تاریخ انتشار: ۲۵ آذر ۱۳۸۶ - ۱۵:۲۸

صدف کوه کن: اینکه بعد از سال‌ها فرهنگ‌سازی درباره اهدای عضو، فیلمی ساخته شده که هر آنچه رشته بودیم، پنبه کرده، شاید از نظر خیلی‌ها آن‌قدر مهم نباشد

اما حداقل، من را، نه درمقابل مردی ستودنی، که در برابر تفکری قرار داده که سال‌هاست با آن زندگی می‌کنیم؛ اینکه بعضی از آدم‌ها، به واسطه آنچه در گذشته انجام داده‌اند گویا تا آخر عمر بیمه‌اند و اگر اعتراضی کنیم، این ماییم که باید خجل شویم.

آقای حاتمی‌کیا، تا امروز دوستداران شما باهر آنچه در توان داشتند ما را مورد لطف قرار دادند، اما امروز می‌خواهم جای خودم از شما سؤال کنم که بزرگ شدن چقدر ترسناک است؟ آن‌قدر که گلهای له شده زیر پایمان ارزش برگشتن و نگاه کردن هم نداشته باشد؟ بعید می‌دانم!

 شما که می‌توانید هراس رد شدن از خط‌های قرمز یا استیصال آدم‌ها در برابر عشق را آن‌قدر زیبا به تصویر بکشید که من، بعد از تمام شدن ارتفاع پست تا مدت‌ها نگاه آدم‌های قصه را خواب ببینم، چطور فراموش می‌کنید، آدم‌های قصه سوررئال شما، مصداق خارجی دارند، در همین شهر نفس می‌کشند و شاید تنها کمی آن‌سوتر از رویاهای ما، داغ دیده باشند؟

تمام این داستان‌ها به کنار! چند هفته‌ای است که حرف‌های دیگران را می‌نویسم و شما می‌خوانید و زمانی هم که نوبت به پاسخ می‌رسد، نه تنها جواب اعتراض‌ها داده نمی‌شود بلکه مشاوران، کلی گویی می‌کنند؛ گویا که هیچ اتفاقی نیفتاده است!

ما که جوابی نمی‌خواستیم استاد! فقط می‌خواستیم از آنهایی که سال‌هاست برای پیوند زدن و حیات دوباره بخشیدن به آدم‌ها تلاش کردند، آنهایی که ما دیدیمشان و شما ندیدید‌شان، صحبت کنیم و به مردم بگوییم آنچه شما به تصویر کشیده‌اید را باور نکنند.

مثل همیشه حق با شماست. ازآن بالا، دنیای واقعی زیادی کوچک به‌نظر می‌رسد. آن‌قدر کوچک که اعتراض بزرگترین جراحان سرزمین ما که شاید روزی جان من و شما در دستان آنها باشد، اعتراض «صنفی» نام می‌گیرد.

پنجشنبه گذشته، جشن هنر، مهربانی وبخشندگی بود. شما هم دعوت شده بودید، میهمان مخصوصی که بارها برای اطمینان از حضورش پرس و جو شده بود. بهانه جشن هم، دغدغه شما بود. مگر نه اینکه حسن و گلبهار قرار است ما را به پیوند و بخشیدن اعضا ترغیب کنند؟

من گوشه‌ای از سالن نشسته بودم تا تمام حرف هایم را پس بگیرم؛ تا با حضور شما، احساس کنم که به متخصصانی که کمی بی‌احتیاط از کنارشان گذشتید، احترام می‌گذارید؛ تا پدرانی که اعضای بدن گل‌هایشان را بی‌هیچ چشمداشتی بخشیده بودند را ببینید و به یاد آورید روزهایی که حسن داستان شما درگیر بخشیدن اعضایش بود چه کشیده‌اند.
اما شما نیامدید، نه آغاز جشن، نه میانه و نه حتی پایان آن.

من اما، وظیفه خودم دانستم که برای شما داستان آن جشن را روایت کنم: آقای حاتمی‌کیا، بزرگان واقعی زیادی حضور داشتند، آنها آمده بودند تا از شما و دیگر هنرمندان بخواهند در راه پر سنگلاخ پیوند، همراهی شان کنید.

اما شما نبودید! من به جای شما، پدر و مادرهایی را دیدم که برای اولین بار پس از سال‌ها، گیرنده قلب، کلیه، کبد وسایر اعضای دختر یا پسرشان را می‌دیدند... شاید هم اصلا اهمیتی ندارد واقعیت چیست و مهم فقط این است که بینندگان عزیز، قصه شما را، آن هم 3 بار در هفته ببینند... من اما، جای شما را خالی کردم، آن لحظه‌ای که در فرم اهدا، جلوی قلب ضربدر زدم!

جسارت می‌کنم و می‌گویم، شب بزرگی را از دست دادید، البته شاید سرتان زیادی شلوغ بود...