تا بهحال ته دلت از حس طيکردن مسيري ناشناخته فروريخته است؟ خيال يک ناشناخته به سرت زده است؟ سرشار از حسي عجيب شدهاي که هرچه تلاش کني نتواني هيچ کلمهاي براي وصفش پيدا کني؟ شده حضور دغدغهاي تو را بهطرز فوقالعادهاي نيرومند کند طوري که به هواي بودنش هيچچيز خستهات نکند؟ شده دغدغهات را محکم نگهداري و از آن کوتاه نيايي؟ بايد براي يکبار هم که شده اين حس خوب را تجربه کرد. بايد صدايش را بشنوي وقتي صدايت ميزند.
* * *
به او قول ميدهم سراغش بروم. با اينکه نميدانم دقيقاً چه کاري بايد براي اين دغدغه انجام بدهم؛ اما قول ميدهم. در طول هفته سراغم ميآيد. بهتر است بگويم زماني که خيلي درگيرم سراغم ميآيد.
بعد تمام مدت طول روز، همزمان که کارهايم را انجام ميدهم، تلويزيون نگاه ميکنم و به جواب تستها فکر ميکنم آن دغدغه هم در ذهنم ميچرخد. فکر اينکه بايد انجامش بدهم مثل يک انگيزهي مبهم مرا به انجام کارهايم تشويق ميکند. ميگويد: کارهاي روزمرهات را انجام بده و بعد سراغ آن برو.
- راستي، آن دغدغه دقيقاً چيست؟
- هربار ميتواند يکچيز باشد. شايد امشب نوشتن متني بيسروته در مورد يک کلمه باشد، کلمهاي که چند وقتي است در ذهنت چرخ ميخورد؛ شايد هم اين باشد که چشمهايت را ببندي و به آن کلمه فکر کني.
- با اين حساب هيچچيز بهطور کامل مشخص نشده است. نه ابعاد آن دغدغه و نه نتيجهي آن.
- همهي جذابيت آن به همين است.
راست ميگويد. تمام جذابيتش به همين است. به اينکه شبيه به يک حس سراغم ميآيد. نميدانم از من چه ميخواهد اما بودنش باعث ميشود تمام کارهايم را با شوق و ذوق انجام بدهم تا زودتر تمام شوند و بتوانم به استقبال آن ناشناخته بروم.
- راستي چهقدر زمان نياز دارد؟
- در مورد اين دغدغهي ناشناخته هيچ نپرس. فقط در مسيرش تلاش کن. بگذار همهچيز بدون آگاهي قبلي پيش برود. در اين صورت پايان، غافلگيرکننده خواهد بود.
* * *
هميشه نيست. فقط گاهي سروکلهاش پيدا ميشود. بودنش دو خوبي دارد. يکي اينکه هربار منرا به کشف دنيايي ناشناخته ميبرد و ديگري اينکه دليل تلاشکردن ميشود. از من قول گرفته است قبل از اينکه سراغ کشف دنياي ناشناخته بروم تمام کارهاي روزمرهام را انجام داده باشم؛ آن هم درست و کامل. ميگويد اگر کارهاي روزانه را خوب انجام نداده باشي ذهنت درگير آنها ميماند. آنوقت کشف دنياي تازه هيچ لذتي ندارد.
* * *
امروز کوهي از کار براي انجامدادن دارم. باز هم اينجاست. بهحضورش نياز داشتم. انگيزهام براي انجام کارهايم دوبرابر شده است. آنها را تندتند انجام ميدهم و همزمان به آن دغدغهي شيرين فکر ميکنم. يکبار ديگر از خودم ميپرسم: پايان اين دغدغه چه چيزي خواهد بود؟
- هرچه باشد نتيجهي تلاش تو در اين مسير است.
- با اين حساب زيبا ست و دلگرمکننده. گوش کن! دارد صدايم ميزند.