آنها که موتور قایقشان خراب شد و گوشیهای تلفن همراهشان را از دست داده بودند روزهای سختی را پشتسر گذاشتند و درحالیکه خود را در یک قدمی مرگ میدیدند، به طرز معجزهآسایی نجات یافتند.
به گزارش همشهری، عماد و عبدالله مدتها بود که با قایق موتوری کوچکی که در اختیار داشتند برای ماهیگیری راهی دریا میشدند. آنها چند هفته پیش، تورهای ماهیگیری را برداشتند و آذوقه 2 روزشان را در قایق گذاشتند و برای صید راهی دریا شدند. اما طولی نکشید که دریا طوفانی شد و وقتی خبری از آنها نشد، خانوادههایشان وحشتزده ماجرا را به سازمان بنادر و دریانوردی هرمزگان خبر دادند و تیم جستوجوی دریایی برای یافتن 2نوجوان ماهیگیر وارد عمل شد.
از سوی دیگر خانوادههای آنها نیز برای پیدا کردن فرزندانشان راهی دریا شدند اما اثری از 2صیاد گمشده نبود.
جستوجوها ادامه داشت و تیمهای امدادی همزمان با روشن شدن هوا راهی دریا میشدند اما خبری از گمشدگان نبود. 8روز گذشته بود و خانوادههای آنها دیگر از بازگشت عزیزانشان ناامید شده بودند تا اینکه کاپیتان یک کشتی تجاری در دریای عمان چشمش به قایقی سرگردان افتاد که سرنشینان آن درخواست کمک میکردند. درچنین شرایطی کاپیتان کشتی با کمک خدمه برای نجات 2صیاد دست بهکار شد و آنها را از خطر مرگ نجات داد. آنها چند روز بود که غذا نخورده بودند و از فرط گرسنگی در یک قدمی مرگ قرار داشتند. کشتی تجاری، 2صیاد را به جزیره لارک رساند و تحویل شناور ناجی داد. به این ترتیب 2دریانورد نوجوان که به طرز معجزهآسایی نجات پیدا کرده بودند، نزد خانوادههایشان بازگشتند و به نگرانی آنها پایان دادند.
- شبیه معجزه
«8روز در بدترین شرایط بودیم، روز آخر اشهدمان را خواندیم و آماده مرگ شدیم تا اینکه معجزه شد و نجات پیدا کردیم»؛ اینها را عبدالله اسلامیمنش یکی از صیادان نوجوان میگوید. حالا چند روز از ماجرای نجات او و دوستش میگذرد و میگوید در زمانی که اثری از آنها نبود، خانوادههایشان خودشان را برای مراسم عزاداری آماده کرده بودند و دیگر امیدی به بازگشت آنها نداشتند. این نوجوان 17ساله در گفتوگو با همشهری جزئیات بیشتری از 8روز سرگردانیاش در دریا را بازگو کرد.
- چند وقت است که برای صید ماهی به دریا میروید؟
اینجا در جاسک، شغل اکثر مردها ماهیگیری است. پدر من ماهیگیر بوده و من هم چون پسرش هستم راه پدر را پیش گرفتهام. البته تا دیپلم درس خواندهام اما چون از 7-6سالگی با پدرم سوار قایق میشدم و به دریا میرفتم، از همان زمان، فوت و فنهای ماهیگیری را یاد گرفتم. میشود گفت 10 یا 11سال است که کارم ماهیگیری است و برای صید به دریا میروم.
- از روزی که در دریا دچار حادثه شدید بگو، چه شد که گرفتار امواج دریا شدید؟
آن روز مثل روزهای قبل سوار قایق شدیم. دوستم عماد همسن و سال من است و او هم از کودکی کنار پدرش ماهیگیری میکرده. البته من و عماد نسبت فامیلی هم داریم و از بچگی با هم بزرگ شدهایم. آن روز صبح طبق معمول سوار قایق 23فوتیمان شدیم و به دریا رفتیم.
در دریا منطقهای است به نام راستهمیدانی. آنجا ماهیهای بزرگی برای صید دارد که معمولا صبح به آن منطقه میرویم و تا غروب برمیگردیم. به جز قایق ما، 4قایق دیگر هم بودند. وقتی به منطقه رسیدیم قلابها و تورها را به دریا انداختیم و شروع کردیم به ماهیگیری. اما ناگهان هوا خراب شد و دریا طوفانی. از بخت بد ما قایقمان هم خراب شد و هرکاری کردیم موتورش روشن نشد. دیگر گرفتار امواج شدیم و به جای بازگشت به ساحل، امواج ما را بیشتر به سمت دریا میبرد.
- 4قایق دیگر چه شدند؟
آنها زودتر از ما کارشان تمام شد و به سمت ساحل رفتند. جریان آب ما را به سمت دریای آزاد میبرد و ما هرچه تلاش میکردیم که به سمت ساحل برگردیم، نمیتوانستیم.در ابتدا فکری که به ذهنمان رسید این بود که یک تکه پارچه را به چوب بسته و آن را تکان دهیم تا شاید کشتیای یا قایقی ما را ببیند. اما هیچکس ما را ندید و هوا رفته رفته تاریکتر شد. تا به حال پیش نیامده بود که در این وضعیت گرفتار شویم؛ آن هم در تاریکی هوا. پس از آن راه را هم گم کردیم. نمیدانستیم چه حادثهای در انتظارمان است اما سعی میکردیم خونسردیمان را حفظ کنیم.
- آب و غذا داشتید؟
راستش فقط برای 2روز برداشته بودیم. آذوقه کمی داشتیم، به همراه یک بطری آب. شاید باورتان نشود اما از وقتی گم شدیم، هر روز در حد یک لقمه کوچک غذا میخوردیم و آب هم در حد خیلی خیلی کم. چون نمیدانستیم چند روز در این وضعیت گرفتار هستیم. اصلا زنده میمانیم یا نه. از طرفی ماهیهایی که صید کرده بودیم گندیدند. چون ظرف یخی که برای نگهداری آنها داشتیم در طوفان به دریا افتاد.
- موبایل همراهتان نبود؟
همراهمان بود اما در همان دقایق اولیه که گرفتار امواج دریا شدیم موبایلمان به درون آب افتاد.
- در 8روزی که در دریا سرگردان بودید، هیچ کشتی یا قایقی شما را ندید؟
ما چند پارچه را به هم وصل کرده بودیم و آن را تکان میدادیم. سعی میکردیم با این کار توجه کشتیهایی را که از آنجا عبور میکنند جلب کنیم. حتی چند مرتبه چند کشتی هم از آنجایی که ما بودیم عبور کردند اما هیچکدام به ما نزدیک نشدند و نجاتمان ندادند. کمکم مأیوس شده بودیم تا اینکه خدا کمکمان کرد.
- بیشتر چه زمانهایی بیدار بودید و کیها استراحت میکردید؟
چون دیگر غذایی برای خوردن نداشتیم رمقی برایمان باقی نمانده بود. بیشتر کف قایق دراز کشیده بودیم و هراز گاهی اطرافمان را نگاه میکردیم تا اگر کشتی یا قایقی دیدیم علامت بدهیم. روزهای سختی بود. روزها آفتاب شدیدی رویمان میتابید و شبها هم در تاریکی وحشت میکردیم. فقط یک معجزه ما را نجات داد.
- چه شد که نجات پیدا کردید؟
7شب و 8روز در دریا بودیم. نمیدانید چقدر سخت گذشت. الان که به آن روزها فکر میکنم با خود میگویم ما چطور توانستیم 8روز روی آب باشیم و بدون آب و غذا زنده بمانیم. واقعا یک معجزه بود. روز هشتم بود که دیگر رمقی نداشتیم. اشهد خودمان را خواندیم و گفتیم دیگر بازگشتی در کار نیست و هیچکس به کمکمان نمیآیند. چشمانمان را بستیم تا به آغوش مرگ برویم. درست در همان لحظه که دیگر امیدی به نجاتمان نداشتیم، گویا کاپیتان یک کشتی تجاری که از برزیل به سمت ایران میآمد و بارش ذرت بود ما را دیده و نفرات این کشتی به کمکمان آمدند.
- وقتی نجات پیدا کردید چه احساسی داشتید؟
نمیدانم چطور توضیح بدهم اما واقعا زبانمان از قدرت خدا بند آمده بود. باور نمیکنید ما اشهدمان را خوانده بودیم و وقتی ما را به کشتی انتقال دادند، توان نداشتیم و نزدیک بود بیهوش شویم. اما خدمه کشتی ما را گرم کردند و به ما آب و غذا دادند. بعد از یکی، دو ساعت حالمان بهتر شد و از تکتک خدمه کشتی و کاپیتان تشکر کردیم که نجاتمان دادند.
- چه زمانی به ساحل رسیدید؟
2شب و 3روز در کشتی بودیم تا به ساحل رسیدیم. تصور کنید که جریان آب ما را تا کجا با خود برده بود.کشتی ما را تا جزیره لارک رساند.
- پس از چند روز وقتی به خانه برگشتید خانوادههایتان چه احساسی داشتند؟
آنها که لباس عزایشان را هم آماده کرده بودند تا برای ما مراسم بگیرند چون دیگر از بازگشت ما ناامید شده بودند. 8روز که گرفتار امواج بودیم، 3روز هم روی کشتی. بیش از 11روز از ما بیخبر بودند و تقریبا از بازگشت ما ناامید شده بودند چرا که چند سال قبل 2نفر از بستگان دور ما هم به همین شکل سوار قایق شدند و برای صیدماهی به دریا رفتند اما دیگر برنگشتند.
حتی جسدشان هم پیدا نشد. خانوادههای ما هم تصور کردند سرنوشت ما هم مانند آن 2نفر شده و رفتنمان بیبازگشت است. چرا که خودشان هم یک هفته در دریا با قایق همه جا را جست وجو کرده بودند. اما وقتی دیدند که سلامت به خانه بازگشتهایم باورشان نمیشد. مادرم میگفت یک هفته است که دست به دعا شده و نذر کرده تا به خانه برگردم. اشک شوق مادرم بعد از بازگشتم به خانه را هرگز فراموش نمیکنم و معجزه خدا که زندگی را دوباره به ما هدیه داد.