بمرانيها ذوق و خلاقيت را با تلاش و پيگيري گره زدهاند و آرامآرام جاي خود را در ميان علاقهمندان موسيقي باز كردهاند.
شايد اعضاي گروه بمراني، مدت زيادي براي كار و علاقهشان سختي كشيده باشند، اما حالا دارند ثمرهي تلاش خود را ميبينند.
بمرانيها اواخر پارسال آلبوم «گذشتن و رفتن پيوسته» را منتشر كردند كه با استقبال خوبي روبهرو شد. مخاطبان به خوبي با اين آلبوم ارتباط برقرار كردند. شايد بتوان گفت نام اين آلبوم، حكايت خود همين گروه است كه سال به سال پختهتر ميشود و هربار با خلاقيت، دست به نوآوري ميزند و پيش ميرود، يا به تعبيري ميگذرد و پيوسته حركت روبهرشد خود را تداوم ميدهد.
اعضاي اين گروه، چندي پيش، بهمناسبت 10سالگياش، کنسرت بزرگي در برج ميلاد برگزار كردند، ولي همچنان بيادعا فقط به علاقهي اصلي خود يعني اجراي موسيقي و كار گروهي دوستانه فكر ميكنند.
درآستانهي نوروز، با بهزاد عمراني، خوانندهي گروه، جهان(جهانيار) قرباني و ماني مزكي از نوازندههاي گروه به گفتوگو مينشينيم تا از تجربهي اجراهايشان در سفر، تأثير اين سفرها روي خودشان و زندگيشان، و همكاريشان با گروههاي موسيقي غيرايراني بگويند يا روند تولد ترانههايشان را برايمان تعريف كنند.
عكس: فرزانه قرباني
- شما براي اجراي موسيقي و برگزاري كنسرت سفر رفتهايد و ميرويد. اين سفرها چهقدر روي موسيقي شما تأثير ميگذارد؟
بهزاد: بيشتر روي زندگيمان اثر ميگذارند.
ماني: تجربهي اجرا در سفر براي خود من تجربهي خيلي جالبي بوده. فکر کنيد براي كساني موسيقي اجرا ميکنيد که حتي ممکن است زبان ترانههاي شما را ندانند و متوجه نشوند شما چه ميخوانيد.
جهان: يعني اصلاً آن نگاه تحليلگر وجود ندارد. انگار طرف واقعاً آمده که فقط خوش بگذراند.
ماني: من يکبار بعد از اجرا با يک سوييسي که آمده بود آمستردام، صحبت ميكردم و برايم تعريف ميکرد که چهقدر به او خوش گذشته. کلي از انرژي آنجا گفت و بعد از 10دقيقه حرفزدن با او، تازه فهميدم که خودش نوازندهي ترومپت است.
اين را که فهميدم پرسيدم که خُب، حالا اجراي ما چهطور بود و در واقع کمي حرفهايمان تخصصيتر شد و او هم کمي دربارهي اجرا و اين چيزها حرف زد. تازه آن هم با رويکرد مثبت وگرنه تا قبل از آن، مثل مخاطب معمولي فقط داشت از لذتهايش ميگفت.
جهان: من يک چيزي به حرفهاي ماني اضافه کنم و بگويم بيشتر از اينکه اين سفرها روي موسيقي ما تأثير بگذارد، روي شخصيت آدم، روي زندگي آدم و روي نگاه آدم تأثير ميگذارد. مثلاً اينکه ميبيني اين دنيا چه شکلي است. هرجايي چهقدر با جاهاي ديگر فرق دارد. چهقدر دنيايت بزرگتر شده و فقط اينشکلي نيست که تا الآن ميديدي.
بهزاد: يک کمي هم آدم آرامتر و راحتتر ميشود. مثلاً خود من بعد از تجربهي اين تورهاي موسيقي به صداي خودم روي صحنه گير نميدهم. ميگويم بابا گيتارم را بده بروم اجرا کنم.
وقتي يادم ميآيد که کجاها ساز زدهام و انرژي روي صحنه چهقدر روي کار آدم مؤثر است، ديگر انرژي خودم را صرف اين گيرها نميکنم. يا کارها را ديگر به دست هم ميسپريم و کار گروهي هم معناي ديگري پيدا ميکند.
ماني: خود من قبلاً وقتي در حال انجام کاري بودم و ميديدم که کسي کار نميکند شاکي ميشدم. انگار بقيهي افراد گروه به من بدهکار بودند. اما در سفر با يك گروه نمايشي كار كرديم.
كار اين گروه را که ديدم، متوجه شدم اينها اصلاً به هم غُر نميزنند، انگار هرکس، هروقت دلش بخواهد کار ميکند، اما آخرش ميديدي همهي کارها به بهترين شکل سروقت خودش انجام ميشود و هيچکس از ديگري توقع زيادي نداشت.
در سفر دوم هم شانس آورديم و با يک گروه خيلي معروف و حسابي و قديمي با 22 تا 23سال تجربه توي برلين آشنا شديم. اين گروه همهجاي دنيا کنسرت گذاشته بودند و سليقهشان هم به سليقهي موسيقي ما خيلي نزديک بود. با آنها تجربهي ضبط موسيقي داشتيم. خيلي تجربهي عجيبي بود. اصلاً انگار ما هشت ساعت توي کما بوديم. مدل برخوردشان با آدمهايي مثل ما که 20سال از خودشان کوچکتر بودند جالب بود.
جهان: انگار تجربهي ما يکبيستم آنها بود، معروفيت ما يکبيستم آنها بود...
ماني: اصلاً جور عجيبي بودند. کاملاً گروه مستقلي هستند. حتي کارهاي مالي و اينجور چيزها هم در ميان خودشان بود. بعضيهايشان نسبت به رهبر گروه، نوازندههاي بهتري بودند، اما وقت ضبط که شد بايد شيوهي کارکردنشان را ميديديد.
يک نفرشان ليدر کار شد و تمام نظرها را هم گوش ميکرد و بعد توي چهار ساعت تمرين کاري کرد که ما شايد توي يک ماه سر و کلهزدن هم نميتوانستيم انجامش بدهيم.
جهان: توي يک اتاق کوچک، 16، 17نفر را اداره کرد و همهي پيشنهادها را شنيد و اجرا کرد و کار هم به شکلي کاملاً حرفه اي جمع شد.
ماني: ما اينجا همهاش گير تجهيزات داريم. فکر ميکنيم مثلاً اگر ميکروفنمان فلان باشد ديگر همهچيز عالي است. در صورتي که آنها آلبومهاي جديشان با تجهيزاتي ضبط شده بود که ما اصلاً باورمان نميشد.
بهزاد: داستان صدابرداري که اصلاً يک جورهايي براي من مُرد ديگر. چيزهاي ديگري مهم شد برايم که خيلي از تجهيزات و اين حرفها مهمتر بود.
- اگر بخواهيد خيلي ساده از چشم بمراني قصهي بهدنيا آمدن يک ترانه را از لحظهي اول تا لحظهي ضبط برايمان بگوييد، چهجوري تعريفش ميکنيد؟
بهزاد: حالتهاي متفاوتي دارد. قصههايشان با هم فرق ميکند. مثلاً من مينشينم توي خانه، گيتارم را دستم ميگيرم، چيزي ميزنم و بعد به نظر خودم باحال ميرسد. آن را ميآورم توي بمراني و به بقيه ميگويم. آنها ميگويند چه باحال است، اما اينجايش را اينطوري تغيير بده. آنجايش را اينطوري عوض کنيم و بعد گروهنوازي ميکنيم و کمکم درست ميشود.
بعضي وقتها هم يک نفر تمي دارد. ميآيد و ميگويد من يک تم دارم. شعرش را چه کار کنيم؟ يک تخته وايتبرد ميگذاريم و همه بند به بند، قافيه به قافيه درگير ميشوند.
بعضي وقتها هم فقط يک طرح داريم...
- يعني چي طرح داريم؟ مثلاً يکي از بچهها ميآيد و ميگويد آهاي من يك طرح دارم که...؟
جهان: بگذار من يک نمونهاش را بگويم. مثلاً آهنگ «سرمست» از همين آلبوم «گذشتن و رفتن پيوسته»، يک بيت از سعدي در شعرش دارد. درست است؟ آن بيت را بهزاد با بيتي که خودش گفته بود ترکيب کرده بود. بعد آمد و گفت بچهها فکر کنيد که شعرمان ترکيبي از شعر خودمان با کار سعدي باشد...
- اتهامي به همين قطعهي شما وارد شده. ميگويند بمراني ميخواست ربطي به کارهاي کلاسيک پيدا کند و اين ترانه را توي کارهايش گذاشت. يا ميگويند تهيهکننده ميخواست کار بچهها کمي مردمپسند بشود و آنها اين را ساختند.
بهزاد: نه، اصلاً. خيلي مستقلتر از اين حرفهاست.
جهان: اصلاً بگو چرا اسم اين قطعه «سرمست» است تا معلوم بشود.
بهزاد: بله، بگذار همين را بگويم. من ميخواستم شعري بنويسم که توي آنطرف هي به خودش دريوري ميگفت، اما دربارهي يارش هي يک چيز زيبا را پشتِ سر هم تکرار ميکرد. خب، آن دريوريها را که هي به خودم ميگفتم، بلد بودم بگويم. اما آن چيز قشنگ دربارهي يار را بلد نبودم.
هرچيزي که مينوشتم ميگفتم: «اه، چهقدر بيخود شد» و خطش ميزدم. مانده بودم، نميدانستم چه کار کنم که يکهو توي گشتوگذارهايم اين شعر سعدي را ديدم. به خودم گفتم واي سعدي چهقدر اين را قشنگ گفته. اصلاً بايد از خود همين استفاده کنم. در واقع زورم نرسيد که به آن قشنگي بگويم.
ماني: دربارهي تهيهکننده هم بگويم که اصلاً آنها اينطوري ميچينند که در يک آلبوم قطعههاي خوب اول است. يک قاعدهاي دارند و طبق آن قاعده اصلاً «سرمست» قطعهي مهمي براي تهيهکننده محسوب نميشد.
جهان: يک دور براي شعر تيمکشي ميکنيم. يک دور توي تنظيم تيمکشي ميکنيم و اينطوري ميرويم جلو.
بهزاد: مثلاً توي قطعهي «مامان»، اينها داشتند يک چيزي ميزدند و من و کيارش هم بيکار بوديم. رفتيم توي يکي از اتاقها و ترانهي مامان را با هم نوشتيم. يا مثلاً قطعهي «تنهاي تنها» را من وقتيکه آلبوممان را بسته بوديم آوردم و گفتم من يك کار بيخود پاپ هم نوشتهام.
اصلاً جرئت نميکردم آن کار را بياورم توي گروه. اما آوردم و بعد همه که شنيدند گفتند: «واي، اين خيلي باحاله.» و اصلاً قطعه حذف کرديم و اين کار را گذاشتيم توي آلبوم.
- شما چهقدر ايده دور ميريزيد؟
بهزاد: کم.
ماني: ما ايده دور نميريزيم. ايدههايمان را نگه ميداريم.
جهان: چال ميکنيم!
بهزاد: گنجه داريم!
ماني: ببينيد، وقتي آهنگي دارد کار ميشود، يعني همه براي آن کار قانع شدهاند. با جنگ و دعوا و بحث و گفتوگو بالأخره وقتي همه همراه هستند، کار اتفاق ميافتد. براي همين وقتي ايدهاي هست که فکر ميکنيم پتانسيل دارد، جايي ميماند تا بعداً از آن استفاده شود.
تجربهاش را هم داريم. ايدهاي که اول از آن استفاده نکرديم، اما دو سال بعد توي آلبوم ديگري، بخشي از آهنگ ديگري شد.
جهان: يا همان آهنگي که حذف کرديم و «تنهاي تنها» به جايش آمد بالأخره جايي نگهش داشتهايم.
بهزاد: هيچچيزي دور ريخته نميشود. امکان ندارد کسي بيايد و ايدهاش را بگويد و ما بگوييم به دردنخور است. بعد هم کار خام فاصلهي زيادي با کار ضبط شده دارد.
وقتي من آکوردهاي قطعهي «کي چراغا رو خاموش ميکنه» را مينوشتم بچهها گفتند اين آکوردها خيلي پاپ است و شبيه 90درصد آکوردهايي است که اينروزها براي آهنگها نوشته ميشود. اما وقتي آهنگ ضبط شد، اصلاً چيز ديگري شد.
- خب، عيد امسال شما ايران نيستيد...
جهان: سال تحويل نيستيم، اما احتمالاً وسطش تعطيلات ميآييم. عيد تهران خيلي حال ميدهد.
ماني: من توي عيد تهران جوگيرترين آدم هستم. از اولهاي اسفند هفتهاي يک بار ميروم تجريش.
جهان: من هم همهچيز عيد را دوست دارم، غير از عيدديدني.
بهزاد: يک قطعهي عيدي هم داريم که جهان ساخته و خيلي خوب شده. شايد توي بهار بيايد بيرون. من خودم خيلي عيد را دوست دارم. همهچيز توي عيد پررنگتر است. همهجا خلوتتر است. ظهر دوست داري بروي بيرون و ديزي بخوري. همهچيز توي عيد کيف دارد.