حسین آخانی . استاد دانشگاه تهران در ستون سرمقاله روزنامه شرق با تيتر«هم زیباکلام اشتباه میکند هم فرهاد رهبر»نوشت:
در خبرها آمده است دکتر صادق زیباکلام، همکار ما در دانشگاه تهران، از دانشگاه آزاد اخراج شده است. وقتی این خبر را شنیدم، بسیار تأسف خوردم؛ زیرا همیشه احترام خاصی برای ایشان قائل بودهام. ایشان را فردی جسور میدانم که منافع جامعه را بر منافع شخصی ترجیح میدهند و به اصلاحات به معنای واقعی کلمه باور دارند. کاری به منویات درونی یا اهداف سیاسی دکتر رهبر- باز هم همکار ما در دانشگاه تهران که حالا رئیس دانشگاه آزاد است - در بیرونکردن امثال آقای دکتر زیباکلام از دانشگاه آزاد ندارم. بهعنوان یک عضو تماموقت دانشگاه تهران، باور دارم و خوب میدانم که چندشغلهبودن آفت بزرگی در کشور ماست و هرکسی در هر ردهای چنین رفتاری داشته باشد، حتی اگر غیرقانونی نباشد، کاری خلاف مصالح جامعه انجام داده و قطعا با اصلاحطلبی میانهای ندارد. معتقدم اگر بناست عضو هیئت علمی کار اجرائی انجام دهد، یا باید کاملا خود را به دستگاه جدید منتقل کند یا از شغل دانشگاهی خود مرخصی بدون حقوق بگیرد و حقوق خود را از محل جدید دریافت کند. حداکثر زمانی که ما برای کار در شبانهروز داریم، بر حسب توان هر انسانی، بین 8 تا 16 ساعت تفاوت دارد. یک عضو تماموقت دانشگاه تهران موظف است همه پنج روز کاری هفته تا 40 ساعت سر کارش حضور داشته باشد. بهخصوص برای یک فعال اجتماعی مانند آقای زیباکلام که مرتب در رسانهها و شبکههای اجتماعی هم فعالاند...
... داشتن یک شغل تماموقت آنهم در دانشگاه بزرگی مانند دانشگاه تهران، به اندازه کافی از ایشان وقت میگیرد و اگر در دانشگاه آزاد نیمهوقت باشند، یا از کار دانشگاه تهران میزنند یا عکس آن. البته هر عضو هیئت علمی میتواند به دانشجویان دانشگاه آزاد بهعنوان فرزندان جامعه دانشگاهی مشورت یا اجازه حضور سر کلاسهای درس خود را بدهد. معتقدم دانشگاههای معتبر باید بتوانند دانشجویان دیگر دانشگاهها را بهعنوان میهمان قبول کنند؛ اگر متقاضی در دانشگاه دولتی باشد که عملی پایاپای است و اگر غیردولتی باشد از آنها مطالبه پول کنند و درصدی را هم بهعنوان گرانت به استاد اختصاص دهند. اما چرا این مشکل پیش آمده است؟ یکی از اشکالات دانشگاه و حتی مدیریت سیاسی کشور، اصل 141 قانون اساسی است که اعضای هیئت علمی را از قانون منع دوشغلهبودن مستثنا کرده است. این اصل رانتی برای بخشی از سیاسیون ایجاد کرده است که هم از داشتن مزایای اعضای هیئت علمی دانشگاه بهرهمند شوند و هم پستهای سیاسی را اشغال کنند. از طرفی، این اصل انگیزهای برای افراد سیاسی درست کرده است تا به هر شکل ممکن خود را بهعنوان عضو هیئت علمی به یک دانشگاه وصل کنند و سپس از مزایای دو تا چند شغل بهرهمند شوند. شاید در زمانی که قانون اساسی در اوایل انقلاب نوشته میشد، کسی تصور نمیکرد در این مملکت تأسیس دانشگاه اینقدر راحت شود که حتی در جزیره هرمز هم واحد دانشگاهی داشته باشیم. آن زمان بسیاری از استادان از کشور رفته بودند و تعداد دانشگاهیان بسیار کم بود.
برای اداره امور کشور یا تأمین نیاز دانشگاههایی که از کمبود مدرس رنج میبردند، شاید توجیهی بر دوشغلهبودن وجود داشت؛ ولی در شرایطی که دهها هزار فارغالتحصیل دکترای کشور بیکارند، چنین قانونی گرفتن فرصت از دیگران است و با عدالت اجتماعی و شغلی سازگاری ندارد. نگارنده همیشه منتقد گسترش بیرویه دانشگاهها بودهام؛ چراکه افت شدید کیفیت را در پی داشته و بر تقلبات علمی و فروش مقاله و پایاننامه دامن زده است. اگر استاد توانمندی در دانشگاه معتبری است، این اعتبار و توان را باید فقط برای دانشگاهی صرف کند که در آن استخدام شده است. رفتن و تدریس در دانشگاه دیگری که سطح دانشجویانش پایینتر از دانشگاه محل خدمت اوست، باعث میشود انگیزه دانشجویان برای تلاش و قبولی در دانشگاه معتبر گرفته شود. به همین دلیل، پولدارها میگویند فرقی نمیکند در دانشگاه تهران پذیرفته شویم یا دانشگاه آزاد، استاد ما در هر دو حال امثال آقای زیباکلام است. از آقای زیباکلام نقل شده است: «اگر در مرغداری کار میکردم، شأن بیشتری داشتم». خیلی دلم میخواست این نقلقول غلط باشد. دیدم که تیتر بسیاری از خبرگزاریهاست و تکذیب هم نشده است. اولا شأن خود را سوای مرغداران نمیدانم، هم آنها شأن خود را دارند و هم من شأن خودم را؛ اما کدام شأن بالاتر از این است که آقای زیباکلام برای کمک به زلزلهزدگان اعلام حساب بانکی میکند و چندین میلیارد تومان به حسابش واریز میشود. اگر یک مرغدار این کار را میکرد، آیا مردم همین کار را میکردند؟ هر روز که با همکاران دانشگاهیام صحبت میکنم، اغلب از حقوق خود مینالند. من هم میدانم حقوق استادیاران جوان شاید از یک مسافرکش اسنپی هم کمتر باشد؛ اما هیچوقت حقوق خود را با 19 سال سابقه کاری با کسانی که از من درآمد بیشتری دارند، مقایسه نکرده و نمیکنم. همین الان اگر بروم چین، ماهی شش هزار دلار بهعنوان استاد مدعو حقوق میگیرم؛ ولی من خودم را با خواهر معلمم مقایسه میکنم که میدانم از من خیلی بیشتر کار میکند و درآمدش کمتر از یکسوم من است. من این را تبعیض بزرگ میدانم و معتقدم در جامعه معلمان در دانشگاه و مدرسه تفاوتی ندارند. البته که یک دانشگاهی به دلیل آنکه در سن بالاتر شغل پیدا میکند، معمولا در بیشتر کشورهای دنیا درآمد بیشتری دارد، ولی این تفاوت باید از تناسب منطقی برخوردار باشد.
آنچه باید من را از معلمان مدرسه متمایز کند، گرانت پژوهشی مناسب است که با آن بتوانم امور پژوهشی خود و دانشجویانم را بهدرستی مدیریت کنم. برای نمونه با آن بتوانم حقوق مناسب به دانشجویان دکترا و پسادکترا بدهم. برای نظام دانشگاهی کشور شرمآور است که حقوق من در 15 سال گذشته حدود 10 برابر افزایش داشته است، ولی گرانت پژوهشی همچنان با واحدی 200 هزار تومان تکان نخورده است. آنچه ما باید بنالیم و مطالبه کنیم، این حق است که متأسفانه بسیاری از همکارانم صدایشان درنمیآید. در خاتمه بین دعوای آقایان دکتر زیباکلام و دکتر رهبر، باور من آن است که هم بودن جناب زیباکلام در دانشگاه آزاد اشتباه است و هم ریاست جناب رهبر بر آن دانشگاه. هر دو همکار دانشگاهی من در دانشگاه تهراناند و صرفنظر از پایگاه متفاوت سیاسیشان، افرادی بسیار توانمند هستند که اگر عمرشان را صرف خدمت به خانه خود کنند، آثار این خدمت در درازمدت برای ایران و علم مفیدتر خواهد بود. آقای دکتر رهبر هم اگر تمایل دارد در دانشگاه آزاد رئیس باشد، منصفافه این است که ابتدا بر داشتن حکم استخدامی در آن دانشگاه افتخار کند و جایگاه خودش را در دانشگاه تهران به نیرویی جوان بدهد. دانشگاه آزادی که مدعی بزرگترین دانشگاه جهان است، ولی نمیتواند استاد یا رئیس مناسب برای خود پیدا کند و با همکاران و مدیران «موقت» امورش را میگذراند، هرگز دانشگاه معتبری نخواهد شد؛ حتی اگر در کاخ سفید یا جزیره کومودو هم شعباتی داشته باشد.
- گفتوگو همان مذاکره است
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
«ما زیربار هیچ مذاکرهای درباره توانایی موشکی و قدرت دفاعی و مسائل منطقهای نمیرویم اما حاضریم با هر طرف خارجی وارد «گفتوگو» شویم»! این خط حاکم بر بخشی از دستگاههای تصمیمگیر در حوزه سیاست خارجی و نشانه اتفاقات مهمی است که باید مورد توجه قرار گیرد. در این خصوص گفتنیهایی وجود دارد:
1- فاصلهگذاری میان مذاکره و گفتوگو در عالم ادبیات معنا دارد و مثل هر دو نقطه دیگر دارای تفاوت و تشابه هستند ولی در عالم سیاست این دو وقتی در سطح مقامات رسمی دو یا چند کشور صورت میگیرد، مذاکره است ولو با نامهای دیگر خوانده شود.
در این خصوص کارشناسهای سیاست خارجی گفتهاند «در مذاکره، اهداف، راهبردها، سطح تماس، زمانبندی و دستاوردها مشخص است کما اینکه هیچ گفتوگویی، مقامات رسمی دو یا چند کشور در دو سوی یک میز نیز نمیتواند فاقد هدف، راهبرد، زمانبندی و دستاورد باشد». بر این اساس وقتی دستگاه سیاست خارجی میگوید من در حال گفتوگو با طرف خارجی هستم و نه مذاکره باید پرسید تفاوت این دو چیست در حالی که هر دو با یک هدف یعنی «توافق» در مسائل فیمابین صورت میگیرد.
2- چرا این روزها عدهای از کسانی که در حال رفت و آمد به این محفل و آن محفل اروپایی هستند نام «مذاکرات» را گفتوگو گذاشته و بر تفاوت داشتن این دو اصرار دارند؟ واقعیت این است که پیش از توافق برجام، مبنای جمهوری اسلامی تکرار آن در مورد سایر پروندههای اختلافی با غرب نبود هر چند در یک عبارت کلی گفته شد ما در حال آزمودن اروپاییها هستیم اما بعد از بدعهدی آمریکاییها و اروپاییها در عمل به تعهدات برجامی خود، اندک دلیلی برای مذاکرات دوباره وجود ندارد کما اینکه اندک فایدهای از آن متصور نیست و این در حالی است که خطرات و خسارتهای آن بدون کمترین تردیدی بسیار بزرگ خواهد بود و از این رو رهبر معظم انقلاب اسلامی طی چند نوبت بر عدم امکان مذاکراتی شبیه آنچه درباره «توانمندی هستهای ایران» میان ایران و غرب واقع شد، تأکید کردند. الان همان خطی که امضای برجام را کلید حل همه مشکلات ایران میخواند از لزوم «گفتوگو» با طرف اروپایی درباره مسائل منطقهای و نظامی ایران سخن میگوید و البته در اینجا طرف ایرانی با صدای رسا از بیاعتمادی حرف میزند اما در همان حال دستش برای آغاز مذاکراتی تازه دراز است! خب این نشان میدهد چیزی مد نظر آقایان است و در عین حال از چیز دیگری سخن میگویند که با واقعیت میدانی نمیخواند. پس میتوان با صراحت گفت آقایان واقعاً در اروپا در حال مذاکره پیرامون مسائل منطقهای ایران و قدرت نظامی کشور هستند که تاکنون دو خط قرمز نظام به حساب میآمدند.
3- از سوی دیگر اروپاییها به دلیلی دیگر، این مذاکرات را «گفتوگو» (talk) و نه مذاکره (Negotiation) میخوانند. کشورهای انگلیس، آلمان و فرانسه با بیانی آمرانه میگویند ایران باید در خصوص نفوذ خود در منطقه و نیز درباره قدرت تسلیحاتی خود، این و آن شرایط را بپذیرد و به نگرانیهای ما پایان دهد. یعنی اروپا از مذاکره سخن نمیگوید تا به شهروندان خود و کشورهای مخالف ایران در سطح منطقه اطمینان دهد از موضع بالا با ایران سخن میگوید. حتماً یادتان نرفته است که این نحوه سخن گفتن از سوی اروپاییها درباره ایران سابقه دارد. اروپاییها در 20 آذر 1371 در پایان اجلاس دو روزه در شهر «ادینبورگ» انگلیس در بیانیه پایانی خود تئوری برگزاری «گفتوگوهای انتقادی» با ایران را مطرح کردند. در این بیانیه آمده بود «با توجه به اهمیت ایران در منطقه، شورای اروپایی اعتقاد خود را بر لزوم حفظ یک رشته گفتوگو با دولت ایران تاکید نمود. این گفتوگو باید «انتقادی» بوده و دربر دارنده نگرانیهای منبعث از رفتار ایران باشد در این گفتوگو ما باید خواستار بهبود برخی از مسائل، خصوصا مسائل مربوط به حقوقبشر، مجازات مرگ سلمانرشدی که به دنبال فتوای آیتالله خمینی صادر شده و خلاف حقوق بینالملل میباشد و همچنین مسائل مربوط به تروریسم باشیم».
این بیانیه در سوم آذر 1371 صادر شده و به خوبی بیانگر نیات سلطهطلبانه و متکبرانه آنان در مواجهه با جمهوری اسلامی است و طبعا باید با قدرت از سوی جمهوری اسلامی، مردود تلقی میشد. اما متاسفانه دولت آقای هاشمیرفسنجانی «گفتوگوهای انتقادی اروپا علیه ایران» را به عنوان «راهحل چالشهای منطقهای» در نظر گرفت و تعبیر کرد و در عمل وارد این نحوه از مذاکراتی که در واقع گفتوگوی آمرانه اروپا با ایران بود، شد. مرحوم آقای هاشمیرفسنجانی دو ماه بعد یعنی در سوم اسفند 1371 در پیامی خطاب به اتحادیه اروپا نوشت: «در قطعنامه اخیر اجلاس سران جامعه اروپا، علاقهمندی و اعتقاد شما بر ضرورت گفتوگوی صریح و انتقادی با جمهوری اسلامی ایران تاکید گردیده است ما نیز آمادگی و تمایل به بحث و تبادلنظر جدی و صریح و انتقادی با جامعه اروپا و اعضای آن داریم و بر این باوریم که مشکلات و چالشهایی که در جهان و به ویژه در منطقه شما و ما بروز مینماید، ضرورت چنین تماسها و رایزنیها را افزایش داده است» اگر به متن عبارات بیانیه اتحادیه اروپا و بیانیه دولت ایران توجه کنید میبینید که طرف اروپایی فهرستی از موضوعاتی مشخص که لزوما ایران باید به آنها پاسخ دهد را ذکر کرده است در حالی که در بیانیه دولت ایران ضمن استقبال از پاسخ دادن به اتهامات طرف اروپایی به عبارتی خیلی کلی که هیچ وضوحی نداشته بسنده کرده و در واقع با «تسلیم کامل» با طرف اروپایی وارد گفتوگویی اروپایی و مذاکرهای ایرانی شده است.
گفتوگوهای انتقادی و مذاکرات تسلیمی در نیمه فروردین 1372 با تسلیم نامه نخست وزیر دانمارک که در آن هنگام رئیس دورهای اتحادیه اروپا بود به مرحوم دکتر حسن حبیبی معاون اول رئیسجمهور آغاز شد و به مدت 5 سال استمرار داشت و هر ششماه یک بار در پایتخت اتحادیه اروپا - بدون حتی یک بار برگزاری در تهران- برگزار گردید اما درست در آغاز این گفتوگوها و به عبارتی مذاکرات، مارتین ایندایک مشاور وقت امنیت ملی آمریکا در مواجهه با ایران سیاست «مهار دوجانبه» را مطرح کرد و
بیل کلینتون رئیسجمهور وقت آمریکا بیست اردیبهشت 1372 در نامهای خطاب به اتحادیه اروپا بر لزوم تبعیت اروپا از سیاست مهار دوجانبه تاکید نمود و «وارن کریستوفر» وزیر خارجه آمریکا در اجلاس وزرای خارجه اتحادیه اروپا در لوکزامبورگ که در خرداد 72 برگزار شد، بر لزوم تبعیت اتحادیه از نامه کلینتون یعنی اجرای سیاست مهار دوجانبه ایران پافشاری کرد. اما علیرغم این تاکیدها گفتوگوهای انتقادی اروپا علیه ایران استمرار یافت و مقامات وزارت خارجه وقت ما با اشاره به مخالفت آمریکا با این مذاکرات، آن را دستاورد ایران به حساب میآوردند و به تبلیغ آن سرگرم بودند در حالی که اگر واقعا آمریکا میخواست گفتوگوهای انتقادی اروپا علیه ایران را متوقف کند، اروپا قادر به مخالفت با آمریکا نبود کما اینکه هماکنون نیز قادر به مخالفت نیست. آنچه بهطور سهو یا عمد از چشم مقامات وزارت خارجه ما پنهان میماند، دشمنی مشترک اروپا و آمریکا علیه انقلاب اسلامی بود کما اینکه هماکنون نیز این چشم پوشیدنها ادامه دارد.
4- هم اینک و در حالی که چندین تیم وزارتخارجه ما سرگرم رفت و آمد به این جلسه و آن جلسه، به این دولت و آن دولت و به این اندیشکده و آن اندیشکده هستند و خبرهای تقریبا رسمی این مذاکرات نیز از سوی خبرگزاریهایی نظیر رویترز منتشر میشوند و حتی متعاقب این گفتوگوها بیانیههایی نیز از سوی بعضی از دولتهای اروپایی صادر میگردد، مقامات وزارت خارجه ما اصرار دارند ما باور کنیم که مذاکرهای در کار نیست و ما به هیچ کشور دنیا اجازه نمیدهیم درمورد مسائل خارج از برجام وارد مذاکره با ایران شود. به هرحال به نظر میآید وزارت خارجه ما باید برای مخاطب ایرانی روشن کند که دقیقا در اروپا سرگرم چه کاری است؟
5- یک خبر بیانگر آن است که آمریکاییها یعنی همین تیم ترامپ به سه کشور اروپایی درواقع وکالت دادهاند که مذاکره با ایران پیرامون مسائل منطقهای را شروع کنند و خبر دیگر بیانگر آن است که مقامات سه کشور یاد شده اروپایی در مذاکره با یک مقام ایرانی به صراحت گفتهاند که مواضع ما سه کشور درباره هستهای همین است که در اینجا میشنوید یعنی عمل ما به تعهدات خود در برجام منوط به این است که شما آغاز مذاکره پیرامون مسائل منطقهای و بویژه دو پرونده سوریه و یمن را بپذیرید. با این وصف باید گفت آمریکا و اروپا یک موضع دارند و آنچه اروپا در پشت میز اتاقهای دربسته به وزارت خارجه ما میگوید یعنی لزوم تن دادن ایران به آغاز مذاکرات منطقهای خیلی جدی است. باید پذیرفت که فشار بر ایران بعد از اجرای کامل برجام از سوی ایران نه تنها استمرار مییابد بلکه بر حجم آن افزوده میشود و این درحالی است که سازشکاران داخلی وعده بهبود شرایط میدادند. از این رو میتوان گفت اگر ایران در مباحث منطقهای تکرار نسخه برجام یعنی تن دادن یکجانبه به تعهدات ویرانگر را بپذیرد و درواقع کاملا منطقه مسلمانان را تسلیم آمریکای متجاوز کند، که چنین روزی پیش نمیآید، باز هم به معنای پایان فشار غرب بر ایران نیست.
6- اگر وزارت خارجه ما نظری به واقعیت موجود در صحنه بیندازد درمییابد که برخلاف تصویر تحقیرآمیزی که طرف اروپایی در اتاقهای دربسته از ایران به مقامات ما نشان میدهد، ایران بسیار قدرتمند است و این درحالی است که طرف غربی که در این اتاقها به مقامات وزارت خارجه ما بازوی برآمده نشان میدهد در موقعیت ضعیف قرار دارد. بنابراین میتوان این بازی مسخره را به هم زده به آنان نشان داد که نه نیازی به شما داریم و نه اعتمادی که با شما به توافق برسیم.
- چرا تاريخ را تحريف ميکنيد؟
محمدكاظم انبارلويي در ستون سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:
مسيح مهاجري، مديرمسئول محترم روزنامه جمهوري اسلامي در سرمقاله ديروز اين روزنامه نوشت :"کساني که محصورين را از نزديک مي شناسند، همچون صاحب اين قلم با آنها زندگي کردهاند، ميدانند که آنها عميقاً به نظام جمهوري اسلامي علاقهمند و وفادار هستند. قانون اساسي را ميثاق ملي و پايبندي به آن را لازم مي دانند، سوابق و کارنامه آنها نشان مي دهد که مطالبه آنها عمل به تمامي اصول قانون اساسي بدون استثناء است، راه صحيح تقويت نظام و ولايت فقيه همين است."
واقعاً آقاي مسيح مهاجري شعور مردم را ناديده گرفته و با جرأت، واقعيتهاي تاريخ معاصر در فتنه 88 را انکار مي کند. اگر بزرگداشت شيعه در حفظ شعائر الهي عاشورا و کربلا نبود همان تردستياي که در انکار غدير در تاريخ اسلام صورت گرفت، در موضوع کربلا و شهادت امام حسين (ع) اتفاق ميافتاد و جاي جلاد و شهيد عوض مي شد.
آقاي مهاجري چه طور شهادت مي دهد محصورين به نظام علاقهمند هستند در حاليکه با بيانيههاي ساختارشکن آنها 8 ماه کشور در سال 88 دستخوش آشوب و فتنه بود. چه طور آنها به نظام علاقهمند بودند، همان رجالّههايي که آنها به خيابان براي اعتراض دعوت
مي کردند، شعار مي دادند : "انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است." مگر ايشان فيلم و عکس اين صحنه ها را بارها در شبکههاي داخلي و خارجي نديده است؟ مگر در روز عاشوراي 88 همين منافقين و ضد انقلاب و بهائيان و... به بهانه دفاع از موسوي و کروبي و نيز بهانه تقلب به خيابان نيامدند و شعار "مرگ بر اصل ولايت فقيه" سر ندادند و به هيئت عزاداري حمله نکردند؟!
چرا آقاي مسيح مهاجري اين شواهد تاريخي را انکار مي کند؟ اگر محصورين به قانون اساسي وفادار بودند چرا نقش نهادهاي فيصله بخش مثل شوراي نگهبان را ناديده گرفتند؟ چرا نقش ولايت فقيه را به عنوان فصل الخطاب در قانون اساسي منکر شدند و به روي "اسلاميت" و "جمهوريت" نظام تيغ کشيدند؟!
اگر اينها اعتقاد به نظام داشتند چرا مي خواستند از ظرفيت هواداران خود به بهانه بهار عربي، بهار ايراني، راه را براي حرکت تروريستهاي داعش در کشور باز کنند؟ حصر، يک اقدام تأميني براي حرکتهاي داعشي آنها بود. آقاي مسيح مهاجري برود مصوبه شوراي امنيت ملي را ببيند.
چرا با شهادت دروغ، تاريخ را تحريف ميکنيد؟ اگر اين شهادت دروغ نيست، چرا موسوي پس از شرارت عاشوراي 88 که منافقين شعار
مي دادند؛ "مرگ بر اصل ولايت فقيه" - "انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است" بيانيه صادر کرد و آنها را "مردان خداجوي" ناميد؟ شما به عنوان دوست محصورين در اين 7 سال نتوانستيد يک بيانيه حاکي از التزام به نظام قانون اساسي و ولايت فقيه از آنها بگيريد و غائله حصر را فيصله بدهيد. حالا نام اين ناکامي را گذاشته ايد: "دشمن ساختن دوست". اگر آنها دوست بودند چرا يک کلمه در تبري از دشمنان نظام و تولي به ولايت سخن نگفتند؟!هنوز محصورين روي موضع خود هستند. نامه اخير کروبي که از بلندگوي "بي بي سي" و راديو آمريکا به گوش مردم رسيد، نشان داد آنها از موضع اپوزيسيون نظام حرف مي زنند، هنوز در سر سوداي مبارزه با اصل نظام را دارند. آقاي مهاجري بايد جانب انصاف و عدالت را در اين شهادت رعايت کند، کافي است نامه اخير کروبي را که از حصر بيرون داد و مدتي خوراک براي "بي بي سي" و راديو آمريکا و رسانههاي معاند تهيه کرد، بخواند. آيا اين نامه نشانه پايبندي او به نظام و قانون اساسي است؟ من به ايشان توصيه مي کنم نقد استاد مسعود رضايي به اين نامه را مطالعه کنند و به اين ادراک برسند که حداقل ميزان پايبندي يکي از محصورين به انقلاب و نظام و قانون اساسي، توهّمي بيش نيست. آنها اجازه ندادند همه صندوقها شمرده شود تا راز سر به مهر "دروغ تقلب" مستند آشکار شود.
کروبي هنوز معتقد است حتي در سال 84 که اصلاح طلبان سرکار بودند تقلب شد و او را از رئيس جمهور شدن محروم کردند. اين آقا کجا به نظام، ولايت فقيه و قانون اساسي اعتقاد دارد؟ بهانه آقاي مسيح مهاجري براي اين «شهادت دروغ» کج تابي و کج راهه رفتن احمدينژاد و بيمهريهاي او به نظام و رهبري است. حال آنکه اگر او در مسند قضاوت درست و عادلانه قرار مي گرفت، به اين نتيجه مي رسيد که ديروز رفقاي او (محصورين) به بهانه «تقلب» و عدم دسترسي آنها به قدرت به دليل ادبار ملت التزام عملي به نظام و قانون اساسي را از دست دادند و سر از بغي و محاربه درآوردند و او بايد آنها را به اين جرايم محکوم مي کرد که نکرد. احمدي نژاد هم امروز به بهانه اينکه يکي از اهالي قبيله او گرفتار دادگاه و قضا و پاسخگويي است تيغ نامهرباني بر نظام و مردم مي کشد. هر دوي اينها در ترازوي اعمالشان محکوم هستند. چرا که امام (ره) فرمود؛ ميزان، حال فعلي افراد است. بلانسبت هر دو جماعت شمر حاضر در معرکه نبرد صفين را نمي شود با شمر حاضر در صحراي کربلا يکي دانست. هر کدام مرتبت خاص خود را دارد و نبايد اينها را با هم قاطي کرد و شهادت دروغ داد که شمر صحراي کربلا همان شمر ميدان صفين به عنوان يکي از ياران علي (ع) است.آقاي مهاجري نبايد فراموش کند آخرين مکتوب امام (ره) در صحيفه نور جلد 21 صفحه 452 اين جمله حکيمانه و تاريخي است؛ «ميزان در هر کس، حال فعلي اوست.» امام در روزهاي پاياني عمر خود ناچار شد دوست 50 ساله خود را به خاطر خيانت به انقلاب و همراهي با منافقين کنار بگذارد. امام (ره) در قضيه منتظري براي خدا و انقلاب و مردم از عزيزترين دوست خود تبري جست. چرا آقاي مهاجري هنوز علقههاي رفاقت خود با محصورين را نمي تواند قطع کند و به ناحق، شهادتي در مورد آنها مي دهد که در عالم واقع وجود ندارد. مگر اينکه ايشان تمام اسناد خيانت و جنايت سران فتنه در همراهي آنها با آمريکا و اسرائيل و انگليس خائن را به طاق نسيان بکوبد، خود آنها اين کار را نکردند و الّا ميتوانستند با دو خط بيانيه التزام به نظام و انقلاب را مکتوب کنند.به قول امام (ره) در همين مکتوب عزل منتظري؛ «تاريخ اسلام پر است از خيانت بزرگانش به اسلام.»چرا آقاي مهاجري اين خيانت را انکار مي کند؟ جرم امروز احمدي نژاد به نوعي شبيه همان جرم ديروز سران فتنه است. عدم التزام به نظام، قانون اساسي و ... اثر بيروني دارد، مي شود آن را با مواضع سران فتنه محک زد، نمي شود با تبرئه يکي، ديگري را محکوم کرد. ضمن اينکه شعارهاي ضد انقلابي اهل فتنه در آشوب در سال 88 عليه احمدي نژاد نبود بلکه عليه اصل انقلاب و اسلام و جمهوريت نظام بود.