تنها رهاوردش كپيبرداري از نحوه ساخت و ساز ساختمانها بود و از نظم و انضباط، قانون، پيشرفتهاي صنعتي و علمي و تحولات شگرفي كه حاصل رنسانس و دگرگوني علمي و فرهنگي در آن ديار بود، گويي چشمان شاه و همراهانش روي آنها بسته بود كه در اين مقال نميگنجد تا 3سفرنامه اين پادشاه غافل را بررسي كنيم و كافي است به فهرست خريدهاي او نگاهي بيندازيم تا دريابيم تا چه ميزان، وي سعي در عقب نگاه داشتن مردم ايران از قافله علم و تمدن داشت.
در ميان اشيا و اجناس خريداري شده، تنها چيزي كه به چشم نميخورد، اسباب و اثاثيهاي است كه به كار علم و تعالي آن ميآمد و اگر هنر عكاسي - داگرئوتيپ- به همت اين پادشاه به ايران آمد، بيشتر براي تفريح و سرگرمي و ثبت و ضبط امور دربار و «در خانه» شاهي بود.
اما دگرگوني از نحوه ساخت و ساز آغاز شد و در دوران پهلوي اول شكل ديگري به خود گرفت و در دوران پهلوي دوم، كاملا دگرگون شده و خودباخته شد و از آن پس تمامي شاخصههاي معماري ايراني فراموش شد و امروز كمترين نام و نشاني را ميتوانيم در ساخت و سازها در تمامي شهرهاي كشور بيابيم كه بناها براساس اقليم، مصالح محلي، بومي و سنتي و شرايط آب و هوايي خاص آن مناطق، ساخته شود.
ناصرالدينشاه نخستين سفر خود به اروپا را در سال 1251 شمسي (1290ق) صورت داد و نخستين عمارت بلندمرتبه در تهران - شمسالعماره 7سال قبل از آن و در سال 1244 شمسي شروع به ساخت شده بود و تقريبا طي مدت 3سال، آغاز و انجامش به طول انجاميد، اما معضل اصلي براي او، اعتراض همسايههاي مجاور در «عمارت خورشيد» بود كه شاه از طريق دوربين انداختن براي ديدن شمال تهران و «پس قلعه» سرك به داخل خانههاي آنان ميكشيد و از آن پس فقط در روزهاي چهارشنبهسوري و ايام نوروز، برفراز آن ميرفت و شهر را تماشا ميكرد
و پس از سفرهاي سهگانه او به اروپا بود كه درصدد برآمد با استفاده از مشخصات معماري غربي، قصرهايش را بيارايد؛ هرچند كه در اين سفرها، با نحوه ساخت و ساز «شيرواني» بربام خانهها نيز آشنا شد و همين امر باعث شد تا بسياري از بناهاي تاريخي قبل و بعد از او از باد و باران گزند نيابند و فاصله آخرين سال سفر او - 1268 شمسي- تا به خاك افتادنش در يازدهم ارديبهشت 1275، آنچنان زياد نبود تا اين الگوبرداريها، نمود بارزي بيابد،
اما در دوران مظفرالدينشاه و نوهاش احمدشاه، بناهايي در تهران شكل گرفتند كه ظاهر و باطنش، سنخيت چنداني با معماري دوره زنديه و اوايل قاجار نداشت و معماري «درونگرا» كمكم تبديل به «برونگرا» شد و سرانجام، آن شد كه «حيا» از معماري ما رفت و شد آنچه كه امروز شاهدش هستيم. معماري با حياي ما، تطابق كامل با فرهنگ ما داشت، اما افزايش جمعيت و گسترش شهرها، تمامي ابعاد معماري ما و از جمله حيا را از بين برد.