سیدعلی خرم . استاد حقوق بینالملل در ستون سرمقاله روزنامه شرق«فروپاشی شورای عربی ضد ایران»نوشت:
شورای همکاری خلیج فارس در سال ١٣٦١ براساس خواسته عربستان برای حمایت از صدام و مقابله با ایرانِ تازه انقلابکرده، تشکیل شد. در مدت جنگ تحمیلی شش کشور عربستان، کویت، امارات، بحرین، قطر و عمان بیش از ١٢٠ میلیارد دلار -آنطور که خودشان اعتراف کردند- پول، سلاح و نفت به صدام دادند تا بتواند ایران را شکست دهد و این شش کشور از صدور انقلاب اسلامی در امان بوده و ایران بهعنوان رقیب منطقهای عربستان نیز از میدان به در شود؛ اما در پایان هشت سال جنگ، چنین نشد؛ جمهوری اسلامی ایران ساقط نشد و در عوض صدام نظر خود را تغییر داد و بعد از حمله به کویت، خیال حمله به عربستان را نیز در سر پروراند و آمریکا با سرکوب صدام، کویت را آزاد کرد. عربستان برای چند سال با تغییر تاکتیک سعی کرد نشان دهد قصد دارد با پشتکردن به صدام، به ایران نزدیک شود؛ ولی استراتژی قبلی خود را هرگز فراموش نکرد. در این دوره دوم، شورای همکاری خلیج فارس براساس بند هشتم قطعنامه ٥٩٨ با ایران درباره ترتیبات امنیت منطقهای وارد مذاکره شد که کاملا مشخص بود صرفا تاکتیکی و برای خریدن وقت صورت میگرفت. با حمله دوم آمریکا به عراق و سقوط صدام و بر سر کار آمدن شیعیان در عراق، دوره سوم روابط شورای همکاری خلیج فارس با ایران شروع شد که شاید هنوز دنباله همان دوره باشد. مشخصه این دوره شتابگرفتن استراتژی تهاجمی عربستان علیه ایران و «کوبیدن سر مار» است که با شروع مذاکرات هستهای و احتمال توافق بین ایران و آمریکا، این استراتژی علنی شد و خصومت عربستان با ایران جنبه مستقیم به خود گرفت.
از قضا دو هفته قبل جان کری، وزیر امور خارجه آمریکا، در یک برنامه زنده در واشنگتن افشا کرد که چگونه در ابتدای مذاکرات هستهای، سه حکمران رقیب منطقهای ایران یعنی حسنی مبارکِ مصر، ملک عبدالله عربستان و نتانیاهوی اسرائیل از آمریکا به جای مذاکره و تفاهم با ایران خواسته بودند ایران را زیر باران موشکهای کروز بگیرد. در دوره سوم، شورای همکاری خلیج فارس نیز به تبعیت از عربستان وارد خصومت علنی با ایران شد و نهتنها درباره توافق هستهای و جزایر ایرانی؛ بلکه درباره مسائل بحرین، عراق، سوریه، یمن و... هم علیه ایران موضع گرفت. اکنون شورای همکاری خلیج فارس به دلیل نداشتن فلسفه وجودی، کارایینداشتن و اختلافات عمیق اعضا، در آستانه فروپاشی قرار گرفته است. شاهد بودیم امیر کویت تلاش کرد اجلاس سران این شورا را پس از چندین سال در این کشور برگزار کند؛ ولی موفق نشد و رهبران چهار کشور عربستان، امارات، بحرین و عمان در اجلاس کویت شرکت نکردند و به جای اجلاس دوروزه، در حد چند ساعت جلسه به کار خود پایان داد. چرا شورای همکاری خلیج فارس در آستانه اختلافات عمیق و فروپاشی قرار گرفته است؟ بررسی ساختاری این شورا نشان میدهد اولا این شورا در حقیقت طبق دستور عربستان تشکیل شده و نه براساس نیاز شش کشور مزبور؛ بنابراین هرگاه اعضای این شورا با عربستان اختلافنظر پیدا کنند یا تمایل نداشته باشند فرماندهی عربستان را بپذیرند، شورا از هم میپاشد.
ثانیا فلسفه وجودی تشکیل این اجلاس از همان ابتدا، صرفا خصومت با ایران بود. بههمینخاطر اگر این فلسفه برای دیگر اعضای شورا کمرنگ شود یا با منافع و امنیت ملی آنان همخوانی نداشته باشد، این فلسفه پوچ و بیمعنا میشود. اکنون عربستان به زور میخواهد سایر اعضا را با خود به رویارویی مستقیم نظامی با ایران ببرد؛ ولی حداقل سه عضو آن یعنی قطر، عمان و کویت چنین نمیخواهند. ثالثا عربستان هنگامی که قصد داشت قطر را بهعنوان یکی از اعضای شورا، تنبیه و به طور کامل زیر فرمان خود دربیاورد، جهان، کشورهای منطقه و بهویژه ایران و ترکیه با حمایت از قطر، این طرح عربستان را ناکام کرده و باعث شد دو عضو دیگر یعنی عمان و کویت از عربستان دورتر شوند. رابعا از هنگامی که عربستان سعی کرد یمن را هم با بمباران و محاصره مرزهایش، تنبیه کند و در این راه موفق شد امارات و بحرین را با خود همراه و هزاران جنایت علیه مردم ستمدیده و محروم یمن انجام دهد. جهان به این رفتار اعراب واکنش نشان داد و سه عضو شورا یعنی قطر، عمان و کویت هم به انتقاد از عملکرد عربستان پرداختند تا ائتلاف به رهبری عربستان علیه یمن به چالش کشیده شود.
خامسا بافت اقتصادی اعضای این شورا عینا شبیه به هم و عمدتا متکی به نفت و سپس خدمات و توریسم است و مواد غذایی خود را از خارج وارد میکنند. ازاینرو به نوعی در فروش نفت، رقیب یکدیگر بوده و از نظر اقتصادی نمیتوانند در بازار داخلی یکدیگر وارد شوند و اقتصاد مکمل داشته باشند. پس اگر عامل امنیتی بهعنوان ملات ساختمان شورا از بین رود، این شش عضو با یکدیگر وارد درگیری خواهند شد. این دلایل و دلایل دیگر باعث شد شورای همکاری خلیج فارس کاملا فلسفه وجودی خود بهعنوان یک شورای همکاری را از دست داده و اعضای آن کاملا به دو دسته تندرو شامل عربستان، امارات و بحرین و معتدل شامل قطر، عمان و کویت تقسیم شوند و منافع آنان در تضاد کامل با یکدیگر قرار گیرد. تردیدی نیست که این ناکامی مرهون ناپختگی و تندروی محمد بنسلمان، پادشاه جوان عربستان است که آرزوهای بزرگ در سر میپروراند.
- نقد جريان اصلاحطلبي
محمد مهاجري در ستون سرمقاله اعتماد نوشت:
وقتي كركره دكان اصلاحطلبي بالا زده شد، مشتريانش را از همه طيفها پيدا كرد. در منتهااليه سمت چپش اپوزيسيون خارجنشين كه حتي با دين و نظام سرجنگ داشت قرار گرفت و در نقطه انتهايي راست آن، انقلابيون و روحانيوني كه با امام انقلاب حشر و نشر داشتند. طبيعتا جمع و جور كردن اين قافله، كار سادهاي نبود.
برخي از سردمداران اصلاحات كه خاستگاهشان درون انقلاب و نظام بود، براي اينكه ديگر اعضاي طيف را از خود نرنجانند با حرفها و شعارهاي دوپهلو، به دنبال روشهاي سهله و سمحه بودند و به اميد روزهاي بعد كه دورنمايش برايشان روشن نبود، زمان ميخريدند.
به عبارت دقيقتر، برخي از اصلاحطلبان حتي با نيتهاي درست از جمله «در اردوگاه نظام قرار دادن گروههاي بيشتري از مردم» حاضر نشدند بين خود و مخالفان جدي نظام، خطكشي كنند. نكته ديگر اينكه اصلاحطلبان، دستكم در حوزه انديشه، نگاهشان به دين از بيرون بود. با اين نگاه، دين هرچه كه بود با آزادي و دموكراسي و حقوق شهروندي و نظاير آن قهر بود و اصلاحطلبان گويي آمده بودند كه اين مقولات را با مذهب آشتي بدهند. حال آنكه ديني كه از متن تفكر امام و انقلاب برآمده بود، آزادي و حق مردم را به عنوان ركن در خود جاي داده بود. اين نگاه از بيرون به دين، عملا مذهب و افراد مذهبي را در برابر مقولات يادشده قرار ميداد و چنين القا ميشد كه گويي افراد يا بايد اصلاحطلب باشند يا ديندار. منكر نميشوم كه تعداد قابل توجهي از اصلاحطلبان از متدينان پروپاقرص بودند، اما در حوزه انديشه سياسي، نگاهشان به تفكر غرب بود. باز هم منكر نميشوم كه بخشي از اين گرايش، به دليل كمكاري متفكران حوزوي در بازتوليد مقولاتي همچون آزادي و حقوق بشر و جامعه مدني است. اگر آن انديشمندان چنين مفاهيمي را به زبان دين ترجمه ميكردند شايد مشكلات كمتر ميشد، اما در عين حال از اين واقعيت نميتوان گريخت كه اصلاحطلبي، ستونهاي خود را بر زمين دين استوار نكرد. ديگر آنكه، اصلاحطلبي برخلاف شعارهايش چندان پرتحمل نبوده و نيست. رسانههاي بعد از دوم خرداد تا ٢سالي كه ناهار بازارشان رونق داشت، بدترين عملكرد را به يادگار گذاشتند به گونهاي كه امروز حتي برخي اصلاحطلبان تند ديروز، از آن رفتارها اعلام برائت ميكنند. هنوز «مرتجع» خواندن هركسي كه با اصلاحات همراه نبود در خاطره تاريخ مانده است. يا عبارت «فلاني پيام دوم خرداد را نگرفته» همچنان به عنوان لطيفه سياسي نقل محافل است.
ميخواهم بگويم اصلاحطلبان در برابر اصولگرايان افراطي لباس لجبازي به تن كردند و حسابي از خجالت حريف درآمدند!
اصلاحطلبان همواره ميگفتند ما دنبال رفرم هستيم نه انقلاب، اما رفتارشان چيزي از انقلاب كم نداشت. آنچه در مجلس ششم رخ داد، هرچند تا قسمتي به دليل لجاجت جناح اصولگرا، قابل توجيه بود، اما بخش عمده آن نشان از سركشي در برابر شعارهاي اصلاحطلبانه داشت.
وقتي اصلاحطلبان در اسفند ١٣٨١ در انتخابات شوراها آشكارا ديدند كه مردم پاي صندوق راي نيامدند، تازه شستشان خبردار شد كه لاكي كه درون آن فرورفته بودند، لاك غفلت است. حاميان اصلاحات كه در سالهاي ٧٦ و ٨٠ به سيدمحمد خاتمي راي داده بودند، ترجيح دادند به جاي آنكه پاي صندوق بروند، به فكر رخت و آجيل شب عيد باشند. اين در واقع، يك پشتپاي بزرگ بود به شعار «توسعه سياسي» كه اصلاحطلبان مدعياش بودند و براساس آن بايد تعداد شركتكنندگان در انتخابات بالاتر ميرفت و حالا خلافش ثابت شده بود.
سالها گذشت تا اصلاحطلبان دريافتند كه به جاي هجوم يكشبه به قدرت، بايد حوصله كنند، منطقيتر بينديشند، در جاده سياست آرامتر برانند و در روشهاي گذشتهشان تجديدنظر كنند. محصول اين تغيير، نتيجه انتخابات ٩٢ و ٩٦ است. با اين حال هنوز هم برخي اصلاحطلبان، چه در راس و چه در بدنه با يك غوره سرديشان ميشود و با يك مويز گرميشان. از برخي اظهارنظرها ميتوان دريافت كه نميدانند با خودشان چند-چند هستند. اختلافات در بين آنها همچنان داغ است به طوري كه همان بخش كوچكش كه به رسانهها راه پيدا ميكند، سوزاننده است. اين نابسامانيها البته براي جريان اصلاحات، هم فرصت است و هم تهديد. تا چه تدبير كنند و چگونه از پس آن برآيند.
- فرار با کفنکهنه!
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
مدت زیادی از زلزله غمبار کرمانشاه نگذشته است و به همین دلیل تصور شرایط و وضعیت مذکور دشوار نیست. تصور کنید در شهری زلزله رخ داده است. منطقی و عاقلانهترین کار در ساعات اولیه، نجات مصدومان و رسیدگی به آنهاست. حال فرض کنید در آن شرایط خطیر که هر لحظه تعلل میتواند باعث از دست رفتن امکان نجات مصدومی از زیر آوار شود، یکی بگوید باید آشغالهای شهر را جمع کنیم! دیگری مردم را بترساند که ایهاالناس فرار کنید که سیل نیز در راه است! آن یکی دیگر بگوید تقصیر خودشان است و اگر چنین و چنان نمیکردند اینگونه نمیشد. یکی هم با ژستی بسیار متفکرانه و عمیق پیدا بشود و بگوید باید مسائل را ریشهیابی کرد و ریشه اشک امروز ملت نیز به اشکانیان بازمیگردد که در مکانیابی و پایهگذاری این شهر دقت کافی را به خرج ندادند! چهار نفری هم که عقلی دارند و میدانند حالا وقت این حرفها نیست و باید به داد زیرآوارماندگان رسید، توی سر و کله هم بزنند و دست به یقه باشند که روش آواربرداری تو غلط است و آنچه من میگویم و میکنم درست است. بیفتند به جان یکدیگر و دست به یقه بشوند و بهجای نجات مجروحان، بر آمار آن بیفزایند! اگر کسی شاهد کلیت این ماجرا باشد احتمالا خواهد خندید. البته از آن خندههای تلختر از گریه.
اگر از دایره تنگنظریهای فردی و گروهی و جناحی اندکی دور شویم و به صحنه سیاسی کشور نگاه کنیم، تقریباً با وضعیتی مشابه مثال فوق روبرو میشویم. کشور مدتهاست درگیر جنگ تمامعیار اقتصادی است اما عدهای از سر تغافل و عدهای نیز عالمانه سعی در لاپوشانی آن دارند. آنهایی که برای حل مشکلات چشم به غرب داشتند و گمان میکردند نسخه شفابخش اقتصاد، تنشزدایی در سیاست خارجی است، امروز حداکثر هنرشان این است که بگویند درست است که این راه به جایی نرسید اما خدا را شکر کنید که در پیادهروها دیوارکشی نشد! درباره ارتباط اقتصادی با غرب نیز، دشمن در حیاط منزل مشغول تیراندازی است و بهجای آنکه کاری کنند و اهل خانه را نیز هوشیار و برای دفاع آماده سازند، میگویند خوش باشید که جشنی برپاست و مهمانها دارند ترقه و فشفشه هوا میکنند.
هدف اصلی این جنگ چیزی نیست جز دلسرد کردن مردم از هویت استقلالطلبانه خود و پناه آوردن به غرب برای نمردن از گرسنگی. به موازات این جنگ بیسابقه و سنگین، بمباران روانی مردم نیز در جریان است؛ چه بسا سنگینتر از آن. روز را شب و سیاه را سفید جلوه میدهند و فضایی میسازند که گویی همه اقصینقاط عالم بهشت برین است و ایران دوزخ لعین! آنهایی که سرمایه و تخصص و استعدادی قابل عرضه دارند بهتر است هرچه زودتر جان خود را بردارند و رخت و بخت خود را از این دیار بیرون کشند و آنان هم که نمیتوانند برزخیان روی زمین هستند و محکوم به ادامه مسیری که رو به قهقراست! این را هم باید بدانند که تمام مشکلاتشان مربوط به آن است که حاضر نیستند مقابل غرب سر تعظیم فرو آورند که اگر چنین کنند آتش بر آنان گلستان خواهد شد. پس تعجبی ندارد که ضدانقلاب فراری در نهایت وقاحت بنویسد: «خیلیها ضداستعمار مینویسند، اما استعمار الزاما پدیده بدی نیست، برای خیلیها برکت داشته در جای جای جهان.» و برای آنکه تحمیق مخاطب را تکمیل کند شاهد مثال نیز میآورد که اگر امروز هند در برخی جنبههای علم و تکنولوژی پیشرفتی دارد، از صدقه سر 150 سال استعمار بریتانیای کبیر است و هندیها باید ممنون باشند که انگلیسی زبان دوم آنهاست.
وضعیت خبری و تحلیلی نه تنها در ایران که در دنیا دچار نوعی آشفتگی و سردرگمی بیسابقه است. مقاله مفصل و تحلیلی مجله نیوزویک در خرداد ماه سالجاری - به قلم نینا بارلیگ- تصویر قابل تاملی از این وضعیت ارائه میکند. این مقاله که تیتر اصلی مجله در آن شماره است، صفی طویل و منظم از شهروندان را نشان میدهد که هر کدام یک گوشی هوشمند در دست دارند و با حالتی مسخ شده به سوی صندوق رای در حرکت هستند. تیتر روی جلد این است؛ شستشوی مغزی! ظاهراً در دنیایی هستیم که دیگر خبری از سانسور اطلاعات نیست و اخبار و تحلیلهای مختلف از منابع گوناگون بهصورت لحظهای و برخط به تمام دنیا مخابره میشود. فقط کافی است یک گوشی هوشمند داشته باشید. چه لب مرز افغانستان باشید و چه در قلب نیویورک، به یک اندازه از جریان آزاد (؟!) اطلاعات برخوردار خواهید بود. مغزتان را شستشو میکنند و خوشحالید که از دنیا عقب نیستید!
دشمن از سویی - با جنگ اقتصادی- معیشت مردم را نشانه رفته است و از سوی دیگر شستشوی مغزی آنان را همزمان در دستور کار دارد. اگر راهکاری برای گشایش معیشت مردم ارائه شود، میگویند اینها میخواهند دور کشور دیوار بکشند و مردم را از تکنولوژی و محصولات روز دنیا محروم کنند! و اگر صدایی دلسوز از گوشهای برخیزد که مردم این شستشوی مغزی است و نه گردش آزاد اطلاعات، میگویند ملت چه نشستهاید که میخواهند چشم و گوشتان را ببندند!
در این معرکه عظیم، ملاک و معیار سنجش افراد و جریانها و عملکردشان، نسبت آن با این دو میدان نبرد است. فلان کار و موضعگیری در راستای گشایش معیشت مردم است یا باری مضاعف بر دوش آنان نهاده و نمک بر زخمشان میریزد؟ به همان موضعگیری و عملکرد، گرهای از هزار و یک شبهه فکری خلقالله باز میکند یا خود گرهای دیگر میافزاید؟ جنجالها و مباحث این روزها را نیز با همین شاقول میتوان سنجید.
یک نمونه اخیر آن هیاهوی اصلاحطلبان برای عبور از روحانی است. این عبور زودهنگام -کمتر از چهار ماه پس از آغاز به کار دولت- در حالی است که پیش از انتخابات میگفتند ما تضمین وعدههای روحانی هستیم. امروز که قافیه تنگ شده و میبینند و میدانند خبری از تحقق آنها نیست و نخواهد بود، راه فرار به جلو در پیش گرفتهاند که ما با اینها نیستیم و کسی از ما نخواهد و نپرسد که چرا چنین شد. میگویند فردی که عمری را به باطل گذرانده و در بستر احتضار بود، به فرزندانش گفت کفن کهنهای برایش فراهم کنند. با تعجب پرسیدند چرا کهنه؟! گفت تا پس از مرگ مرا در آن بپیچید و دفن کنید. فرزندانش پرسیدند چه فایدهای برایت دارد؟ مرد گفت وقتی نکیر و منکر بیایند و کفن را ببینند گمان میکنند من از مردههای پیشین هستم و سؤال نمیپرسند و جواب نمیخواهند! امروز جامعه در حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و...با جریانات و افرادی مواجه است که با پوشیدن کفن کهنه در پی فرار از پاسخگویی هستند.
اگرچه همگان در این میدان وسیع و خطیر مسئولیت دارند اما به نظر میرسد دو دستگاه و نهاد به دلایلی نسبت به دیگران مسئولیتی عظیمتر بردوش دارند؛ قوه قضائیه و صدا و سیما. درباره مسئولیت، جایگاه، میزان موفقیت و نواقص این دو دستگاه سخن بسیار است و باید به هر کدام بهصورت جداگانه پرداخت. هجمه سنگین و مداوم دشمن به این دو نهاد نیز ناشی از همین مسئولین و جایگاه ویژه است. از منظری میتوان جایگاه آنها را با نکیر و منکر مقایسه کرد. در روایات آمده است که این دو فرشته الهی صدایشان مانند رعد غرنده و چشمهایشان مانند برق خیرهکننده بوده و فریاد آنها مو بر تن فرد راست میکند. البته چگونگی برخورد آنها بر اساس ایمان یا انحراف افراد است و چهرۀ آنها در برخورد با افراد نیز تفاوت دارد و بر آنهایی که راه حق را پیمودهاند، بشیر و مبشر وارد میشوند. حمله جریانات نادان داخلی و دشمنان دانای خارجی به این دو نهاد، نباید باعث بسته شدن باب مطالبهگری، نقد و اصلاح آنها شود. همه باید درباره مسئولیت و عملکرد خود در این دو نبرد بزرگ اقتصادی و فرهنگی-رسانهای پاسخگو باشند. مطالبه و محاسبه را از خود آغاز کنید و چتر آن را بر سر تمام اجزای جامعه بگسترانید و اجازه ندهید مردههای متحرک و کفنهای کهنه فریبتان بدهند. اما باید به جایگاه و خاستگاه برخی از نقدها و اعتراضها به قوه قضائیه، صدا و سیما و... نیز نیمنگاهی داشت، چرا که این روزها افراد و جریاناتی نه با انگیزه اصلاح که با انگیزه انتقام از دستگاه قضایی و ایجاد بیاعتمادی به آن، زبان و قلم به اعتراض گشودهاند. ماهیت اینگونه اعتراضها را که با نقد دلسوزان فاصلهای پرناشدنی دارد به آسانی میتوان شناخت.
- به كجا چنين شتابان؟!
محمدكاظم انبارلويي در ستون سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:
اگر به فكر بودجه دفاعي كشور براي تأمين امنيت مردم نباشيم، دشمن حمله كند ده ها برابر آنچه كه امروز براي امنيت هزينه ميكنيم بايد هزينه كنيم.
اگر به فكر خشكسالي و خشك شدن تالاب ها و درياچه ها نباشيم و براي رفع تهديدات زيست محيطي هزينه نكنيم، فردا براي آوارگي و هجوم مردم به حاشيه شهرها و مشكلات اقتصادي ناشي از آن بايد ميلياردها تومان هزينه كنيم تا تهديدات اين پديده را رفع كنيم.
اگر به فكر مقاوم سازي سازه ها و ساختمان ها در مسير زلزله و گسل هاي شناخته شده نباشيم، با يك زلزله بايد هزاران ميليارد تومان هزينه كنيم و همه چيز را از نو بسازيم.
اگر به فكر فرهنگ جامعه نباشيم و مردم را در برابر تهاجم فرهنگي و شبيخون فرهنگي تنها بگذاريم، مشكلات ناشي از اين هجوم بي امان، آثار اجتماعي و سياسي و اقتصادي و امنيتي خود را بدون شك بروز ميدهد و بايد صدها ميليارد تومان هزينه كنيم تا آفات و صدمات اين تهاجم را دفع كنيم.
شأن دولت، پيش بيني، پيشگيري و آينده نگري براي زيستي معقول براي شهروندان است. دولت يازدهم و دوازدهم در حوزه اجتماعي چه کرده و چه مي كند؟ «تدبير» در اين حوزه كجاست؟ «كليد» حل مشكلات و بحران هاي اجتماعي در دست كيست؟ اصلاً آيا قفل هاي مشكلات اجتماعي در دولت شناسايي شده است كه به فكر «كليد» آن باشند؟
بر اساس آخرين آمار 3 ميليون نفر معتاد روي دست خانواده ها مانده است. بر اساس همين آمارها سالي 2700 درگيري با قاچاقچيان داريم، ده ها نفر در اين درگيري ها شهيد و صدها نفر مجروح و جانباز مي شوند. در اين درگيري ها فقط سالانه 800 تن مواد مخدر كشف و ضبط مي شود.
اما علي رغم بگير و ببند و اعدام ها و رفتارهاي سختگيرانه، همچنان تجارت مواد مخدر پرسود است و ميليون ها نفر از جوانان اين مملكت را به خاك سياه نشانده است. 600 نوع مواد مخدر صنعتي در كشور توليد مي شود. با آنكه دو هزار كارگاه توليد مخدر صنعتي منهدم شده است، هيچ آسيبي به زيرساخت هاي توليد و توزيع مواد مخدر در كشور وارد نشده است. قاچاقچيان، تجارت پرسود خود را دارند. مصرف كنندگان هم به راحتي به مواد مخدر دسترسي دارند. با وجود 2 هزار مورد درگيري با قاچاقچيان، هيچ معتادي لنگ دسترسي به مواد مخدر نيست!
وزير كشور مي گويد؛ «سالي 150 هزار ميليارد تومان هزينه مبارزه با مواد مخدر مي شود.» نيم يا ثلثي از اين پول اگر درست هزينه ميشد، آسيب هاي كشنده قاچاق مواد مخدر و معتادان در جامعه به اندازه كنوني نبود!
آمار و ارقام آسيب هاي اجتماعي فوق العاده هشدار دهنده و خطرناك است. ما با اين شتاب، كجا مي رويم؟!
متأسفانه برخي از آمارها حكايت از شيوع اعتياد در ميان دانشجويان و دانش آموزان دارد. به نظر مي رسد روند مبارزه با مواد مخدر،
موفقيت آميز نيست. ستاد مبارزه با مواد مخدر پس از 37 سال كارنامه قابل قبولي از خود باقي نگذاشته است. آيا رئيس جمهور نمي خواهد در مورد مديريت اين ستاد، بازنگري نموده و در مورد برنامه هاي مبارزه با مواد مخدر و كارايي آنها بازخواني جديدي صورت دهد؟
امروز آسيب هاي اجتماعي زير پوست شهرها، چشم ها را آزار مي دهد. اين آسيب ها بزرگترين خطري است كه خانواده ها را تهديد مي كند. اعتياد در صدر آسيب هاي اجتماعي است.
وزير كشور در همايش صيانت و گفتمان سازي، اجتماعي شدن مبارزه با مواد مخدر مي گويد؛ «سالي 150 هزار ميليارد تومان هزينه مبارزه با مواد مخدر مي شود»! البته اين آمار در برخي داده هاي آماري تا 173 هزار ميليارد تومان هم گفته شده است.
وقتي نگاه دولت به فرهنگ و آسيب هاي فرهنگي و تهاجم فرهنگي بر سبيل وادادگي است، به فضاي مجازي حساس نيست، به نقش مخرب برنامه هاي ماهواره اي در انهدام خانواده ها بي اعتناست، وقتي بودجه مؤسسات خودجوش فرهنگي را قطع مي كند، وقتي بودجه وزارت ارشاد كمي بيشتر از يك هزار ميليارد تومان است، طبيعي است بايد سالي 150 هزار ميليارد تومان فقط صرف مبارزه با مواد مخدر شود. آيا به اين رويكرد مي گويند عقلاني اداره كردن كشور، آن هم توسط برخي كه در جامعه سياسي ما معروف به گروه عقلا بودند و اكنون هم هستند؟!
وقتي بودجه نهادهاي قرآني، كم يا حذف مي شود، جوان را از سر جلسه قرآن، مسجد و منبر بلند مي كنيم و مي بريم پاي منقل و وافور!
هزينه هنگفتي براي مبارزه با مواد مخدر و آسيب هاي اجتماعي صرف مي كنيم اما براي منبر، محراب و مسجد که مي توانند از اين مفاسد جلوگيري کنند، بودجه اي اختصاص نمي دهيم. اين نهادهاي سنتي و فرهنگي ميتوانند در پيشگيري از جرائم سازمان يافته و مبارزه با اعتياد و دعوت جوانان به اخلاق و معنويت نقش مهمي ايفا كنند.جدول شماره 17 بودجه را که اختصاص به برخي نهادهاي فرهنگي دارد حذف مي كنيم، در حالي كه جمع جبري هزينه اي كه براي مبارزه با مواد مخدر ميكنيم بيش از 700 برابر مصارف جدول شماره 17 مؤسسات فرهنگي است! آيا نگاه دولت به مسئله فرهنگ و آسيب هاي فرهنگي، عقلاني است؟
كجا داريم ميرويم؟ با چه سرعتي! و اين گونه شتابان؟!