آرش نورآقایی: منتظریم تا قایق پر شود.مقصدمان جزیره هرمز است و اینجا که ایستاده‌ایم، بندرعباس.

 فرصت کافی هست تا کمی به این مردم بیندیشیم؛ زنانی که «برقع»بر صورت دارند و چهره‌شان را نمی‌بینیم و مردانی که چهره‌‌شان آفتاب سوخته‌ است.[چهارگوشه ایران: استان هرمزگان]

اما از این چهره‌ها می‌توان فهمید نگاه این مردم عمق دارد. در آن میان کسی با چشمانش ما را  جست وجو نمی‌کرد، پس عجیب نبودیم. هر کسی در خودش فرو رفته بود و شاید به دریا می‌اندیشید. این مردم نان و نمک خود را از دست این دریا می‌گیرند و به همین علت آن را خوب می‌شناسند. امروز دریا «خواهر»است. این اصطلاحی است که مردم منطقه وقتی که دریا خوب است و موج ندارد،به آن نسبت می‌دهند.

اکنون قایق پر شده و باید رفت. از این‌جا 25 دقیقه فرصت باقی است تا در میان امواج نیلگون خلیج فارس در اعماق اندیشه‌هایمان فرو رویم.

وقتی قایق راه خود را در درون دریا می‌‌پیماید، ناخودآگاه می‌‌خواهی دستت را دراز کنی.
به هرمز که رسیدیم، از قایق پیاده نشدیم. از ناخدا خواستیم که دور تا دور جزیره را نشانمان دهد. شنیده بودیم هرمز از آن جزایری است که حتما باید با قایق اطراف آن را تماشا کنی. صحنه‌های بدیعی دارد.

ناخدا یک مقبره را در خشکی نشانمان داد و گفت: این مقبره خضر پیغمبر است. یک سنگ سیاه هم در نزدیکی همان مقبره، اما در دل دریا بود که اعتقاد داشتند مقبره الیاس است.
خضر و الیاس راهنمای مسافران گمشده در خشکی و دریا هستند و این هر دو، در این حوالی آرامگاهی داشتند. اندیشیدم که این هم از فرهنگ مردم کشور من است که خضر و الیاس را زندگان جاوید می‌دانند ولی برایشان آرامگاه هم تصور می‌کنند.

کمی جلوتر که رفتیم، به یک نوع تور ماهیگیری نزدیک شدیم که بر اساس جزر و مد دریا کار می‌کرد. علی اسلامی‌ ناخدای آن قایق ماهی‌هایی را نشان داد که در تور گیر کرده بودند. ماهیگیر در جایی دیگر به کاری دیگر مشغول بود و تورش ماهی‌ها را برایش صید می‌کرد.

در ادامه مسیر آبی دور جزیره  به جایی رسیدیم سرشار از رنگ های شگفت‌انگیز که با نام محلی«هفت رنگو» معروف بود. هفت رنگ پر از رنگ است. بیشتر از 7رنگ. شاید 70 رنگ. شاید هم بیشتر. بعد از آن به جایی رسیدیم که دریا سرخ بود. علی اسلامی به شوخی گفت این‌جا همان دریای سرخ معروف است. اما در واقع معدن خاک سرخ بود. آن قدر سرخ که سرخی خاک به دریا رسیده بود و مرز میان آبی و سرخی شگفت می‌نمود. ناخدا و ملوان در انتهای این گردش دریایی یک ساعته،ما را به قلعه پرتغالی‌ها رساندند.

این قلعه از قلعه پرتغالی‌های قشم بزرگتر و زیباتر است. علاوه بر قلعه پرتغالی‌ها، دیدن آب‌انبار ، کلیسا ، برج فرماندهی، زندان و موزه ، در جزیره موضوعی دیگر نیز جلب توجه می‌کند؛ درختانی خشک شده در میان درختان سرسبز.

یک محلی‌ می‌گفت آن درخت خشک شده کنار است و آن درخت سرسبز، کهور پاکستانی. محلی یادش می‌آمد که وقتی همسن بچه‌هایش بود، جزیره پر از کُنار بود تا این‌که یک خارجی تخم آن کهورها را به جزیره آورد و پخش کرد.

حالا آن کهورهای لعنتی همه جا را گرفته‌اند و کنارها را خشک کرده‌اند. این غاصبان جزیره هر روز بیشتر رشد می‌کنند و باعث نگرانی‌ شده‌اند. آنها ریشه‌های عمیقی دارند و آب شیرین را مصرف می‌کنند و فرصتی برای رشد به گیاهان دیگر نمی‌دهند. اما از این نگرانی که بگذریم، هرمز بسیار دیدنی است. دیدارش را فراموش نکنید.