اسفند، ماه سرگيجهآوري است؛ گاهي با پيامهاي تبليغاتياش تو را به رؤياي سفري دور و دراز ميبرد و گاه با خانهي به هم ريخته از خانهتكاني كلافهات ميكند.
اسفند، ماه خريد تقويمهاي سال بعد است و ورقزدن و پيداكردن روزهاي تعطيل. اسفند يعني نداني چه لباسي بپوشي! يعني تجربهي گرما و سرما با هم.
سرگيجه ميگيري و براي بيرونرفتن بارها لباست را عوض ميکني و درست وقتي که لباس سادهي بهاري پوشيدهاي، باران ميبارد و درست وقتي لباس گرم انتخاب کرده و پوشيدهاي، آفتاب قرار است ملحفههاي مادر را خشک کند.
اسفند، ماه پنجرههاي بدون پرده است.
- اين پيادهروهاي شلوغ
سر چهارراه، صدايي شبيه ناله يا فرياد کوتاهي آمد و همهي خيالات آن شب اسفندي را به هم ريخت.
دنبال صاحب صدا گشتي! کمي بعد پسري که تازه وارد مرز نوجواني شده بود با يک ابر پر از کف، افتاد بهجان شيشهي ماشين جلويي و همانطور که شيشه را پاک ميکرد به جيغ و فريادش ادامه داد.
گاهي براي پاککردن پنجرههاي کناري روي زمين مي نشست، انگار زانو زده باشد! تو اما منظور از اين آواهاي بيکلام را متوجه نشدي و به راه افتادي در پيادهرويي كه بخشي از آن در اختيار دستفروشها بود.
اگرچه چشمهاي ما به ديدن كودكان سر چهارراهها عادت کرده، اما اين شبهاي قبل از عيد، دستفروشهاي فصلي و بازارهاي خياباني حالوهواي ديگري به شهردادهاند.
ديروز از يک دستفروش، شمع و سفال خريدم. نسيم به من گفت که پدرش مغازه دارد و بهتر است براي خريد به مغازهي او بروم و سميه گفت برادرش تعريف کرده که بعضي از مغازهدارها مجبور شدهاند جنسهاي داخل مغازه را بيرون بياورند و در پيادهرو بفروشند.
سميه گفت دوست برادرش بعضي وقتها گلهايش را به اين دستفروشها ميدهد، چون مردم از اينها خريد ميكنند.
گفتم گل، يادم آمد ديروز دختر كوچكي يك دستهي نرگس را به سمت من گرفت. دستهگل چندان بزرگي نبود و من پول نسبتاً زيادي براي خريد يك دستهي نرگس دادم؛ بعد او دو شاخهي باريك كه با چسب به هم وصل شده بودند از بين دستهي گلش جدا كرد و به من داد! تعجب كردم و او گفت كه براي خريد تمام دستهي گل نرگس بايد چند برابر پول بدهم!
عكس: خبرگزاري ايسنا