دوستان جيک مشغول مسخرهكردن پيرمرد زبالهگرد ميشوند، اما جيک از فرط خجالت و نداشتن شهامت کافي براي پذيرش وضعيتي که پدربزرگ «اِسکِلي» دارد، اصلاً به روي خودش نميآورد که پيرمرد کثيفي که سطل آشغال را دنبال هيچي ميگردد، پدربزرگش است.
پدربزرگي که دچار آلزايمر پيشرفته شده و گاهي خودش، موقعيتش و آدمهاي پيرامونش را فراموش ميکند و براي جيک و مادرش، که از او نگهداري ميکنند، حسابي دردسر ميسازد. هرچند جيک و مادرش که هميشه تحت سرپرستي و حمايت پدربزرگ اِسکِلي بودهاند، آنقدر خود را مديون او ميدانند که تمام همّ و غمشان را در نگهداري از او گذاشتهاند.
مشکل جيک با بيماري پدربزرگ فقط خجالت و ترس از پذيرش و معرفي بيماري او به دوستان و همکلاسيهايش نيست، بلکه جيک سالهاي مهم تحصيلياش را در دبيرستان ميگذراند و نياز به تمرکز روي درسهايش دارد. در غير اين صورت احتمال ميرود که با نمرههاي پايين نتواند آيندهي تحصيلي درخشاني داشته باشد. اما نگهداري از پدربزرگ بيمار روند تحصيل جيک را با مشکل مواجه کرده است.
با اينهمه جيک بايد ياد بگيرد که زندگي گاهي بر شانهي يک نوجوان بيخيال، مسئوليتهايي ميگذارد که نميتواند از پذيرش آن شانه خالي کند؛ حتي اگر چنين رفتاري منصفانه هم نباشد. اين مسيري است که نويسندهي کتاب تلاش ميكند در قالب داستاني واقعگرايانه و روزمره بدون اشارهي مستقيم براي مخاطب خود بازگو کند.
«باربارا پارک» در اين کتاب، نه تنها وضعيت سخت يک بيمار آلزايمري، که مهمتر از آن وضع سخت همپاهاي اين بيمار را براي مخاطب به تصوير ميکشد. هرهمپايي دغدغهها، خواستها و البته مشکلات خودش را دارد.
رمان فارغالتحصيلي جيک مون، تلاش کرده فقط يک نمونه از ايندسته همپاها و مشکلاتشان را براي مخاطب به تصوير بکشد. در اينجا همپاي نوجوان ما يعني جيک مون نيز مشکلات شخصيتي خودش را دارد. همانطور که کل خانواده در شکل رابطهشان با هم و برخوردشان با بيماري پدربزرگ مشکلاتي دارند.
جيک از بيماري پدربزرگش که او را شبيه خل و چلها نشان ميدهد، خجل است و نميخواهد کسي از دوستان و همکلاسيهايش چيزي از اين بيماري بداند. از طرف ديگر مادر جيك با خاله«مارگريت» مشکل دارد که بهعنوان دختر ديگر پدربزرگ «اِسکِلي» چندان در بند نگهداري از پدرش نيست.
چالشهاي جيك با پسرخالهاش «جيمز» را هم نبايد ناديده گرفت. تا آنجا که بينشان نزاعي جدي درميگيرد. نزاعي که سرانجام وقتي پدربزرگ گم ميشود با همدرد شدن تمام اعضاي خانواده دربارهي گم شدن پدربزرگ و سرنوشت نامعلومي که همه را نگران کرده، مسالمتآميز ختم بهخير ميشود.
درست وقتي که خانواده متوجه ميشوند جز خودشان کسي را ندارند و بايد تا جايي که امکانش هست، هواي يکديگر را داشته باشند.
باربارا پارک تلاش كرده در اين اثر به روابط انساني و رسيدن به درک متقابل، نگاهي دقيق و موشکافانه بيندازد.
يکي از امتيازهاي رمان، پايانبندياش است که در آن نويسنده نخواسته به مخاطب ثابت کند كه همهچيز به خوبي تمام ميشود. چون پدربزرگ همچنان در پايان داستان مشکلات خودش را دارد و دردسرهاي شخصيتهاي داستان بابت بيماري پدربزرگ نيز، همچنان به قوت خود باقي است. البته ياد گرفتهاند چهطور با آن کنار بيايند.
نويسندهي اين كتاب اهل نيوجرسي بود و در طول زندگي خود بيش از 50كتاب براي كودكان و نوجوانان نوشت. از مهمترين آثار او مجموعهي «جوني بي جونز» است كه بعضي از داستانهاي آن به فارسي ترجمه شدهاند.
كتابهاي او چندينبار از طرف كودكان و چندبار از طرف والدين بهعنوان بهترين كتاب سال انتخاب شدهاند. از كتابهاي او براي نوجوانان ميتوان به «ميك هارته اينجا بود»، «از من نخواهيد لبخند بزنم» و «ازدواج مادرم و بدبختيهاي ديگر» اشاره كرد.
اين نويسنده كه در تمام عمر خود به فكر كودكان، خنداندن آنها و نشاندادن خواستهها و آرزوهايشان در قالب داستان بود، در سال 2013 ميلادي بر اثر بيماري سرطان درگذشت.
آخرين كتاب ترجمهشده از او، فارغالتحصيلي جيك مون است كه انتشارات کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان (88721270) آن را با ترجمهي «شقايق قندهاري» در 116 صفحه به قيمت 7300 تومان منتشر کرده است.