17سال پيش هواي رفتن، بودن و چگونهبودن سبز و راه پيشرو هموارتر بود. چرا؟ چون كودكي و نوجواني آن سالها مثل مدادرنگي، دفتر 40 برگ صورتي، نيمكت ليمويي، تختهسبز و مشق و درس ساده، بيتكلف، مهرورز و سختكوش بود.
تولد دوچرخه در روزگاري كه تلفنهمراه هنوز كمصدا، اينترنت نيمهپنهان و شبكههاي تلويزيوني گاه و بيگاه سرك ميكشيدند اتفاقي شوقانگيز براي رسيدن به آفاق دورتر بود، درست مثل به خط پايان رسيدن دوچرخهاي كه دوچرخهسوار همچنان در حال ركابزدن است.
دوچرخه در همهي اين سالها همواره به مثابهي يك سرگروه، جمعيت پرشماري از كودكان و نوجوانان را بهسوي جادهي خواندن و نوشتن و باليدن راهنمايي كرده و ميكند و به همين دليل، همت والاي دوچرخهايها را در تربيت و پرورش چندين نسل از كودكان و نوجوانان اهل قلم و تحرير، نويسنده و روزنامهنگار بايد ستود؛ جمع ارجمندي كه هماكنون بهعنوان حرفهايهاي ادبياتنويسي و روزنامهنگاري اينجا و آنجا ما را مفتخر به حضورشان ميكنند.
تصوير ادامهي راه دوچرخه و دوچرخهايها در فضاي بيكران، متنوع و متكثر ارتباطات نوين، البته با دشواريهايي همراه است. بهويژه آنكه كودكان و نوجوانان اكنون نه سياهي لشكرهاي گمشده در غبار و نه خرده شخصيتهاي مكمل در چند نماي متوسط كه عموماً بهعنوان شخصيتهاي پيش برنده در خلق و حركتدادن داستانهاي زندگي در نماي نزديك هستند. آنان بيش از آنكه شنوندهي مطلق و نصيحتپذير باشند، بچههاي ديداري با تصوير متحرك و صداي مأنوستر از متن و عكس هستند.
اما از آنجايي كه نظام آموزشي ما هنوز در عصر مشق و مداد، كاغذ و نوشتار مكتوب، نيمكت، گچ و ماژيك در مدرسههاي ديروز است، بهگمان من با تدبير، خلاقيت و تمهيدات ويژهي همكارانم در دوچرخه، ميتوان همچنان شاهد حضور جدي ركابزنان در پنجشنبههاي همشهري بود و اين پايداري را مشفقانه ارج گذاشت؛ آن هم در روزگاري كه بچهها راه نميروند، ميدوند و بهخوبي هم ميدانند دويدن مثل ركابزدن بايد معطوف به هدف باشد.
سلام به همهي دوچرخهسازاني كه پنجشنبهها، بچههاي ما را به ركابزدن در جادهي رؤيا، آرزو، واقعيت، اميد و پسفردا ميبرند؛ همكاراني كه ميدانند فردا همين امروز است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عكس: ساتيار امامي