شايد هيچچيز به اندازه اين بخش از شعر رضا براهني نتواند چهره تهران زمخت زنانه را بيان كند. تهراني را كه نهتنها شهري در سيطره مردان نبوده كه همواره زنان بسياري بر آن سلطه داشتهاند؛ از سوگليهاي سلطان صاحبقران گرفته تا در روزگار معاصر، زناني كه در دربار پهلوي براي كالبد و فرهنگ اين شهر نقشآفرين بودند؛ از مادر ناصرالدينشاه قاجار گرفته تا فخرالدوله؛از نهضتهاي زنانه و زناني كه در نهضتها حضوري پررنگ داشتند تا سياستمداران زني كه بر اداره اين شهر و كشور نقش داشتند.
تاريخ تهران اگر نگوييم زنانه كه مردانه كامل هم نيست. در ابتداي قرن حاضر، پيش از آنكه رضاخان 53نفر از سياسيون را به زندان بيندازد(در ابتداي سلطنت برخي از مردان صاحبنفوذ قاجار را به زندان انداخت)، هيچكس نتوانست برود و ضمانت آنان را بكند، مگر يك زن؛ فخرالدوله. زني كه به تعبير رضاخان بيشتر از يك مرد بود.
- سبز مثل پيادهرو، زن مثل كارمند
ايستاده بود بر درگاه پارك. چشم ميچرخاند. با كيفي بر دوش و موبايلي در دست. آنسوتر در پيادهروهاي عريض و طويل و زردشده از برگريزان، زنان و دختران بسياري مثل او تنها و با هم، فرد و زوج راه ميرفتند. آنسوتر حجمهاي بزرگي از سنگهاي سفيد، به هيأت مجسمههاي شهري لم داده بودند به سنگفرش سبزرنگ. دختري بود 30ساله. خيره به پاييز پيادهرو خيابان وليعصر. از شهر پرسيدم چندان دوستش نداشت. گفت كه كارمند است و هر صبح ميرود سر كار تا عصر. بعضي از روزها هم قرارهاي دوستانه با همدانشگاهيهاي قديمي، همكار، دوست و آشنا ميگذارد و به پارك يا كافيشاپ يا رستوران ميرود.
گاهي هم سينما. شهر براي او همين است؛همين زندگي روزانه؛همين قرارهاي گاهبهگاه و سركار رفتنهاي هرروز. مجرد است و در خانه پدر زندگي ميكند. تهران را دوست دارد اما نه آن اندازه كه شيفتهاش باشد. روي صفحه موبايلش تصويري از برج ايفل نقش بستهاست. ميپرسم، تهران را بيشتر دوست داري يا پاريس را؟ ميخندد. پاريس نرفته است. فرقي نميكند اسمش سارا ست يا زهرا. تهران براي او بيشتر بهمعناي يك كار خوب و يك زندگي بيدغدغهاست. اما گاهي اوقات اسير ناخوشيهاي اين شهر بزرگ هم ميشود. گاهي اوقات در همان قسمت زنانه مترو يا اتوبوس، دزد آمدهاست سراغ كيفش. مفهومي از شهر زنانه ندارد. ميگويد: «شهر بايد جاي زندگي باشد، بايد دل آدم آنجا خوش باشد. اگرنه فرقي نميكند زنانه باشد يا مردانه».
دختر جواني كه در همين شهر دانشگاه رفته و درس خوانده و حالا كارمند يك نهاد دولتي است، نگاهش به تهران بيشتر به گذشته اين شهر دوخته شده است. ميگويد: «منتظر ميشوم تاآخر هر هفته به جمعه بازار بروم. از قدمزدن در قسمتهاي قديمي شهر خيلي خوشحال ميشوم، اما به همان اندازه ميترسم. حس ناامني بدي به آدم ميدهد». بعد از كمي گپ و گفت دوستش از راه ميرسد. خود را معصومه معرفي ميكند. كمي مسنتر از اولي است. از او در مورد شهر زنانه ميپرسم.
بيمحابا جواب ميدهد: «نه تنها تهران كه همه شهرهاي ايران، بيشتر براي مردهاست. مردها در آن آزادتر هستند. زنان مشكلات بيشتري دارند. هرچه قانون هم بگذارند، بازهم درست نميشود». معصومه از شوراي شهر ميگويد:«در اين دوره از انتخابات شوراي شهر شركت كردم. به فهرست اميد رأي دادم. انتظار دارم كه وضعيت نسبت به سابق فرق كند. دوست دارم تهران جاي بهتري براي زنان باشد. در اين شهر هيچچيز براي زنان نيست. نه پاركش، نه خيابانش، نه پيادهرواش».
معصومه از نگاه خاص مردم صحبت ميكند. او ميگويد: «زنان در اين شهر حق هيچ كاري را ندارند. بهعنوان مثال موقع رانندگي، نگاه متفاوتي وجود دارد. انگار زنان ناتوانتر از مردان هستند. انگار همهجا اولويت با آقايان است؛ مثلا در سركار، هميشه آقايان اولويت دارند. در رانندگي بايد حق را به آقايان داد. در قوانين هم همينطور». عصر پاييزي خيابان وليعصر و تصوير حجم سفيد سنگي بر پيادهرو و زناني كه بر پيادهروهاي خيابان وليعصر راه ميروند؛ اين گوشهاي از تهران است. تصويري كوچك از زنان اين شهر.
- سبز مثل تاكسي، زن مثل راننده
جاي ديگري از شهر تصويري ديگر از زنان اين شهر را ميتوان ديد. تصويري از زني كه با چنگ و دندان زندگياش را پيش ميبرد؛ بدون تكيهگاه. اگر هم باشد يا چرخ زندگياش نميچرخد يا به كندي ميچرخد. آن زمان بايد آستين بالا بزند. بنشيند پشت فرمان ماشين و راه بيفتد در خيابانهاي شهر بهدنبال يك لقمه نان. شهر از نظر او چقدر ميتواند براي چنين زندگياي مناسب باشد؛ زني كه از ساعت 5صبح به خيابان ميآيد و تا ديروقت مشغول كار و رانندگي است. اين تنها بخش كوچكي از زندگي زناني است كه مانند يك مرد در بخش حملونقل عمومي راننده تاكسي هستند. آنها ياد گرفتهاند كه بدون كمكگرفتن از مردي، پنچري چرخ را بگيرند و مانند آنها ساعتها در خيابانهاي شهر تهران بهدنبال مسافر بگردند تا شب يك لقمه نان حلال سر سفره فرزندانشان ببرند. چند سالي ميشود راننده تاكسي است، هنوز گرفتن كرايه برايش سخت است. هميشه تعارف ميكند و در نهايت ميگويد: «هرچي راضي هستند به من كرايه بدهند. حداقل اينجوري ميدانم پولي كه از مردم ميگيرم حلال است».
آنگونه كه او ميگويد؛ «بسياري از زنان تاكسيران سرپرست خانوار هستند و مانند يك راننده مرد از صبح تا پاسي از شب پشت فرمان كار ميكنند.» اسمش اعظم است. تا چند سال پيش از اينكه راننده تاكسي شود زن خانهداري بود كه حتي براي خريدكردن نيز بيرون نميرفت چه برسد كه راننده تاكسي شود و با مردم براي گرفتن كرايه چانه بزند. هرچند به گفته خودش هنوز هم براي گرفتن كرايه تاكسي خجالت ميكشد. خودش ميگويد: «به اين فكر كردم كه حداقل در اين كار كارفرمايي بالاي سرم نيست كه دائم امر و نهي كند. بهخاطر همين شدم راننده تاكسي». ميپرسم:« در ابتداي كار چه مشكلاتي داشتي؟»«يكي از مشكلاتي كه داشتم بلد نبودن مسير خيابانها بود كه به مرور اين مشكل حل شد. اما زنان راننده تاكسي مشكلات زيادي دارند.»
هر روز صبح ساعت 5/30 بهخاطر سرويس مدرسه از خانه بيرون ميزند و گاهي اوقات تا نيمهشبها مشغول بهكار ميشود. ميپرسم پسرهايت نسبت به شغل مادرشان چه حس و برخوردي دارند؟ ميگويد: «پسر كوچكم روي لباس يونيفرمي كه ميپوشم، حساس است. دوست ندارد با لباس فرم جلوي مدرسهاش بروم. هميشه از من ميخواهد كه دو كوچه آنطرفتر بايستم. نگاه مردم نسبت به زنان راننده هنوز خوب نيست. اما خانمها از تاكسي بانوان استقبال ميكنند». شرايط كار براي او سخت است.
شرايط آنگونه سخت بوده كه بسياري از زناني كه بهعنوان رانندگان تاكسي مشغول بهكار شدند، كارشان را رها كردهاند. به گفته اعظم بيش از 70 درصد از كساني كه نخستين گروه تاكسيران بودند كارشان را رها كردهاند. او ميگويد: «رانندههاي مرد اين مزيت را دارند كه بهراحتي در بين راه مسافر سوار كنند اما ما وقتي سرويسي را به مقصد ميرسانيم بايد خالي برگرديم چون حق نداريم مسافر بينراهي سوار كنيم. يكي از مشكلات ما سوارنكردن خانواده است. چون براي ما محدوديت قرار دادهاند در نتيجه كاركرد رانندههاي زن كم است و درآمد كمتري عايدشان ميشود. آن هم در شرايطي كه هزينه بيشتري را بايد نسبت به آقايان پرداخت كنيم». از شهر نميگويد. از فضاهايي كه برايش طراحي شده يا نه، از انتظاراتش هم چيزي نميگويد. يكي از هزاران تاكسي سبزي كه رانندهاش خانمي است تقريبا مسن، خيلي زود راهش را ميگيرد و در دل اين شهر بزرگ، محو ميشود.
- نقطه سر خط
تهران ميتواند زيباتر باشد؛ جايي براي زندگي همه. ميتواند جذابتر باشد؛ كمي شاعرانهتر مثل پاريس، كمي با كيفيتتر مثل وين. تهران ميتواند به قول سهراب سپهري؛ «پر از طنين كاشي آبي باشد»؛ مثل اصفهان. اين شهر با فضاهاي خاطرهانگيزش، اين روزها به تعبير بسياري، شهري زنانه نيست، همانطور كه شهري مردانه نيست. اين شهر اين روزها مردد است. مردد براي زندگي شهروندانش. اگرنه، اين شهر پير آرميده در دامن البرز ميتواند روحي زيباتر داشته باشد.