محمد‌جواد کشوری: ۲۶نامه‌ی مشتاق که برای رسیدن به دست صاحبشان دل توی دلشان نیست. ۲۶شعر سپید از طرف یک نوجوان که باید برسد به دست پدر.

1. «در خانه‌ي کوچکي که با رنج ساخته‌اي

رازي هست

اين‌جا

جزيره‌اي هست

که سال‌هاست

من در آن به تنهايي زندگي مي‌کنم.»

 بله، ما نوجوان‌ها توي خانه براي خود جزيره‌هاي امن مي‌سازيم؛ جايي که قوانين خودمان حاکم باشد. اما گاهي که به ساحل اين جزيره مي‌آييم دوست داريم کشتيِ شکوه‌مندي را از دور ببينيم و برايش دست تکان دهيم. ناخداي کشتي پدر است؛ همان‌طور که سکانِ کشتي را به دست گرفته، دوست داريم لبخند بزند. اما هميشه که اين‌طور نيست.

 

2. «جملات تو از جنس اين گوش‌ها نيستند.»

به قول «کريستين بوبن»، نويسنده‌ي فرانسوي: «هنر بزرگ، هنر فاصله‌هاست؛ اگر زياد نزديک شوي مي‌سوزي و اگر زياد دور شوي يخ مي‌زني.» پدر نزديک مي‌شود و ما فاصله مي‌گيريم، دور مي‌شود و دل‌تنگش مي‌شويم. کجاي کار ايراد دارد؟ کاش کسي بود که حرف‌هاي ما را براي هم ترجمه مي‌کرد.

نوجوانِ مجموعه‌شعرِ «جزيره‌اي در اتاق من» تصميم گرفته براي پدر نامه بنويسد؛ نامه‌هايي که شعرند، شعرهايي که نامه‌اند. آخر پدر‌ها عاشق شعرند و خيلي وقت است کسي براي آن‌ها نامه نفرستاده است.

 

3. فيلم «خيلي دور، خيلي نزديک» رضا ميرکريمي را احتمالاً ديده‌ايد. پسر مسعود رايگان عازم يک سفر رصدي مي‌شود و پدر که فهميده مشکلي براي پسرش پيش آمده، به جست‌وجوي پسر در بيابان‌ها سرگردان مي‌شود. بين پدر و فرزند خيلي چيز‌ها فاصله مي‌اندازد، اما در هر حال نخي نامرئي بين آن‌ها هست که به هم نزديکشان مي‌کند.

مهدي مرداني هم مثل رضا ميرکريمي از اين فاصله‌ها در شعر‌هايش استفاده کرده است.

 

4. خيابان‌هاي رابطه، يک‌طرفه نيستند. نوجوانِ اين مجموعه‌شعر هم بار‌ها از پدرش مي‌خواهد که برايش بنويسد.

«مرا دوباره بخوان

مرا بخوان

و برايم نامه بنويس.»

او سعي مي‌کند حال پدرش را بفهمد. حتي از او مي‌خواهد فقط نگاهش کند. نگاه، خودش يک نامه است پر از حرف‌هاي ناگفته.

«برايم نامه بنويس

و چشم‌هايت را برايم پُست کن.»

 

5. دور شديم و يخ زديم. حالا چه کار کنيم؟ اين يخ بايد شکسته شود. با يک لبخندِ گرم؟ با يک نوازش؟

«به کشف لحظه‌هاي آرام سفر کنيم

 تا بنشينيم

 گوشه‌اي از اين جزيره

و پا‌هايمان را به شن‌هاي فراغت بسپاريم

 بعد مثل دو مرد

 به دوست داشتن هم اعتراف کنيم.»

بله! يک اعتراف لازم است که اين يخ را بشکند.

 

6. ماهي سياه کوچولو را يادتان مي‌آيد؟‌‌ همان که قصه‌اش را صمد بهرنگي نوشت. او براي رسيدن به هدفش خطر کرد. بايد هم خطر مي‌کرد. نوجوان دوست دارد خطر کند، اما پدر‌ها و مادر‌ها هميشه نگران‌اند. يک دست نوجوان در دست خطر است و دست ديگرش در دست مطمئن والدين.

«دستم را‌‌ رها نکن

براي بادبادکي که نخش بريده شود

باد‌ها تصميم مي‌گيرند.»

اگر به حرف‌هاي نوجوان اهميت ندهند چه مي‌شود؟ ماهي سياه کوچولو به اميد زنده است. اميد را اگر بگيري انگار ماهي را از آب بيرون انداخته‌اي:

«از روزي که ماهي قرمز کوچکم

روي آب خوابش برد

و دست‌هاي تو دورش انداخت.»

 

7. با اين‌که همه‌ي ما تفاوت‌هايي با هم داريم و هرکدام دنيا را از زاويه‌ي ديد خود مي‌بينيم، ريشه‌هايمان يکي است.

«اگر من اشتباه نوشته شدم

خودت را دوباره مرور کن.»

توي اين دنيا همان‌طور که هر کسي راه خود را مي‌رود گاهي بايد به پشت سرش نگاهي بيندازد.

 

8. گفته‌اند بنشينيد و ويژگي‌هاي خوب كساني را يادداشت کنيد که مدت زيادي کنارشان هستيد. سعي کنيد علايق مشترکتان را پيدا کنيد. جزيره‌ي مشترکتان را بيابيد. آن وقت بنشينيد در آن جزيره و با آرامش با هم چاي بنوشيد، صحبت کنيد و خوش باشيد.

«بيا عقربه‌هاي ساعت را بچرخانيم

جايي در دل ثانيه‌ها

جزيره‌اي است

که ما را به هم مي‌رساند.»

 

9. يکي از مفاهيم مهم رباعيات خيام نيشابوري و حافظ شيرازي مفهوم «دم را درياب» است. چه‌قدر شيرين است لحظه‌هايي که پدر دغدغه‌هاي روزمره‌اش را کنار مي‌گذارد و پاي صحبت‌هاي فرزند نوجوانش مي‌نشيند.

«اين دقيقه‌ها را هيزم نکن»

«اعداد را فراموش کن

تا از زندگي لذت ببريم.»

 

10. مسعود کشميري تصويرگريِ اين کتاب را به عهده گرفته است. در زمينه‌ي تصاوير لکه‌هاي تيره‌رنگ ريز و درشت به چشم مي‌خورد كه به نظر مي‌رسد وظيفه‌ي انتقال نوسان احساسات نوجوان را به عهده دارند. كتاب‌هاي پرنده‌ي آبي، واحد كودكان و نوجوانان انتشارات علمي و فرهنگي (88774569) هم آن را روانه‌ي بازار كرده است.