در هفتههاي اخير دو ايراني در آمريكا و كانادا با شليك مستقيم افسران پليس جانشان را از دست دادند.
هرچند محل زندگي اين افراد با هم تفاوت داشت، سنشان فرق ميكرد و هيچ نسبت خانوادگي يا آشنايياي با هم نداشتند اما مرگشان يك نقطه مشترك و مهم دارد: هردوي آنها با شليك مستقيم گلولهي پليس كشته شدهاند.
به گفتهي خانوادههايشان قانونمدار بودهاند و در زمان مرگ هيچ اسلحهاي همراه نداشتهاند. با اين وجود، افسران پليس اين دو نفر را خطرناك تشخيص داده و برخلاف رويهي معمول جان آنها را با شليك به اعضاي حياتي بدنشان گرفتهاند.
بابك سعيدي آخرين قرباني بود كه در كانادا جانش را از دست داد. مدتي قبل از او نيز بيژن قيصر يك جوان ايراني در آمريكا كشته شد.
پليس كانادا و آمريكا خانوادهي بابك و بيژن را دعوت كرده و به آنها توضيحاتي ارائه دادهاند اما در هر دو مورد، حرفهاي پليس كاملا نامفهوم، غيرقابل باور و ناكافي به نظر ميرسد.
اين پرونده دربارهي اين دو قرباني ايراني، جزئيات پروندهشان، حرفهاي شاهدان و توضيحات پليس است.مرد چهل و سه سالهي ايراني -كانادايي كه به ضرب گلولهي پليس كانادا كشته شده، يكي از جنجاليترين پروندههاي قضايي است كه كل ايالت اونتاريو را در بهت فرو برده است.
اين ماجرا براي پليس كانادا گران تمام شده و حتي واكنش سخنگوي وزارت امور خارجه ايران را در پي داشته، با اين وجود هنوز پاسخ قانعكنندهاي به خانوادهي بابك سعيدي - مقتول - ارائه نميشود.
سايت خبري سي بي اس كانادا از جزئيات حادثهاي كه براي بابك رخ داده گزارش كرده و با شاهدان به گفتوگو نشسته است. بابك سعيدي سالها به بيماري مبتلا بود.
او بايد هر هفته براي يكسري معالجات خاص به مطب پزشك مراجعه ميكرد با وجود اين ، همهچيز تحت كنترل بود فقط گاهي پرخاشگريهايي ميكرد كه آن هم با رفتار مناسب اطرافيانش كنترل ميشد.
اينبار اما همهچيز به ضررش تمام شد. پليس به رفتار خشونتآميزش مشكوك شد و جانش را گرفت، آنهم در حالي كه اين مرد هيچ سلاحي همراهش نداشت.
- سلاح كشندهاي به نام كلوچه
«الي سعيدي»، خواهر مقتول، درباره ي بابك ميگويد: «برادرم مهربانترين، خوشقلبترين و دوستداشتنيترين كسي بود كه ميشناختم. اگر مهرباني و بيخطر بودن او را هم در نظر نگيريم بابك از نظر جسمي معلول بود و حتي اگر يك اسلحه پر به دستش ميدادند، به زحمت ميتوانست آن را نگه دارد چه برسد به اينكه بخواهد جان كسي را بگيرد.»
بعد از انتقال پيكر بابك سعيدي به پزشكي قانوني تمام آنچه او در زمان حادثه همراه داشته، بررسي و صورتجلسه شد.
در كيف همراهش فقط يك قوطي پر از كيكهاي كوچك قرار داشت كه آنها را هم به عنوان هديه براي پدر و يكي از دوستان خانوادگياش گرفته بود.
اين جعبه نشاندهنده حالت روحي مناسب بابك پيش از وقوع حادثه بود چون بابك هروقت خوشحال بود، يا خودش به خريد ميرفت يا اينكه از ديگران ميخواست برايش كمي كيك بخرند.
طبق روايت خواهرش، از شواهد اينطور برميآيد كه او در زمان شليك گلوله توسط پليس در حالت پرخاشگري و عصباني نبوده كه كسي را بابت احتمال حمله ناگهاني ناراحت كند.
رفتار افسران در روز حادثه در دست بررسي است اما جزئيات دقيقي دربارهي اينكه در روز حادثه دقيقا چه حرفهايي بين افسر قاتل و بابك سعيدي در گرفت، وجود ندارد.
در اين ماجرا شاهد چنداني وجود ندارد. فقط «الي»، خواهر بابك و پدرش هستند كه هر دو بخش مهم ماجرا - يعني زمان وقوع قتل- را به طور كامل نديدهاند.
پدر بابك براي خبرنگار شبكه خبري «سي بي اس» تعريف ميكند، او به همراه دختر و پسرش براي انجام كاري به ايستگاه پليس رفته بودند كه افسران به بهانهي اينكه چند خريد شخصي انجام بدهند،حدود ۱۵ دقيقه معطلشان كردند.
در اين مدت، پدر بابك و خواهرش در ايستگاه پليس منتظر مانده و بابك داخل خودرو بود. گفته ميشود احتمالا چون زمان بيشتر از حد انتظار بابك طول كشيده، او از خودرو بيرون آمده تا اوضاع را بررسي كند.
در همين زمان، پدرش فقط در يك لحظه توانسته صحنهاي را ببيند كه در نهايت به مرگ فرزندش منجر شده است؛ او ديده كه پسر روي زمين افتاده و دو افسر پليس بالاي سرش ايستادهاند.
چند دقيقه بعد صداي دو شليك گلوله ممتد به گوش پدر پير بابك رسيد، صداهايي پشت سر هم كه پروندهي زندگي بابك سعيدي را براي هميشه بست.
- خونسردي پليس قاتل
«ببخشيد اما پسرتان مرد!» اين يكي از عجيبترين و احتمالا غيرمنتظرهترين جملاتي است كه يك نفر ميتواند از زبان پليس در يك كشور بشنود.
وقتي پسر بيچاره تيرخورد، يك افسر پليس سراغ پدر بابك آمد و از او خواست در يكي از كافههاي همان حوالي مدتي را منتظر باشند تا يك مسئول بلندپايه و ارشد سراغشان بيايد و ماجرا را توضيح دهد.
انتظار آنها بيش از اندازه طولاني شد. اينطور كه «الي سعيدي» توضيح ميدهد:«چند ساعت انتظار نياز بود تا پليس سر برسد. در تمام اين مدت پدرم هراسان و گيج بود.
وقتي هم كه افسر ارشد پليس سر رسيد، بابا فقط يك سوال واضح داشت: «پسرم كجاست؟» پليس خونسرد، هرچند جوابش ساده و كوتاه بود اما هيچچيزي را روشن نميكرد.
او انگار كه يك اتفاق پيشپاافتاده رخ داده باشد، به چشمهاي پدرم زل زد و گفت: «متاسفيم اما پسرتان مرد.»
- ارائهي توضيحات كاملتر، 10 ساعت بعد
اولين افسري كه خبر درگذشت بابك سعيدي را عنوان كرد، هيچ توضيحي ارائه نداد.
بازگو كردن دقيق اين اتفاق و ارائهي مستندات به چند ساعت بعد موكول شده بود تا يك افسر ارشد با خانواده سعيدي گفتوگو كند.
۱۰ ساعت بعد از شليك به بابك خانوادهاش با روايتها و اطلاعاتي روبهرو شدند كه پليس به خوردشان ميداد و به گفتهي خواهر بابك، «غيرقابل قبول» بود.
«الي سعيدي» ميگويد: «كسي پاسخي برايمان ندارد. پدرم قلبش شكسته و در حال گريه است.
مادر هم گوشهاي از خانه نشسته،عكس بابك را در آغوش گرفته و مدام از خودش و ما ميپرسد چطور اين اتفاق افتاد؟ ما حتي نميدانيم جسدش كجاست؟ مگر ميشود؟ همه با درماندگي نگاهش ميكنيم،بدون اينكه جوابي داشته باشيم.»
- يك نامهي كوتاه به جاي جوابيهي مفصل
پليس بعد از تمام اين اتفاقها يك نامه ارائه داده كه در آن شرح ماوقع نوشته شده است. بنابر اين نامه، يك مرد (يعني بابك) وارد ايستگاه پليس در خيابان پنجم غربي شده و با مأموران پليس جر و بحث ميكند.
در نهايت يكي از اين افسرها به بابك شليك ميكند و او در محل حادثه جان ميسپارد. اين نامه ميگويد، هرچند رفتار بابك خشونتآميز بوده اما به نظر ميرسد افراد پليس طوري رفتار كردهاند كه او به جاي آرام شدن دست به داد و فرياد زده است.
در اين نامه، نام افسر خاطي درج نشده است. مونيكا هادون، سخنگوي پليس ميگويد قرار است به زودي يك جلسهي كالبدشكافي برگزار شود تا جزئيات بيشتري از اين سانحه مشخص شود.
- پليس بايد آموزش ببيند
الي ميگويد برادرش نه تنها هميشه انسان شاد و بااعتماد به نفسي بود كه دلش ميخواست مستقل باشد.
«او نه تنها هيچوقت سلاح گرم در خانه نگه نميداشت بلكه هيچ وسيلهي برنده يا هرچيزي كه بتواند با آن به كسي آسيب برساند نيز همراهش نبود.
صورتجلسهي ايستگاه پليس گواه اين مدعاست كه او در كيفش فقط چند كيك كوچك همراه داشته است. با اين حساب معلوم نيست چرا عدهاي پليس به رويش آتش گشودهاند.»
خواهر مقتول ميگويد:«برادرم فقط از نظر رواني مشكلاتي داشت. شايد گاهي پرخاش ميكرد اما خطر جاني براي كسي نداشت.
مسئلهي مسلم اين است كه پليس بايد دربارهي نوع رفتار با كساني كه بيماري رواني دارند،آموزش ببيند. آنها نياز به دورههاي آموزشي ويژه دارند تا دستكم بعد از برادر من اين بلا سر كس ديگري نيايد.»
منبع: همشهري سرنخ