سيدعلي خرم . استاد حقوق بينالملل در ستون سرمقاله روزنامه شرق با تيتر«فرصت را از دست ندهيم» نوشت:
در دنياي روابط بينالملل، اصل بر «برداشت» جامعه بينالمللي از يک حادثه است نه اينکه آيا واقعيت دارد يا خير و نه اينکه آيا حق است يا ناحق. اگر برداشت جامعه بينالمللي و افکار عمومي جهاني حکايت از مظلوميت راهپيمايي فلسطينيها براي عبور از مرزهاي اشغالي داشته باشد، يک خروار استدلال و قسم اسرائيل راه به جايي نميبرد و اگر برعکس بهکارگيري سلاح شيميايي در صحنههاي نبرد ارتش سوريه براي جهانيان جا افتاد، ديگر مهم نيست مخالفان اسد اين سلاح را به کار برده باشند يا خير و به حساب دولت سوريه و محکوميت آن گذاشته ميشود. بنابراين براي اينکه ايران از حادثهاي در سطح جهاني ضربه نخورد، بايد مانع شکلگيري افکار جهاني شامل افکار عمومي ملتها و نظر کشورها به نحوي شود که با وجود محقبودن ايران، حکم بر ناحقبودن بدهند. همين سناريو در دوران جورج بوش پسر، عليه صدام شکل گرفت. با اينکه صدام خود يک جنايتکار جنگي و ناقض حقوق بشر و حقوق اقوام شامل شيعيان و کردها بود ولي دستگاه سياستچرخاني و تبليغاتي آمريکا و متحدانش چنان عمل کردند که چشم و گوش جهانيان را از اينکه صدام سلاحهاي هستهاي توليد کرده و آماده بهکارگيري است، پر کردند؛ اما پس از سقوط صدام مشخص شد جورج بوش و توني بلر دروغ بزرگي به مردم جهان گفتهاند ولی ديگر کار از کار گذشته بود.
اکنون سناريوي مشابهي درباره ايران در حال شکلگيري است و ايران را به حملات سايبري عليه دانشگاههاي آمريکا و جهان، حمايت لجستيکي از طالبان، ارسال موشک به يمن، توسعه غيرمجاز صنعت موشکي، حمايت از گروههاي تروريستي در خاورميانه و دهها اتهام ديگر متهم ميکند که در راه است و بهزودي اعلام ميشود. متأسفانه عدهاي در داخل از اين بزرگنماييها بسيار لذت ميبرند و با گفتههاي ناپخته خود، اتهامات را براي جمهوري اسلامي ميخرند. بعضا همين عده درصدد مسدودکردن راههاي ديپلماسي ايران با کشورهاي جهان هستند. غافل از اينکه توطئه بزرگي عليه ايران در سطح جهان و منطقه در حال شکلگيري است. با تندترشدن مواضع دونالد ترامپ و ايجاد تغييرات در کابينه و تيم کاخ سفيد بهنفع اين تندروي، شاهد حضور چهرههايي چون جان بولتون هستيم که در آمريکا و در ميان دولتمردان و صاحبنظران سياسي اين کشور نيز به نامعقولبودن تفکر سياسي مشهور هستند. جان بولتون در زمان رياستجمهوري «بوش پسر» نيز از طرفداران جنگ عليه عراق بود و مواضع تند او باعث شد در مجلس سنا به عنوان سفير در سازمان ملل متحد رأي نياورد. جان بولتون عقيده داشت به جاي عراق بايد ابتدا به ايران حمله کرد و مرتب مانند مک کين، سناتور جمهوريخواه در هر سخنراني و گردهمایي سياسي، شعار «بمب ايران، بمب ايران» سرميداد. جان بولتون راه افراط را در حدي پيش گرفت که دوسال قبل در گردهمايي سازمان منافقين در پاريس به همراه مقامات عربستاني حضور يافت و در ازای دريافت چندصد هزار دلار يک سخنراني آتشين و ضدجمهوري اسلامي ايراد کرد که در آن سرنگوني حکومت تهران و برگزاري جشن پيروزي در ايران در سال 2018 را وعده داد. اين رفتار مورد تقبيح دولت وقت آمريکا قرار گرفت. بنابراين جمهوري اسلامي با دولتي در آمريکا طرف است که مشاور امنيت ملي رئيسجمهور که وظيفه هماهنگکردن سياستهاي امنيتي و سياست خارجي را برعهده دارد، جان بولتون ضدايراني شده است. يعني بولتون تندرو بايد نظرات افراطي و ضدايراني خود را تدوين کرده، طرحها و برنامههاي سيآيای درباره اقدامات ضدايراني را شنيده و با طرحها و سياستهاي وزارت امور خارجه مايک پومپئو که خود يک ضدايراني ديگر است ترکيب کرده و از آن سياستي آتشين استخراج کند که باب طبع دونالد ترامپ ماجراجو قرار گيرد. اگر نقش مخرب نيکي هيلي، سفير آمريکا در سازمان ملل متحد و نقش بسيار مؤثر ولي خاموش کوشنر، داماد ترامپ و بزرگترين لابي اسرائيل نزد رئيسجمهور آمريکا را هم به اين مجموعه اضافه کنيم، اعداد و ارقام وحشتناکي خواهد شد. اما جهان، علائم تغييرات در کابينه ترامپ به نفع تندروها را به خوبي دريافت کرده است. چين به ياري کرهشمالي رفت و اعلام کرد آماده ديدار با دونالد ترامپ و توافق روي خلع سلاح شبهجزيره کره هستند. اگرچه حقيقتي در کار نباشد، اما با همين اعلام آمادگي، تنش و درگيري جاي خود را به ميز مذاکره و تلاش ديپلماتيک داد که چينيها به آن تسلط دارند.
چين همچنين جنگ تجاري آمريکا با آن کشور را به طريقي مديريت کرده که به تنش و درگيري نينجامد. اروپاييها که تاکنون در مقابل ترامپ و در حمايت از توافق هستهاي ايستاده بودند، به سرعت دست به تهيه قطعنامه عليه توسعه موشکي ايران و حمايتهاي ايران از يمن زدند تا ترامپ را راضي کنند. رقباي منطقهاي ايران هم که مترصد فرصت بودند تا دشمني خود را عيان کنند، در همين چند روز براي ايران شاخوشانه کشيدند. آنها ميخواهند از اين فرصت تهديدات «زنگي مست»، براي ضربهزدن به ايران کمال استفاده را ببرند. محمد بن سلمان براي حمله آمريکا به ايران جايزه چهارهزار ميليارد دلاري تعيين ميکند و به گزافگویي افتاده که چهار موشک براي نابودي تهران کافيست. رئيس ستاد مشترک ارتش اسرائيل مدعي ميشود که امسال خانه را بر سر حزبالله ويران خواهد کرد. هيچگاه در تاريخ ايران و آمريکا چنين صفحه شطرنجي در مقابل ايران باز نشده بود. انديشهکردن درباره اين صفحه شطرنج و راههاي به پايان رساندن يک بازي خوب و سالم، شرط عقل و تدبيراست و سياست و کياست ميخواهد و قبل از آن، اطمينان از ارضا و اقناع عمومي است که تنها تکيهگاه حاکميت در روزهاي سخت محسوب ميشود. اما به نظر ميآيد دست ديپلماسي ايران مانند دوران مذاکرات هستهاي باز نيست و بهجاي متن، مدتي است به حاشيه ميپردازد، در زمان و مکانهايي که بايد باشد، حضور ندارد و اين موجب نگراني همگان شده است. سفر دو نفر از وزراي امور خارجه اروپا، بوريس جانسون از بريتانيا و ژان لودريان از فرانسه که موجب واکنش و استهزای عدهاي قرار گرفت، قطعا يک ناکامي بزرگ براي سياست خارجي در اين دوران خطير به شمار ميرود. عواقب آن را در قطعنامه پيشنهادي اتحاديه اروپا و نزديکشدن اروپا به مواضع ترامپ شاهد بوديم. به نظر ميآيد توجه جدي به رضايت مردم در سياست داخلي و ضرورت اصلاحات و نقشدادن به سياست خارجي، امري عاجل و فوري است و تأخير در آن از جمله در همگامي بيشتر اروپا با ترامپ در 22 ارديبهشت براي خروج احتمالي از برجام هويدا ميشود.
- روشنفكري و فلسفه؛ از برج عاجنشيني تا كنشگري اجتماعي
سيدعليرضا بهشتي در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
از زماني كه ايرانيان فهميدند ميزان عقبماندگي آنها از جهان پيرامونشان چنان است كه براي دستيابي به زندگي متناسب با شأن انساني نيازمند تحولات بنيادين و اصلاحات اساسي در ساختارهاي زيربنايي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي هستند، تحصيلكردگان و روشنفكران نقشي مهم در تحليل وضع موجود، ترسيم وضع مطلوب و گهگاهي هم پيشنهاد چگونگي راهيابي از وضع موجود به وضع مطلوب، ايفا كردهاند. آنچه روشنفكر ايراني را به تلاش براي اصلاح جامعه پيرامونش تشويق و ترغيب ميكرد، دانش و تجربه اجتماعي بود كه به لحاظ خاستگاه اجتماعياش از آن بهره ميبرد و او را به ديگر نيروهاي اجتماعي پيوند ميداد...
دانشش او را از يك سو با ديوانسالاري رو به رشدي كه با ظهور دولت مدرن نقش به طور فزاينده موثري در شكلگيري فرآيندهاي تصميمگيري به عهده ميگرفت و از سوي ديگر با آن دسته از عالمان ديني كه تيرهبختيهاي جامعه ايراني را ناشي از استبداد داخلي و استعمار خارجي ميدانستند، مرتبط ميساخت. تجربه اجتماعي روشنفكر ايراني اما بيشتر از حشر و نشرش با قشر رو به گسترش بازاريان و بازرگاناني كه دغدغه اقتصاد ملي داشتند اثر ميپذيرفت. پذيرش نقش واسطهاي در شناساندن ابعاد و اطراف دنياي مدرن به جامعه، دستيابي به شناختي وسيع و عميق از تمدن غربي كه سلطهاش در سراسر جهان روز به روز گستردهتر و آشكارتر ميشد را ضروري ساخت. آشنايي با فلسفه غرب، هم از آن جهت كه دسترسي به درك آن با پشتوانه تاريخي آموزش فلسفه و حكمت در سنت تفكر ايراني كم و بيش آسانتر مينمود و هم از آن جهت كه فلسفه نوين پا را از مدرس و مدرسه فراتر گذاشته و دست به كار تحول اجتماعي، فرهنگي و سياسي جامعه بشري شده بود، نسل پيشگام روشنفكري ايراني را در يك همزيستي مسالمتآميز با تفكر فلسفي قرار ميداد. با قرار گرفتن در معبر گذار از سنت به مدرنيته و شتاب تجسم و تجسد آن در زندگي روزمره از يك سو و رشد علوم اجتماعي كه سوداي گريز از فلسفه و نزديكي به علوم دقيقه را در سر ميپروراند و نيز گسترش ماركسيسم كه مدعي دستيابي به «علم» تحول و پيشرفت جامعه بود، شمار انديشمندان ايراني كه تفكر فلسفي را با وظيفه روشنفكريشان در تجانس ميديدند رو به كاهش گذاشت. در مقابل، علم عاري از ارزش، عملگرا و اثباتپذير با رويگرداني تدريجي از اصلاحگري حكومتمحور و گرايش به كنشگري اجتماعي، پايان برج عاجنشيني و ارتباط تنگاتنگ با تودهها، همنشين شد.
روشنفكري ديني اما، شايد به سبب آنكه مثلث «خدا، جهان، انسان» جزو لاينفك بنياد فكرياش به شمار ميرفت، رابطه خود با تفكر فلسفي را كم و بيش زنده نگه داشت، هرچند تلاش كرد از بهرهگيري از ابزارهاي شناختي جديد، به ويژه در علوم اجتماعي نوين، غافل نماند. استفاده از روشهاي رايج در دينپژوهي نوين، درك اثرگذاري گسترده مناسبات اقتصادي دنياي جديد، فهم بنيانهاي روانشناختي انسان مدرن، شناخت ابعاد پيچيده زيباييشناسي زندگي جوامع بشري معاصر و حوزههاي معرفتي از اين دست، دروازههاي متعددي را به روي روشنفكر ايراني گشود. با ظهور نقدهاي پساتجددگرايانه مدرنيته اما، روشنفكر ايراني در معرض انتخاب بر سر دو راهي مهمي قرار گرفت: پذيرش تغيير و ترميم بنيانهاي فكري و رهيافتهاي روششناختي برگرفته از نهضت روشنگري غرب، يا پناه گرفتن در سايه نوعي تاريخيگري كه با طرح اينكه جامعه ايراني هنوز مدرن نشده تا به پسامدرن فكر كند، بتواند همچنان به تحليل وضعيت موجود و ترسيم وضعيت مطلوب بر همان پايه مألوف ادامه دهد. امروزه، با آشكار شدن شكست پروژه جداسازي قلمرو «هست و نيست»ها از قلمرو «بايد و نبايد»ها، كمرنگ شدن مرزبنديهاي سخت و به ظاهر مستحكم ميان رشتههاي مختلف دانش بشري و فهم نسبيتگرايي نسبي دانش بشري، راه براي ظهور دوباره فلسفه و زيرشاخههاي آن از جمله فلسفه سياسي، در ايفاي نقشي كليدي در مباحث توسعهاي هموار شده است و از آنجا كه مطالبه ملي براي پيشرفت همچنان در صدر فهرست مطالبات جامعه ايراني قرار دارد و تمسك به آزادي، استقلال و عدالت اجتماعي براي تحققبخشي به آن آرمان ديرينه همچنان در كانون گفتمان اجتماعي ايرانيان جاي دارد، آشتي روشنفكري ايراني با تفكر فلسفي، مسيري پرپيچ و خم اما رو به رشد را طي ميكند.
- بنسلمان، شنا در ربعالخالی
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
مدتی است بحث راجع به آینده «دولت سعودی» و خبرهایی که به آلسعود باز میگردد در کانون تجزیه و تحلیل صاحبنظران و مراکز کارشناسی قرار گرفته است در عین حال از آنجا که در طول 87 سال عمر این دولت، کمترین اطلاعات از روند اجتماعی، فرهنگی و سیاسی این کشور به بیرون از دایره حکومت راه پیدا کرده، تحلیل دقیقی از وضع کنونی و شرایط پیش روی عربستان وجود ندارد. روی کار آمدن «محمدبن سلمان» اگرچه بر تعداد خبرها و تمرکز بیشتر نگاهها به عربستان افزوده است اما کماکان فقر اطلاعات درست از یک سو و چشمانداز این کشور از سوی دیگر در هالهای از ابهام قرار دارد.
دراین خصوص گفتنیهایی وجود دارد:
1- ساختار سیاسی و حکومتی عربستان در طول این دوران 87 ساله، تغییرات بسیار محدودی را تجربه کرده اما آنقدر محدود که میتوانیم بگوئیم ساختار امروز همان ساختاری است که «عبدالعزیز» پس از به قدرت رسیدن در سال 1310 ش به وجود آورد این در حالی است که در این دوران بخش وسیعی از محیط پیرامونی این کشور دستخوش تغییرات قابل ملاحظهای گردیده است. طبعا عربستان نیازمند تغییر میباشد. اما سؤال این است که آیا سکون و سکوت کنونی صرفا برخاسته از تمایل حکومت به عدم تغییر بوده و یا وضعیت اجتماعی عربستان نیز در حد فاصل 1310 تا 1390 به گونهای بوده که امکانی برای تغییر وجود نداشته است؛ اگر پاسخ مثبت باشد باید پرسید تغییر سیاسی که وابسته به تغییر اجتماعی است چه زمانی در کشور عربستان روی میدهد؟
2- براساس آمار رسمی مرکز آمار عربستان، جمعیت این کشور در پایان سال 2017 به 20/4 میلیون نفر رسیده است. براساس همین آمار 7/6 میلیون نفر یعنی معادل 37/31 درصد، کارگران خارجی به جمعیت بومی عربستان اضافه میشوند. میدانیم که سرریز شدن یک چنین جمعیتی که عمدتا از کشورهای مختلف آسیایی و آفریقایی به عربستان آمدهاند، فرهنگ بومی را بشدت تحت تاثیر قرار میدهد و به عنوان یک عامل مهم حکومتی در کنترل و کاهش نارضایتیهای اجتماعی مورد استفاده قرار میگیرد. در واقع از آنجا که ادامه کار این کارگران که بشدت به آن نیازمند میباشند، در گرو اجازه حکومت است، آنان برای حفظ کار خویش ضمن آنکه انواعی از محدودیتها و قوانین را گردن مینهند، در مواقع لازم برای خنثی کردن اعتراضات اجتماعی مورد استفاده قرار میگیرند.
3- در فاصله سالهای 1310 تا 1390، جامعه عربستان تا حد بسیار زیادی تغییر شکل داده است تا سالهای دهه 1330 بخش اعظم مردم بومی عربستان در بادیه و آبادیهای کوچک زندگی میکردند و حدود 10 درصد از آنان در شهرها سکونت داشتند. یک آمار رسمی عربستان میگوید در سال 1310 ش- یعنی آغاز به قدرت رسیدن آلسعود- جمعیت شهرهای مکه و ریاض به ترتیب 100 هزار و 80 هزار نفر بوده است. رونق گرفتن صنعت نفت در عربستان از یک سو و سیاست رسمی حکومت که مبتنی بر بهم ریختن قدرت قبایل و تضعیف آنها بود، سبب یک جابجایی بزرگ در وضع جمعیتی و مسایل اجتماعی این کشور شد به گونهای که گفته میشود جمعیت ریاض هماینک از 80 هزار نفر به حدود 4/5 میلیون نفر و جمعیت مکه معظمه از 100 هزار نفر به بیش از سه میلیون نفر رسیده است. رژیم آلسعود در طول این دوران تلاش کرد تا به طور کلی وضع اجتماعی شبه جزیره را حول محور حکومت سازمان بدهد به گونهای که همه ناگزیر باشند برای بقاء خویش نسبتی با آلسعود پیدا نمایند. امروز یک تیره به گونهای متلاشی شده که مثلا بخشی از آن در مکه، بخشی در ریاض و بخشی در اشرفیه است. در یک جامعه قبیلهای وقتی تیره و خانواده دچار پراکندگی میشود، رئیس قبیله، تیره و خانواده نمیتواند اعمال قدرت کند و موضوعیت خویش را از دست میدهد.
با این وجود و علیرغم آنکه رژیم آلسعود بسیاری از رهبران قبایل را سر به نیست کرده و از اثر اجتماعی آنان کاسته است، در عین حال خبرهایی که گاه و بیگاه از درون جامعه بسته سعودی به بیرون درز میکند، نشان میدهد، هنوز قبایل فراوان سعودی و تیرههای آنها که بنا به نقلی از 4000 تیره فراتر میرود، برای حکومت سعودی، «مسئله» هستند.
4- یکی دیگر از موضوعات در عربستان سعودی «مذهب» است و خبرهایی که این روزها میشنویم از بازخیزی موضوعی بهنام مذهب خبر میدهد. حکومت سعودی در طول دوران حاکمیت خود درصدد برآمد تا دو عنصر قدرتمند جامعه عربستان یعنی «قبیله» و «مذهب» دیده نشوند. این نکته بهصورت عمد در عربستان تبلیغ شده که عربستان متشکل از جامعهای با 90 درصد سنی و ده درصد شیعه است. بسیاری از اسناد مطالعاتی و رسانهای پا را از این فراتر گذاشته و نوشتهاند سنیهای عربستان همه حنبلی هستند اما این دو دروغ است دروغی در مورد جمعیت شیعیان و دروغی در مورد هویت مذهبی سنیان. جمعیت شیعه عربستان دستکم شش میلیون نفر یعنی 28/3 درصد جمعیت عربستان را شامل میشود که نیمی جعفری و نیم دیگر زیدی و اسماعیلیاند که به ترتیب در استانهای اشرفیه، عسیر، نجران و جیزان سکونت دارند. شیعیان 48/2 درصد از خاک عربستان را به خویش اختصاص دادهاند و در بعضی از مناطق دیگر شامل مکه، مدینه، ریاض و قصیم بهصورت اقلیت زندگی مینمایند. اهل سنت عربستان نیز بر خلاف آنچه از سوی حکومت تبلیغ میشود شامل حنبلیها با حدود 5/5 میلیون نفر، مالکیها با حدود پنج میلیون نفر، شافعیها با حدود سه میلیون نفر و حنفیها با حدود 800 هزار نفر به ترتیب حدود 27/4، 23/1، 15/13 و 4 درصد از ساکنان عربستان را به خود اختصاص دادهاند این در حالی است که به غیر از مذهب حنبلی آنهم بخش وهابی آن از سوی حکومت به رسمیت پذیرفته نشده و اداره امور و مراکز مذهبی و مساجد آنان در دست وهابیون میباشد. به این نکته باید اضافه کرد که از نظر فرهنگی «حجازیها» یعنی ساکنان مکه، مدینه، تبوک و الباحه که مالکی و شافعی مذهب هستند، خود را از ساکنان منطقه نجد که شامل استانهای حنبلینشین ریاض، قصیم و حایل میشود، برتر میدانند پس واضح است که برخلاف تبلیغات حکومتی، اربابان مذاهب در عربستان از روند جاری رضایت ندارند. اما سؤال این است که با وجود اعمال تبعیضهای ناروای مذهبی که علیه مالکیها و شافعیها در منطقه استراتژیک حجاز اعمال میگردد چرا تاکنون شاهد اعتراضات مؤثری از سوی آنان نبودهایم و این اعتراضات تحت چه شرایطی بروز و ظهور جدی مییابد؟
5- رژیم عربستان سعودی نشانههایی از نگرانی را بروز داده است. تلاشهای پیگیرانه این روزهای محمد بن سلمان برای محکمتر کردن گره این رژیم به رژیم صهیونیستی، دولت آمریکا و دولتهای اروپایی از یک سو و وعدههای مبتنی بر اعطای آزادیهای داخلی از سوی دیگر نشان میدهد که ریاض خطر را احساس کرده و درصدد چارهجویی است و برکناری شاهزادگان و بازپسگیری اموال فراوان آنان، نشان میدهد این رژیم از فزونی گرفتن مخالفان داخلی و سوار شدن مخالفان بر موج فسادها هراسناک است. کما اینکه اعمال فشار بر مصر برای واگذاری دو جزیره «تیران» و «صنافیر» نیز نشانهای از نیاز جدی عربستان به مقتدر دیده شدن به حساب میآید و اینها در شرایطی است که جنگ یمن و ناکامی عربستان در مدیریت موفق آن سبب فشار فراوانی در محیط مرزی و نیز فرامرزی عربستان به آلسعود شده است.
تلاش ولیعهد حاکم بر عربستان برای پای کار آوردن رژیم صهیونیستی و نیز تلاش برای واداشتن آمریکا به مداخله بیشتر در امور کشورهای یمن، سوریه و عراق و اعمال فشار بیشتر واشنگتن به ایران بیانگر جمعبندی منفی مسئولان ریاض از شرایط آینده داخلی عربستان است. بن سلمان در حالی به روزهای تحویل گرفتن تاج و تخت سعودی نزدیک میشود که شرایط سیاسی و امنیتی درون مرزی و فرامرزی عربستان لرزان است. او نتوانسته از سیطره انصارالله در پرونده امنیتی یمن بکاهد. هنوز ریاض از سوی موشکهای بالستیک یمنیها تهدید میشود و بخش وسیعی از مناطق استراتژیک عربستان در جنوب غرب و سواحل این کشور در معرض تهدید روزانه انصارالله است، مشروعیت درون خانوادگی او زیر سؤال است و مهمترین کشورهای حامی عربستان در مورد توانایی بن سلمان در اداره درست این کشور تردید دارند چه رسد به اینکه او را در حد و اندازه اداره کشور بدانند! بن سلمان بهشدت نیاز به اثبات توانمندی خود دارد و از این روست که حرفهای گنده میزند تا بیشتر دیده شود.
- ويژگي هاي مغفول رجل سياسي و مذهبي
محمدكاظم انبارلويي در ستون سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:
انسان يا تحت ولايت حقه الهي است كه راه و روش و سازوكار آن در زندگي انبياء و اولياي خدا، شهدا و صديقين به روشني معلوم است، يا تحت ولايت خودش است يا تحت ولايت يك فاسق، كافر و ظالم است. اين دو ولايت، مسيرش از مسير ولايت اول جداست و به جهنم ختم مي شود.
انسان اگر بر مبناي عقل و عقلانيت حركت كند، در مسير فطرت قرار مي گيرد. اگر بخواهد بر اساس اوهام و خيال حركت كند در دامگاه شياطين گرفتار خواهد شد. احكام عقل همان احكام شرع مقدس اسلام است. اين احكام مرز انسان را با اوهام و خيالات باطل مشخص مي كند. ولايت الهي، آزاديبخش است، انسان را به سرمنزل نور هدايت مي كند. ولايت الهي، انسان را از ولايت خود و ولايت طاغوت نجات مي دهد. كافي است ولايت خود و ولايت طاغوت را به هيچ انگاريم و رها شويم. به قول حافظ؛ «خود را مبين و رستي». آزادي واقعي همين و غير از اين «وهم» و «خيال» است. ما با خدا عهد كرديم كه از او اطاعت كنيم و بر صراط مستقيم حركت كنيم اما ولايت خود و شيطان، ما را وادار مي كند اين عهد را نقض و به بيراهه برويم. پذيرش ولايت الهي، انسان را قانونمند و به سوي عدل، سعادت و كمال انساني هدايت مي كند. اما ولايت شيطان، انسان را طغيانگر و قانون شكن مي كند و به وادي بدعهدي هدايت مي نمايد.
سخنگوي شوراي نگهبان در آخرين روز كاري سال قبل نتيجه بحثها و بررسيهاي اعضاي شوراي نگهبان در مورد ويژگيهاي رجل سياسي و مذهبي را بيان كرد. او گفت ما در شورا به 11 شرط كليدي رسيدهايم؛ اينكه رجل سياسي بايد داراي سوابق روشن، كافي و قابل ارزيابي در فعاليت سياسي و مذهبي باشد. اينكه اين سوابق شامل تصدي برخي مسئوليت ها
و مديريتهاي كلان باشد. اينكه سلامت و توانايي لازم براي ايفاي مسئوليت هاي رياست جمهوري داشته باشد، ترديدي نيست. اينكه رجل سياسي نبايد محكوميت كيفري به جرايم اقتصادي، كلاهبرداري اختلاس و ارتشاء و تباني در معاملات دولتي و پولشويي و نيز نبايد وابستگي به گروههاي ضد انقلاب داشته باشد، آن هم ترديدي نيست.
اين ويژگيها را مي شود با استعلام از مراجع چهارگانه تا حدودي كشف كرد. اما آنچه كه بايد يك رجل سياسي و مذهبي داشته باشد، «عقل» است. امام خميني (ره) يك وقتي در اوج تعارض و درگيري بني صدر با رجايي فرمودند: «هي نرويد دنبال اينكه رجايي علم ندارد، اين عقلش بيشتر از علمش است.» معلوم مي شود براي التزام عملي به اسلام، نظام و قانون اساسي كه اولين تعهد رئيس جمهور در پر كردن پرسشنامه نامزدي انتخابات رياست جمهوري است، «عقل» او مهمتر از همه ويژگيهايي است كه در شرايط رئيس جمهوري مطرح و بايد مورد توجه باشد.
رئيس جمهور، رئيس شوراي عالي انقلاب فرهنگي است، رئيس شوراي عالي امنيت ملي، رئيس شوراي پول و اعتبار، رئيس شوراي عالي فضاي مجازي، رئيس مجمع عمومي نفت و رئيس دهها شوراي تصميمگيري سياسي، امنيتي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي است. او بايد بر اساس عقل جمعي، مملكت را با اختيارات وسيعي كه دارد اداره كند. تكيه كردن به عقل و رأي خود و ناديده گرفتن عقل جمعي، او را به وادي ديكتاتوري مي اندازد.
امروزه وقتي دو نفر مي خواهند با هم ازدواج كنند، مي روند يك تست روان مي دهند تا معلوم شود به لحاظ روحي و رواني فاكتورهاي لازم براي يك زيست معقول زير يك سقف را دارند. آن وقت يك فردي را مي خواهيم بر سرنوشت 80 ميليون نفر حاكم كنيم و هر لحظه يك تصميم سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي بگيرد.
اين آدم لازم نيست يك تست بدهد تا معلوم شود «هوش هيجاني» وي چه سازهاي دارد؟ آيا قادر است مهارت خود را تا آخر دوره در همراهي با مردم حفظ كند؟ آيا قادر است عواطف و احساسات خود را مديريت كند؟ هنگامي كه ميليون ها نفر به او اعتماد كردند و براي او كف و سوت يا صلوات مي فرستند،
خود را كنترل كند و دچار خودشيفتگي مزمن نشود؟ آيا او توانايي مديريت اضطراب و كنترل تنشها و انگيزه، اميدواري، خوشبيني و بدبيني در مواجهه با موانع در راه رسيدن به هدف ها و آرمانها را دارد؟ يا با يك سوزنباني يك مشاور كه با چند واسطه به يك سرويس امنيتي خارجي وصل است، به وادي «بغي»، «محاربه» و «بيمهري» با مردم و نظام مي افتد؟ ارزيابي اسناد جاسوسي سفارت آمريكا در تهران نشان مي دهد آنها روي «تست روان» رجال سياسي عنايت ويژه داشتند و كاملاً از چند و چون روح و روان بني صدر و استعدادهاي انحرافي او باخبر بودند. لذا او را به مسيري هدايت كردند تا حتي در قبرستان مسلمانان دفن نشود و امروز در پاريس منتظر آمبولانس است كه او را در قبرستان «پرلاشز» دفن كند.
نارسيسيسم يا خودشيفتگي، بيماري خطرناكي در اصحاب قدرت است. امام (ره) در همان روزهاي اول انقلاب، مهارت خود را در مهار چنين خطري نشان داد. وقتي آيت الله مشكيني و فخرالدين حجازي در محضر او در جمع نخبگان و کارگزاران کشور شروع كردند به تعريف و تمجيد او، برآشفتند و آنها را بر حذر داشتند و فرمودند شما با اين حرف ها مرا بيچاره مي كنيد.
امروز ما شاهد بيچارگي برخي رؤساي دولت هاي گذشته هستيم كه از مسير عقل و عقلانيت منحرف شده و خود را در وادي اوهام و خيالات گرفتار كردند.
خودشيفته، مردم را ابزار ارضاء حس جاهطلبي و قدرتطلبي خود مي كند. رأي مردم را چك سفيد مي داند تا هر مبلغي را در آن بنويسد. خودشيفته احساس حيا و شرم را از دست مي دهد. بر اسلاميت و جمهوريت نظام تيغ نافرماني مدني مي كشد و پشت پا به همه سوابق علمي و عملي خود در خدمت به انقلاب مي زند.
مرض خودشيفتگي با علائم احساس فوق العاده بودن و احساس خودبرتربيني باعث مي شود فضائل ديگران را انکار و خود را هميشه نفر اول ببيند. خودشيفته كاري به منطق و عقلانيت در توجيه افكار عمومي ندارد. خودشيفته سياسي اعتماد به نفس ملت در مبارزه با دشمن را تضعيف مي كند و با خوار و ذليل كردن ملت، خودش را خشنود مي كند. او از همه طلبكار است و خود را طلبكار كسي نمي داند، حتي كساني كه به او رأي داده اند.
خودشيفته، نوچهپرور است. او با نوچهپروري مي خواهد افسردگي سياسي و ناكاميها و ناكارآمديهاي خود را جبران كند. خودشيفته، پيمان شكن است. اولين پيماني كه مي شكند همان سوگند رياست جمهوري است. مثل اعلاي چنين كسي همين رئيس جمهور نگون بخت آمريكاست كه امروز بيريختترين تصوير را از دموكراسي در آمريكا واتاب مي دهد كه صغير و كبير در آمريكا فهميدهاند او يك بيمار رواني است. حتي صداي هم حزبي هاي خود را در داخل آمريكا و همپيمانان اين كشور در اروپا و آسيا را درآورده است.
اگر رجل سياسي و مذهبي دچار روان گسيختگي يا اسکيزوفرني باشد، رفتار اجتماعي غير عادي او به تدريج ظهور مي کند. کم کم معلوم مي شود که او درک درستي از وقايع ندارد و دچار آشفتگي فکري و کلامي است. اين بيماري باعث مي شود او خيلي زود به وادي آشفته گويي بيفتد.
اينكه اسلام دو ويژگي «عدل» و «علم» را از ويژگيهاي مهم و اساسي حاكم مي داند، همين است. انسان عاقل در مراحل تكاملي عقلانيت خود به ملكه «عدل» متصف مي شود. عدالت و علم، او را در مسير عقلانيت و فطرت، به التزام عملي به اسلام و نظام الهي هدايت مي كند. چنين فردي قانون اساسي را كه يك ميثاق ملي است زير پا نمي گذارد و تا آخر دوره به آن ملتزم ميماند، نه اينكه چهار روز از موعد سوگند رياست جمهوري گذشت شروع مي كند به طلب توسعه اختيارات و ...
خدا رحمت كند امام خميني (ره) را، 50 سال پيش در حوزه نجف همزمان با طرح موضوع ولايت فقيه مباحث اخلاقي و تربيتي را در دستور كار خود قرار داد. او خطاب به علما و انقلابيون كه دست اندركار «توليد قدرت» و مبارزه با طاغوت زمان بودند، فرمود: «تا مورد توجه مردم قرار نگرفتهايد فكري به حال خود بكنيد، خدا نكند انسان پيش از آنكه خود را بسازد، جامعه به او روي آورد و در ميان مردم نفوذ و شخصيتي پيدا كند، خود را مي بازد. خود را گم مي كند. قبل از اينكه عنان اختيار از كف شما ربوده شود، خود را بسازيد و اصلاح كنيد.»