نامهای که باعث شده معاون اول رئیسجمهور 800کیلومتر از تهران تا مشهد برود تا به خانه آنها برسد، زنگشان را بزند، نزدیک یک ساعت در خانه آنها بماند و مشکلاتشان را بشنود و برایشان دستور رسیدگی بدهد.
آقامنصور برایش قسم میخورد که در یک سال گذشته فقط خودش و 3نفر دیگر در پاستور برای مردم عریضه نوشتهاند؛ به او میگوید مطمئن باشد عریضهاش را یکی از آنها نوشتهاند اما زن چشمانش را ریز میکند و با تردید به قیافه تکتک عریضهنویسها که گوشهوکنار پارک و خیابان نشستهاند یا در پیادهرو قدم میزنند، نگاه میکند و میگوید: «نه! مطمئنم که هیچکدومتون نیستین؛ یکی دیگه بود».
- حضور سرزده معاون اول با یک نامه
اول صبح یک روز بهاریاست و ابرها در آسمان بلاتکلیف بین رفتن یا باریدن بر سر تهران، در کشوقوساند. خیابان پاستور که به نهاد ریاستجمهوری ختم میشود، نه خلوت است و نه شلوغ.
آدمها خوابآلود، بیصدا و با قدمهای آهسته در خیابان در حال رفتوآمدند و هر یک به سمت کوچهای یا در ورودی ساختمانی میپیچند. گیت سفید ورود به نهاد ریاستجمهوری بی امان از تردد خودروهای پلاک قرمز و سفید، بالا و پایین میشود ولی کارگر بقالیای که همان نزدیکیاست بیتوجه به این آمدنورفتنها مشغول خالیکردن بطریهای شیر از ماشین حمل شیر است؛
البته حین کار به حرفهای زن مشهدی هم گوش میکند که حالا همه عریضهنویسها دورش جمع شدهاند و او با شور و حرارت داستان آمدن معاون اول رئیسجمهور به خانهشان در مشهد را برایشان تعریف میکند؛ «وسطای دیماه سال قبل بود؛ حدود 4ماه پیش. تو خونه نشسته بودم که یکی زنگ زد به موبایلم و گفت که هفته دیگه یه خیّر میاد خونهتون در مورد مشکل پسرتون با شما حرف بزنه، خونه باشید!
یه هفته از استرس، خواب و خورد و خوراک نداشتم؛ همهش داشتم نقشه میکشیدم که چطور حرفامو بهش بزنم. آخرای دی، یه روز دم غروب زنگ زدن، گفتن 2ساعت دیگه میام. ساعت5 بود که اومدن؛ آقای جهانگیری بود. باورم نمیشد. زبونم بند اومده بود. تا 15-10دقیقه نتونستم حرف بزنم تا اینکه بالاخره مدارک پزشکی پسرمو آوردم و خودش دید و قول داد که هزینههای درمانشو برامون جور کنن؛
چند باری بعدش از دفترشون پیگیر شدن و کارایی هم کردن ولی الان تو بیمارستان یه گیرای الکی دادن که نگو و نپرس! هرچی میگم این دستخط خود معاون رئیسجمهوره، این نامه استانداری و فرمانداریه، اذیتم میکنن. اومدهم دوباره نامه بدم براشون، خودشون مشکلمو حل کنن.» و دوباره با چشم، اطراف خیابان دوازدهفروردین را میگردد.
- عریضهنویسان پاستور
پیرمردی آمده و دنبال عریضهنویس است. یکی از آنها را که میبیند با هم خیلی گرم دست میدهند و روبوسی میکنند و میروند روی پلههای بانک تقاطع پاستور و دوازدهفروردین مینشینند و مشغول نامهنوشتن میشوند.
عریضهنویسهای دیگر هم کمکم از گرد زن مشهدی پراکنده میشوند و میروند دنبال رزقوروزی خودشان.
آنها نه ماشین تایپ دارند و نه میز مخصوص و کاغذهای رولی؛ مثل کارمندان عادی با لباسهای معمولی و یک کلاسور دستی و چند تا برگهA4، در حال قدمزدن در اطراف نهاد ریاستجمهوری و پارک روبهروی آن هستند و خودشان در این رفتوآمدهای متعدد، مشتریهایشان را از روی نگاه جستوجوگر و ملتهبشان شکار میکنند.
منصورخان با 40سال سن از بقیه جوانتر است و کمتر از بقیه سابقه کار دارد؛ یک دوره ریاستجمهوری آقای احمدینژاد و حالا نزدیک به 2دوره ریاستجمهوری آقای روحانی؛ سرمای زمستان و گرمای تابستان، شالوکلاه میکند و میآید خیابان دوازدهفروردین و یک گوشه عریضه مینویسد؛
«از مراغه اومده بودم تهران برای کار. یکی از دوستام که خیابون انقلاب دفتر وکالت داشت بهم گفت منصور! تو که نامهنوشتن دوست داری، برو دم نهاد؛ همچین کاری هست. اومدم اینجا و حالا نزدیک 9ساله درددلهای مردمو گوش میکنم و براشون نامه مینویسم به رهبر انقلاب یا ریاستجمهوری.»
- بهدنبال شغل یا یک لقمه نان
او میگوید بیشتر مشکلات کسانی که برای عریضهنویسی میآیند اینجا، اقتصادی است؛ اول بیپولی و بیکاری؛ در وهله دوم هم مریضهای صعبالعلاج هستند که از پس هزینههای درمانشان برنمیآیند. در رتبه سوم هم کسانی که در ادارات دولتی در حق آنها اجحاف شده و نتوانستهاند حقشان را بگیرند. مالباختهها و کشاورزان هم از مراجعان دائمی هستند؛ «اینجا آخر خط امیده. همه کسایی که میان دم نهاد همه راها رو رفتهن و به در بسته خوردهن و تهش به اینجا رسیدهن. اینجا برای همه ته داستانه.»
بهنظر منصورخان، جنس مشکلات مردم از 10سال پیش به این طرف تفاوت چندانی نکرده و این را از نامههایی که برای مردم مینویسد، متوجه شده است؛ «زنان بیسرپرست از شهرستانها بیشترین مراجعهکنندههای اینجا هستن؛ نه کاری دارن، نه سرپناه درستحسابی؛ زنایی که یا از شوهراشون جدا شدهن یا شوهراشون از سر فقر و نداری، زن و بچه رو رها کردهن به امان خدا و رفتهن. اینا میان که تقاضا بدن برای تحت پوشش کمیته امداد رفتن.
بعضی مردا هم از شهرای مرزی میان. اینا بیکارن، دنبال شغل میگردن. میگن به یه کار کوچیک تو یکی از کارخونههای شهرشون که حداقل یه میلیون حقوق بهشون بدن بدون بیمه و مزایا هم راضی هستن. میان اینجا نامه مینویسن برای رهبر انقلاب و رئیسجمهور، شاید تأثیری داشته باشه. یه عده هم همیشه برای وام اشتغالزایی عریضه میخوان. در همه دورهها کشاورزا و دامدارایی داریم که منابع طبیعی دست روی زمینشون گذاشته و میخواد ازشون بگیره.»
- سنگ بر شکم دارم
زن جوان با صورتی آفتابسوخته روی نیمکت روبهروی پارک کنار آقایجوادی ـ عریضهنویس میانسال و البته قدیمی ـ نشسته و با زبان محلی، مشکلاتش را با گریه و زاری تعریف میکند و از او میخواهد که هرچه را میگوید بنویسد. آقایجوادی میگوید که نمیشود؛ باید خلاصه و کوتاه نوشت که کارمندان ارتباطات مردمی نهاد بخوانند؛
«حقیر، خانمی میانسال تحت پوشش کمیته امداد امامخمینی(ره) یاسوج هستم که بیسرپرست و دارای 2فرزند در حال تحصیل توأم با درد و انواع بیماریهای جسمانی و در نهایت فقر و تهیدستی و تحت فشارهای روحی و روانی که بیشتر شبها خود و فرزندانم سر گرسنه بر بالین میگذاریم و گزاف نگفتهام اگر بگویم که سنگ بر شکم دارم... .»
این نامهها تکنیک و قواعد خاصی ندارند و نویسندگان آنها تنها کلمات شکسته را به لغات رسمی و پرآبوتاب تبدیل میکنند؛ عریضهنویسانی که گنجینهای غنی و ملموس از مشکلات مردم و دغدغههایشان در طول چند دهه اخیر هستند و به قول خودشان صندوقچه اسرار مردماند.
- اهالی استانهای غربی بیشترین نامهها را مینویسند
آقاحجت یکی دیگر از عریضهنویسان پاستور است که با احتساب این دوره ریاستجمهوری آقای روحانی، 5دوره است که هر روز صبح به این خیابان میآید و تا حوالی عصر برای مردم خطاب به شخص رئیسجمهور نامه مینویسد؛ «دوره آقایخاتمی بهعلت تعدیل نیرو منو از محل کارم اخراج کردن. برای شکایت مستقیم از همدان اومدم اینجا. وقتی نامهمو دادم متوجه شدم که هیچ پولی برای برگشت ندارم. خسته و مستاصل روی نیمکت پارک نشسته بودم که خانمی اومد گفت نامه میخوام.
همونجا جرقهای توی ذهنم زده شد و شروع کردم به نامهنوشتن. تا بعدازظهر پول رفتنم به خونه یکی از اقوام جور شد. فرداش هم برگشتم و قصد کردم همین کار رو ادامه بدم. اگرچه روز اول نزدیک بود از عریضهنویسای دیگه کتک بخورم اما در نهایت موندم و الان 15ساله که عریضهنویس مردمام.»
آقاحجت میگوید که بیشتر مراجعهکنندهها بین 40 تا 60سال دارند، اکثرا زن هستند و ساکنان استانهای غربی بیشتر از شهرهای دیگر مراجعه میکنند؛ «از همهجای ایران برای دادن نامه مییان اما از استانهای لرستان، کهگیلویهوبویراحمد، ایلام، کرمانشاه و خوزستان بیشتر هستن. اغلب هم انقدر فقیرن که حتی 3هزار تومن هزینه نوشتن یه نامهرو هم ندارن.»
- بازار داغ نامهنویسی در دوره احمدینژاد
آقای مندلیان آنطرف خیابان با پیراهن راهراه و کتوشلوار سرمهای روی پله عریض بقالی نشسته و برای مردم نامه مینویسد. او میگوید استاد حقالتدریسی یکی از دانشگاههای تهران است و هفتهای 2روز تدریس دارد؛ باقی هفته را هم اینجا مینشیند تا گرهی از کار مردم باز کند. او هم میگوید که نوشتن نامه را دوست دارد و تلاش میکند قواعدش را رعایت کند؛ «ما حرفای مردمو خوب گوش میکنیم و در نهایت اونطوری که فکر میکنیم بهتره و زودتر به نتیجه میرسن، براشون مینویسیم.
بعضیهاشون میان و میگن نتیجه گرفتهن، بعضیها برمیگردن و به دفتر ارتباطات مردمی فحش میدن و بعضیهام ناامید میرن. در کل، در دوره قبل، کار ما سکه بود اما این دوره مردم کمتر نامه مینویسن و با همون تلفن گویا و سامانه اینترنتی تقاضاشونو رد میکنن. بخشی رو هم الان ارجاع میدن به استانداری و فرمانداری و به همین دلیل مثل قبل نیست که مردم بیان اینجا.»
- پاکت پول به ازای نامه
بحث دوره ریاستجمهوری محمود احمدینژاد که میشود، منصورخان گل از گلش میشکفد. میگوید که آنموقع 25عریضهنویس بودهاند و نان هر 25نفرشان هم در روغن بوده است؛ از بس نامه بوده؛ چون هر یک نفر که میرفته با 5نفر برمیگشته؛ «صبح اول وقت، مردم اینجا صف میکشیدن دم در نهاد و تا خود غروب میموندن.
تا روزی 1200تا نامه هم نوشته بودیم براشون. بعضیا که اصلا میاومدن چادر میزدن و شب میموندن! خیلی خوب بود. طرف میرفت جواب نامه رو میگرفت، همسایه و دوست و اقوامشو هم میآورد. کافی بود یه مدرکی ارائه بدی، بهت پول نقد میدادن، وام میدادن. ما خودمون کلی وام گرفتیم. اما الان اینطوری نیس؛ باید کلی مدرک بدی و ثابت کنی که مشکل داری.»
آقاحجت میگوید که حتی در خود بخش ارتباطات مردمی به افراد نیازمند، 200 تا 300هزار تومان و گاهی تا یکمیلیون پول نقد میدادهاند تا نامهشان به جواب برسد. برای ارائه وام هم نیاز به ضامن و مدرک و برووبیا نبوده و سریع به متقاضیان وام میدادهاند؛ «خانمی اومد اینجا گفت از شوهرم جدا شدهم و خودم و بچهم پول غذاخوردن هم نداریم.
خیلی سریع براش نامه نوشتم. با ناامیدی رفت داخل. یک ساعت بعد با مقداری پول اومد بیرون و خوشحال رفت. یا دختری اومد گفت با مدرک فوقلیسانس بیکارم و هیچکس رو توی تهران ندارم و حرفای خیلی بد و خطرناکی هم زد. منم همه رو نوشتم. نامه رو برد و چند وقت بعد اومد گفت توی ایرانخودرو استخدام شده. اون دوره اینطوری بود.»
- بنویسید وام 200میلیونی من را پس نگیرید
مقایسه شیوه پاسخگویی به نامهها در دوره دو رئیسجمهور، بین عریضهنویسها بالا گرفته و تعریف و تمجید از دوره قبلی هم زیاد است اما میان حرفهایشان به نکتههایی هم اشاره میکنند که میگویند نمیشود آنها را انکار کرد. آقای جوادی، دامداری را مثال میزند که در دوره قبل وام 200میلیونی گرفته و حالا بعد از 6سال آمده و میگوید توانایی بازپرداخت وام را ندارد؛ «این آقا میگفت که 5تا گاو و 18ـ17تا گوسفند داشته که مریضی واگیردار میگیرن و میمیرن.
موقع سفرای استانی آقای احمدینژاد یه نامه مینویسه که وام میخوام و بعد نامه به نتیجه میرسه و 200میلیون وام میگیره و حالا اومده بود بنویسه که وام رو ازش پس نگیرن چون ورشکسته شده! این موارد هم زیاده؛ چون هم طرف، راه و رسم کارآفرینیو بلد نبوده و اصلا توانایی نگهداری و افزایش سرمایه رو نداشته و هم نظارتی بر کارشون نشده و در نهایت، هم سرمایه از بین رفته و هم مشکلات طرف، چندبرابر قبل شده؛ انگار که از چاله به چاه افتاده باشه.»
حالا هرکدامشان یکییکی مثالهایی از این دست به ذهنشان میرسد و برای هم تعریف میکنند؛ مثلا زنی که وام 30میلیون تومانی اشتغال در استان سیستانوبلوچستان گرفته و حالا نمیتواند پس بدهد؛ مرد میانسالی که برای کارگاهش وام مدتدار گرفته و تا نصف قسطهایش را داده و حالا میگوید تولیدش متوقف شده و دیگر پول ندارد؛ دختری که وام 5میلیونی بلاعوض گرفته و باز هم دنبال همان وام آمده یا خانوادهای که برای مسکن مهر اقدام کردهاند و با کلی تخفیف به آنها خانه دادهاند و حالا توانایی پرداخت همان مبلغ کم را هم ندارند و... .
پیرمرد همسایه نهاد ریاستجمهوری که در خیابان اردیبهشت زندگی میکند، صبحها در پارک قدم میزند و به همین دلیل، عریضهنویسها را میشناسد. او از روزهایی میگوید که مردم در دوره ریاستجمهوری نهم و دهم در خیابانهای اطراف چادر میزدند تا با این روش به نتیجه برسند؛ «اوایل خیلی عادی بود و ما هم با دادن پارچ آب یا ملافه و پتویی بهشون کمک میکردیم اما بعد از مدتی انقدر زیاد شدن که رفتواومد و زندگی ما رو هم مختل کرده بودن اما الان ظاهرا این روشها جواب نمیده و دیگه خیلی کم این اتفاق میافته.»
- خرج دوا و درمان بچهدارشدن
یک زن کمی آنطرفتر روی جدول کنار خیابان نشسته و خودش مشغول نوشتن نامه است. میگوید اهل اصفهان است، کارشناسارشد آموزشوپرورش یکی از مناطق بوده و او را به ناحق تنزیل درجه دادهاند و وقتی از اداره کل و دیوان عدالت اداری جوابی نگرفته، آمده تا مستقیم به رئیسجمهور نامه بنویسد؛
«میدونم که دوباره اینجا به استانداری و وزارت آموزشوپرورش ارجاع میدن ولی حداقلش اینه که میرم پیش مقامات بالاتر حرفامو میزنم؛ سنگ مفت، گنجیشک مفت.» ساعت نزدیک 11صبح است. گهگداری یکیدو نفر برای عریضهنویسی میآیند و میروند. زن و شوهر جوانی آمدهاند پیش منصورخان و میخواهند دولت بهشان کمک کند تا در مرکز ناباروری استانشان برای بچهدارشدن رایگان، خدمات دریافت کنند. هر دو اهل لرستاناند و میگویند آه در بساط ندارند و بچهدار هم نمیشوند.
مرد جوان خجالت میکشد و از عریضهنویس میخواهد سریعتر نامه آنها را بنویسد تا بروند. نامه را که میگیرند در مسیر ساختمان ارتباطات مردمی با هم بحثشان میشود. مرد انگار دلش به این نامه راضی نیست.
- انبار دردها
آخرین مقصد نامههایی که عریضهنویسان مینویسند مرکز ارتباطات مردمی نهاد ریاستجمهوریاست؛ ساختمانی در همان خیابان پاستور و پیش از دومین ورودی این خیابان که مانند بانک، باجههای متعدد و دستگاه نوبتدهی دارد. 13نفر در نوبت هستند. بعضیهایشان دارند آخرین درخواستهایشان را به متن نامه اضافه میکنند و تعداد کمی هم برای پیگیری نامههایشان آمدهاند و پشت باجه، مشاوره میگیرند. باجهدارها نامهها را میگیرند و بعد از چککردن مدارک و مشخصات فردی، به متقاضیها شماره پیگیری میدهند.
زن مشهدی اینبار پشت یکی از باجهها نشسته و با همان حرارت قبلی، موضوع را ریزبهریز برای کارمند مرکز تعریف میکند و مستاصل دنبال راهحلی برای درمان پسر کوچکش میگردد. آنطرف، مردی با صدای بلند و عصبانی فریاد میزند و گلایه میکند که چرا به نامهاش درست رسیدگی نمیشود وقتی که منابع طبیعی استان دست روی زمینی که او، پدر و اجدادش در آن کشاورزی کردهاند، گذاشته است.
در این میان پسر جوانی هم با چشمانی که از خوشحالی برق میزند و لبانی که با لبخند کش آمده به برگهای که در دستش است نگاه میکند و سلانهسلانه از گیت اول میگذرد و در شلوغی خیابان گم میشود. عریضهنویسها هنوز در همان حوالی قدم میزنند و مشتریهایشان را از نگاههای مضطرب و جستوجوگرشان شناسایی میکنند. آقای جوادی همچنان دارد مینویسد: «یارانه بنده که کارگر روزمزد هستم و 3فرزند دارم نزدیک 2سال است که قطع شده. بارها به فرمانداری مراجعه کردهام اما پاسخ درستی به من نمیدهند. این یارانه، امید و پشتوانه زندگی من بود و بخش اندکی از مشکلات من را حل میکرد...».