شازدهكوچولو كتابي است كه هميشه ميتواند در هرسني خوانده شود و مخاطب را درگير اين داستان شگفتانگيز كند.
اگر از هواداران شازدهكوچولو بوده باشيد، شايد هميشه به اين فكر كردهايد كه چهطور ميشود اين كتاب متفاوت را روي پردهي سينما به تصوير كشيد. «مارك آزبورن»، كارگردان انيميشنهاي «پانداي كونگفوكار» و «باباسفنجي شلوارمكعبي» بهترين راه حل را براي اين كار پيدا كرد.
اين انيميشن شگفتانگيز، پيش از اين در جشنوارهي كن و جايزهي سزار حاضر بوده و دوسال قبل هم در بخش «مروري بر سينماي فرانسه»، ميهمان سي و چهارمين جشنوارهي جهاني فيلم فجر بوده است. حالا هم اين انيميشن در سي و ششمين جشنوارهي جهاني فيلم فجر، ميهمان بخش «زنگ هفتم» و كودكان و نوجوانان ايران است.
ممكن است در اين سه سال انيميشن شازدهكوچولو را از تلويزيون يا در شبكهي نمايش خانگي ديده باشيد. اما فرقي ندارد كه تا حالا اين انيميشن را ديدهايد يا نه؛ قطعاً تماشاي آن روي پردهي سينما حال ديگري دارد.
پس به همين مناسبت، ترجمهي گفتوگويي با مارك آزبورن 48سالهي آمريكايي ميتواند ما را بيشتر با زندگي شخصي اين كارگردان و روند ساخت شازدهكوچولو آشنا كند.
- در ابتداي گفتوگو، دوست دارم شما را «کارگردان شگفتانگيز» بنامم. چون انيميشن بينظيري ساختهايد که سر و صداي زيادي هم به پا کرده و طرفداران بسياري دارد.
خيلي خيلي از تعاريف شما ممنون و البته خوشحالم.
- بعضيها ممكن است خيلي شما را نشناسند. براي آنها از گذشتهتان بگوييد. از کجا شروع کرديد و چه شد که در اين مسير به شازدهکوچولو برخورد کرديد؟
خب، اگر بخواهم به گذشته برگردم، بايد بگويم که هميشه عاشق فيلم و فيلمسازي بودم. فکر ميکنم هفت سالم بود که يکي از فيلمهاي مجموعهي «جنگ ستارگان» را ديدم و عاشق دنياي سينما شدم. جنگ ستارگان، کودکي و نوجواني مرا دستخوش تغيير کرد و اگر بخواهم صادقانهتر بگويم، اين فيلم تمام زندگيام را متحول کرد.
من به خورهي مجموعهي جنگ ستارگان تبديل شدم و تمام سالهاي کودکي، نوجواني و جوانيام را با تماشاي فيلمهاي اين مجموعه گذراندم. ميتوان بگويم با جنگ ستارگان بزرگ شدم.
بعد به مدرسهي هنر رفتم و در آنجا برخورد حرفهايتر با اين مجموعه فيلم را ياد گرفتم. با مفاهيمي مثل افسانهپردازي و شيوههاي کارگرداني «جورج لوکاس» آشنا شدم و ديدم. کارگردان جنگ ستارگان، چهطور از تکنيکهاي سينمايي در کنار داستاني بينظير استفاده کرده و توانسته جهاني بيافريند كه پيش از آن وجود نداشت.
حالا که فکر ميکنم، در هفت سالگي، تماشاي جهان اسرارآميز جنگ ستارگان، به من قدرت ويژهاي داد و عميقاً روي من تأثير گذاشت. اين قدرت همواره با من ماند و مرا به ساختن انيميشن علاقهمند کرد.
در مدرسهي هنر، درس عکاسي را بيشتر از درسهاي ديگر دوست داشتم. شايد همين علاقه باعث شد تا به تکنيک استاپموشن در انيميشن بيشتر گرايش داشته باشم؛ چون در اين تکنيک، هنر عکاسي نقش مهمي دارد.
- در بخشهايي از شازدهکوچولو هم از تکنيک استاپموشن استفاده کرديد. برخي فکر ميکنند با وجود پيشرفتهاي وسيعي که در ساخت انيميشن کامپيوتري صورت گرفته، استاپموشن تكنيكي زمانبر و پردردسر باشد.
بهنظر من تکنيک استاپموشن پر از زيباييهاي هنري و لحظههاي خلاق است. در اين تکنيک، عکاسي، مجسمهسازي، طراحي و نقاشي در کنار هم استفاده ميشوند و اينها، همهي آن چيزهايي است که من در هنر از انجامدادنشان لذت ميبرم.
- چه شد که توانستيد با کمپانيهاي بزرگ انيميشن مثل «دريمورکز» همکاري کنيد؟
من قدم به قدم پيش رفتم. اول مشغول ساختن فيلمهاي کوتاهي شدم که موضوعشان را دوست داشتم. با فيلمهاي کوتاهم در جشنوارههاي مختلف شرکت کردم و توانستم جوايزي بهدست بياورم. اين جوايز ادامهي راه را برايم آسانتر کرد، چون اعتباري براي فيلمسازيام شد. پس از همهي اينها بود که زمينهي همکاري با استوديوي دريمورکز فراهم آمد.
- پس تجربهي ساختن فيلم کوتاه شما را قدم به قدم به پشت در استوديوي دريمورکز کشاند.
بله، دقيقاً! اولين همکاري من با استوديو، به فيلم «پانداي کونگفوکار» برميگردد. به من گفتند قرار است چنين فيلمي بسازند و نظرم را خواستند. ذهنم براي اين داستان پر از ايده بود و آنها همهي ايدههايم را دوست داشتند!
پس از آن بود که به تيم خلاق اين انيميشن پيوستم و حدود سه سال و نيم بعد، اين فيلم اکران شد و موفقيت بزرگي براي تکتک اعضاي گروه توليد آن به همراه آورد. پانداي کونگفوکار باعث شد اعتماد بيشتري در صنعت انيميشن بهدست بياورم و پروژههاي بيشتري به من پيشنهاد شود.
- گفتيد که کار حرفهايتان را از فيلمهاي کوتاهي که موضوعشان را دوست داشتيد شروع کرديد. وقتي وارد چرخهي حرفهاي صنعت انيميشن شديد، نگران نبوديد که فرصت ساختن فيلمهايي را که دغدغهتان بود از دست بدهيد؟
نه، به هيچوجه. اتفاقاً بودن در اين حرفه و در ميان خانوادهي بزرگ انيميشن، اين فرصت را برايم فراهم آورد که رؤياپردازيهاي بزرگم را به واقعيت تبديل کنم. شازدهکوچولو هم برآيند همين رؤياپردازي و فعاليت حرفهايام در هنر انيميشن است. اگر وارد اين چرخه نميشدم، شايد امکان ساختن اين انيميشن بسيار سخت، هرگز ميسر نميشد.
- از ويژگيهاي انيميشن شازدهکوچولو استفاده از دو تکنيک استاپموشن و انيميشن کامپيوتري در کنار هم است. دوست دارم بدانم براي کارگرداني که شيفتهي استاپموشن است، چهطور تکنيک کامپيوتري انتخاب شد؟
از ابتداي اين پروژه، تهيهکننده اصرار داشت که کل فيلم بهشيوهي انيميشن کامپيوتري ساخته شود. در اصطلاح ميخواستند که فيلم کيفيت فيلمهاي شركت «پيکسار» را داشته باشد. اما من اطمينان داشتم که انيميشن کامپيوتري، با روح شاعرانهي کتاب شازدهکوچولو تناسب ندارد و انتخاب درستي نيست.
بهعنوان كسي كه عاشق استاپموشن است، داستان را در ذهنم فقط با اين تکنيک ميديدم. چيزي مثل قدرت جاذبه، من و داستان را به سمت اين تکنيک ميکشاند. عميقاً اعتقاد داشتم که اين تکنيک انتخاب کاملاً درستي براي نمايش روح کتاب شازدهكوچولو است.
داستان شازدهکوچولو بهنظر من لايههاي مختلفي از حقيقت و تخيل دارد و نمايش هرکدام از اين لايهها، تکنيک خودش را ميطلبيد. براي همين است كه شما با دو تکنيک متفاوت در اين انيميشن روبهرو ميشويد.
- انيميشن شازدهكوچولو را اقتباسي از داستان شازدهکوچولو ميدانيد يا اداي ديني به آن؟
همانطور كه گفتم شازدهکوچولو داستان بسيار عميقي است. اين داستان پر از نکتههاي آشکار و پنهان است که هرخواننده بنا به دريافت خودش در آن کشف و شهود ميکند. من خواستم داستان يکي از خوانندگان اين کتاب را بگويم؛ دختري که ميتواند يکي از هزاران دختري باشد که خواندن اين داستان، زندگيشان را متحول کرده است.
در سوي ديگر هم «خلبان» قرار داشت. خلبان در داستان شازدهکوچولو، از سهيمشدن ديگران در تجربهي مصاحبتش با شازدهکوچولو حرف ميزند. از اينکه بايد روزي داستان اين ملاقات را بنويسد تا ديگران هم شازدهکوچولو را بشناسند.
خلبان، پسربچهي کوچكي بوده که در ششسالگي کسي نقاشياش را نفهميده. اين ترس از فهميدهنشدن هميشه با او باقي مانده اما با اينحال جرئت بهخرج ميدهد و داستانش را براي همه تعريف ميکند؛ با علم به اين نکته که ممکن است باز هم کسي داستانش را نفهمد، مثل همان روايت نقاشي ماري که فيلي را خورده بود.
در انيميشن من، دختر همسايه، مسيري را براي فهميدن تجربهاي که خلبان داشته شروع ميکند. پس داستان شازدهکوچولوي من، هم داستان خلبان است، هم داستان دختربچه و هم داستان خود شازدهکوچولو. به نظرم اين انيميشن هم بهنوعي اقتباس است و هم اداي دين من به نويسندهي شهير اين کتاب.
- دوست دارم نظر شخصيتان را بدانم. اينکه مهمترين پيام داستان شازدهکوچولو از نظر شما چيست؟
در پايان داستان، خلبان از دلتنگياش براي شازدهکوچولو ميگويد. از اينکه شبها به ستارگان خيره ميشود و فکر ميکند آيا او به سيارهاش بازگشته؟ خلبان خود را شماتت ميکند که چرا فراموش کرده براي گوسفند، پوزهبند نقاشي کند و آيا گوسفند، گل سرخ را خورده؟
خلبان روزها و روزها به شازدهکوچولو فکر ميکند و از دستدادن او برايش درد عميقي به همراه دارد. بهنظر من پيام اصلي داستان از همين نقطه شروع ميشود. اينکه وقتي ما شخصي را از دست ميدهيم که با اعماق قلبمان او را دوست داريم چه بايد کنيم؟
چيزي که من از اين داستان ياد گرفتم اين بود که در چنين موقعيتي، بايد داستان آنهايي را که دوستشان داريم و از زندگيمان رفتهاند براي ديگران تعريف کنيم. اينطوري آن آدمها هميشه در فکر ما، در ذهن و تخيلات ما و در قلب ما زنده خواهند بود و به زندگيشان ادامه خواهند داد؛ درست همان کاري که خلبان دربارهي شازدهکوچولو کرد.