمايد که توسط مردم همين موطن قابل تصديق باشد.
2- بيشتر عمل کنيد
مردم در عطش «پهلوانان سياسي» هستند که وعده صيد ماهي دهند، و نهنگ آورند. کساني که قول «سه ماهه» بدهند و «دو ماهه» وفا کنند، چه وفا کردني... . مع الأسف، حرکات سياسي دانشجويي طي يک دو دهه اخير، بيشتر، رنگ دنبالهروي از جناحهاي سياسي داشتهاند. جناحهاي سياسي هم اغلب از دانشگاهيان به وقت نياز و انتخابات کمک گرفتهاند و بعد که بر اسب سياست سوار شدهاند، وعدههاي خود را که همان وعدههاي جريانهاي سياسي دانشجويي نيز بودند، فراموش کردهاند و به اقتضائات عملي سياست تن دادند. نتيجه آن که گوش مردم از وعده و قول پر است. اغلب وقتي از مردم ميپرسيم، که چرا به برخي چهرههاي اجتماعي توجه ويژه دارند، آنها ميگويند به خاطر قولهايي که به عمل رساندند؛ به خاطر آنچه در واقعيت از عملکرد آنها ديدهاند. آنچه عملکرد خوب يا بد را مشخص ميکند به انتظارات بستگي دارد و اگر ما به عنوان فعال سياسي بتوانيم به مردم بيشتر از آنچه گفتهايم ارائه کنيم، در اين صورت، در نظر او خوب و قابل اعتماد جلوه خواهيم کرد.
3- هيچ گاه گمان نکنيد که مردم با شما عقد اخوت بستهاند
جريانات سياسي دانشجويي ميتوانند رابطه دوستانهاي با مردم داشته باشند، اما، بايد موضوع اين دوستي را از تعهد مردم به موطن و عقايد خويش از هم تفکيک کنند. اين رابطه، مانند رابطههاي ديگر نيست. اگر مردم مجبور شوند ميان ما، و دين و ملت و تاريخ خود، يکي را انتخاب کند، بيگمان انتخاب ايشان گزينه دوم خواهد بود. مرتبط با اين نکته، مطلب ديگري هست؛ اين که هرگز نبايد سعي کنيم به دلايل سياسي، خود را هوادار مردم نشان دهيم. ما بايد واقعاً با مردم همراه باشيم؛ مردم اين تصنعها را ميفهمند. رابطهاي که مبناي آن قدرتطلبي باشد، رابطه نيرومندي نخواهد بود و خطر آن از مواهبش بيشتر است که، پايان نافرجامي خواهد داشت.