اين روزها که ميشوم مامانبزرگي که سراغ صندوقچهي قديمياش ميرود، بقچهها را باز ميکند، يادگاريها را يکييکي درميآورد، نگاه ميکند، دست ميکشد و به خاطرهها لبخند ميزند.
گيرم که من مامانبزرگ نباشم و صندوقچه و بقچه نداشته باشم و به جايش تعداد زيادي زونکن و پوشه و جعبه داشته باشم و در درايو دي کامپيوترم تعدادي پوشه که روي بعضيهايشان نوشته بايگاني.
قصهي امسال از پوشهي بايگاني تصويرگريها شروع شد. از آن عصر که داشتم دنبال چيزي ميگشتم و سر از اين پوشه درآوردم و باز همان لحظهي شيرين آه... يادش بهخير و بعد... نقاشيهايي که هيچوقت فرصت چاپشان را در دوچرخه پيدا نکرديم و همهي اين سالها منتظر ماندند تا امروز... تا 17 سالگي دوچرخه.
هميشه دوچرخه
بيشتر كارهايي كه مهديس براي دوچرخه فرستاد با موضوع يا لوگوي دوچرخه بود، مثل همين يكي كه هيچوقت چاپ نشد. مهديس اسدي، متولد سال 79، در دورهي نهم خبرنگار افتخاري بود و آن روزها در زنجان زندگي ميكرد.
آهوي کوهي سالها منتظر ماند
چهقدر صبر کردم کسي قصهاي، شعري، چيزي بفرستد و در آن قوچي، غزالي باشد و تصويرگري زهرا را کنارش بگذارم! اما کسي نفرستاد و اين تصويرگري چاپ نشد!
زهرا بيرامي، متولد سال 66 و خبرنگار افتخاري دورههاي دوم و سوم، تا پنج سال پيش و آن روزي که مهمان دوچرخه شده بود، در خلخال زندگي ميکرد، مثل نوجوانيهايش.
تصوير يک نيزن بر ديوار
«آي نيزن که تو را آواي ني برده است، دور از ره کجايي؟»
اين تصوير سالهاست که به ديوار است و هربار با ديدنش ياد اين شعر نيما ميافتم. از ياسمن حاجيان خبر ندارم. ياسمن متولد سال 71 و در دورههاي چهارم تا هفتم خبرنگار افتخاري بود و برايمان تصويرگري و داستان ميفرستاد. آن روزها در بندرانزلي زندگي ميکرد.
مثل عکس يادگاري
مهسا حاجيمحمدابراهيم، متولد 70، خبرنگار افتخاري دورهي ششم از تهران، از آن پرکارها بود. يکي از موضوعهاي ثابت تصويرگريهايش خود دوچرخه بود. مثل همين يکي، يادگاري وقتي دوچرخه ستونهاي «سهسوت» و «شوتبازي» را داشت.
قديميها يادشان است. سهسوت را فرهاد حسنزاده مينوشت و شوتبازي را علي مولوي. معرفي ميکنم، به ترتيب از راست: کله شوتپور، نيمشوت، آقاي سهسوت، نيمسوت، آقاي خبرگزاري اوخنا و خودكار خبرنگار.
دوچرخه هي دوچرخه
طوبي، متولد 76، يک روز با کلي عکس و تصويرگري به دفتر دوچرخه آمد و از همان روز با دوچرخه دوست شد. او در دورهي هشتم خبرنگار افتخاري دوچرخه بود و برايمان کلي عکس و تصويرگري فرستاد و بعد از او بيخبر مانديم! آن روزها طوبي خارستاني در تهران زندگي ميکرد.
آن روز باران ميباريد
آتوسا در تصويرگريها و عکسهايش پر از ابتکار بود. تصويرگريهاي بامزهاي ميفرستاد و چيدمانهاي جالبي براي عکاسي درست ميکرد. گاهي براي دوچرخه شعر هم ميفرستاد.
آتوسا درويشي، متولد سال 79، خبرنگار افتخاري دورههاي نهم و دهم بود و خيلي هم پرکار. بعد يکهو ديگر پيدايش نکرديم... آنقدر پيدايش نکرديم که نتوانستيم لوح خبرنگار برترش را به دستش برسانيم!
آدمبرفي براي روزهاي بيبرفي
پارميس بيشتر داستان ميفرستاد و کمتر شعر. تصويرگريهايش دورهاي بود؛ هردوره به سبکي. اين آدمبرفي، مال دورهي يکي مانده به آخر است؛ قبل از اينکه نوجوانياش تمام شود.
پارميس رحماني، متولد سال 74، خبرنگار افتخاري دورههاي ششم تا نهم بود. در سال 89 بهعنوان يكي از خبرنگارهاي برتر دوچرخه انتخاب شد و حالا دانشجوي موسيقي است و قيچک مينوازد و همچنان در تهران زندگي ميکند.
بادكنكهايي رو به آسمان
معصومه بيشتر شعر ميفرستاد و كمتر تصويرگري. اما يك روز اين بادكنكهاي رنگي را براي دوچرخه فرستاد؛ بادكنكهايي كه در آسمان ماند و هيچوقت چاپ نشد.
معصومه رسولي، متولد سال 69، در دورههاي پنجم تا هفتم خبرنگار افتخاري بود و آن روزها در زنجان زندگي ميكرد.
ياد پاکتها و تمبرها
تصويرگري مريم، قديميترين اثر اين مجموعه است؛ يادگاري دورهي نامهنگاري و تمبر. نميدانم چرا هيچوقت چاپ نشده، اما چسبانديمش به ديوار که يکوقت يادمان نرود پيش از اينترنت چهقدر پاکت و تمبر داشيم!
مريم رونقي اقبال، خبرنگار افتخاري دورههاي دوم تا چهارم، متولد سال 68 است. پنج سال پيش که با او حرف ميزدم، حقوق خوانده بود، همچنان در رشت زندگي ميکرد و ميخواست معلم انگليسي شود.
بر کاجستان برف ميباريد
اينکه اين تصويرگري را چاپ نکرده باشيم اصلاً عجيب نيست. در پوشهي کارهاي چاپ نشده تعداد زيادي از تصويرگريهاي زهرا باقيمانده که هيچوقت فرصت نکرديم چاپشان کنيم. زهرا عليهاشمي، متولد سال 77 است. اين خبرنگار افتخاري دورههاي هشتم و نهم از تهران، آنقدر پرکار بود و آنقدر براي دوچرخه تصويرگريهاي خوب ميفرستاد كه چاپنشدن تعدادي از آنها اصلاً عجيب نيست. حيف که درس و کنکور او را از دوچرخه دور کرد.
پاييزها... کلاغها...
اولينبار، زهرا صالحي هفت هشتساله بود که براي دوچرخه نامه و تصويرگري فرستاد. موضوع بسياري از تصويرگريهايش هم پاييز و کلاغ بود؛ مثل همين يکي.
آن سال عيدمان مبارک بود
در عوض ِ همهي کساني که از آنها بيخبريم، تازگيها سارا مرادي را دوباره پيدا کردهايم. متولد سال 71 و خبرنگار افتخاري دورههاي ششم و هفتم از اسلامآباد غرب. سارا از خبرنگارهاي برتر سال 89 بود که با تصويرگريهايش حسابي شگفتزدهمان ميکرد. او اينروزها کارشناسي ارشد تصويرسازي ميخواند و در تهران زندگي ميکند. سارا در ماههاي اخير، همكار صفحههاي چشمهها شده است.
صف دوچرخهها در برج ميلاد
نگين تصويرگري نميکرد؛ شعر ميگفت و اين تصويرگري از معدود کارهايش است و با اينکه هم دوچرخه دارد، هم برج ميلاد تهران، هيچوقت به چاپ نرسيد! نگين مهاجراني، متولد سال 76 و خبرنگار دورهي هفتم و هشتم است. او آنروزها در تهران زندگي ميکرد.
اگر فرفرهها سبز شوند
اين فرفرهها از اولين تصويرگريهايي هستند که صبا براي دوچرخه فرستاد و بعد از آن، چنان کارهاي خوبي فرستاد و آنقدر کارهايش در دوچرخه چاپ شد که به چاپ اينيکي نرسيديم!
صبا عندليب، متولد سال 73، در دورههاي ششم و هفتم خبرنگار افتخاري بود و در سال 89 خبرنگار برتر دوچرخه شد. آنوقتها در تهران زندگي ميکرد و حالا سالهاست که از او بيخبريم.
رنگينکمان، از اينجا تا آسمان
هميشه نغمهي موسيقي را از آپارتمان نغمه شنيدهام؛ همهي اين سالها، هرگاه که به دليلي اين پوشه را باز کردهام و چشمم به اين رنگينکمان جاري افتاد! ستاره نغمه، متولد سال 77، خبرنگار دورهي هفتم، آنسالها در شهرقدس زندگي ميکرد.
دوچرخهاي در باران
فاطمه و مريم، دو خواهر قزويني بودند و خبرنگار افتخاري دوچرخه. زياد براي دوچرخه كار ميفرستادند و گاهي هم آنها را با هم اشتباه ميگرفتيم. اما اين تصويرگريِ فاطمه ميرزاعبداللهيهاست؛ متولد سال 77 و خبرنگار افتخاري دورهي هفتم.
انارها منتظر ماندند
انارهايي كه آتوسا كشيده بود، همهي اين سالها در پوشهي دوچرخه منتظر ماندند تا چاپ شوند. آتوسا يارمحمدي، متولد سال 75 از کرج و خبرنگار افتخاري دورهي هشتم.