اما هنوز جملهام تمام نشده بود که با شنيدن صداي قهقههي نوجوانها سرم ناخودآگاه به طرف پلههاي برقي چرخيد. اولين گروه دانشآموزها رسيده بودند و داشتند از پلهها بالا ميآمدند تا يکي از فيلمهاي بخش «زنگ هفتم» سي و ششمين جشنوارهي جهاني فيلم فجر را تماشا کنند.
امسال در جشنوارهي جهاني فيلم فجر، دانشآموزان هم سهمي دارند و از 28 فروردين تا ششم ارديبهشت، 10 پرديس سينمايي در تهران ميزبان دانشآموزان و مدارس بودهاند و 11 فيلم منتخب جشنوارهها را براي آنها به نمايش گذاشتهاند.
در اولين روز هم نوبت پسرهاي دورهي دوم متوسطه بود که به کاخ جشنواره يا همان پرديس سينمايي چارسو بيايند و به قول خودشان فيلمي پسرانه، يعني «الکلاسيکو» به كارگرداني «هلكوات مصطفي» محصول مشترك عراق و نروژ را نگاه کنند.
البته براي هرگروه از دانشآموزان به جز فيلم اصلي، يک يا دو فيلم کوتاه هم نمايش داده ميشد. فيلم کوتاه انتخابشده براي آن روز «سلام» نام داشت؛ فيلمي ايراني به كارگرداني «محمدرضا حاجيغلامي» که در آن پسربچهاي براي برگشتن پدرش از سوريه، هزار جواب سلام نذر ميکند.
به قول اميرعباس کشاورزي، يکي از دانشآموزان حاضر در سالن: «فيلم خيلي خوبي بود و فضايي خانوادگي و عاطفي داشت.» البته حسين سلماني، نظر ديگري داشت و گفت: «بهنظرم اين فيلم چندان مناسب نوجوانان نبود.»
بخش هيجانانگيز و جديتر ويژهبرنامهي زنگ هفتم با شروع نمايش فيلم الکلاسيکو آغاز شد. اين فيلم دربارهي دو برادر کوتاهقامت اهل کردستان عراق است که براي برآوردهکردن رؤيايشان، عازم سفري دور و دراز ميشوند تا به شهر مادريد و بازي الكلاسيكو برسند.
خوشحالي نوجوانها از ديدن اين فيلم نهبهخاطر جايزهها و مفهوم زيبايش، که بيشتر به قول خودشان براي داستان پسرانهاش بود. مگر ميشود فيلمي به فوتبال ربط داشته باشد و پسرها از ديدنش کيف نکنند؟! آن هم نه هرفوتبالي؛ کَلکَل بين هواداران رئال مادريد و بارسلونا!
کافي است يک ساعت و نيم بين اين نوجوانها بنشينيد تا ببينيد چهطور بعد از ديدن هرشوتي که رونالدو به سمت دروازه ميزند، جيغشان هوا ميرود و بعد از ديدن هرگل سوت و دست ميزنند.
محمدسالار ناظري، دانشآموز پايهدهمي حاضر در سالن، دربارهي الکلاسيکو ميگويد: «فيلم جالبي بود و به آدم انگيزه ميداد که خواستههايش را دنبال کند، اما بهنظرم چندان نوجوانانه نبود. بيشتر براي گروه سني جوان يا بزرگسال مناسب بود.»
اميرعباس، حسين و چند نفر ديگر از دوستانشان هم همين نظر را داشتند، اما از اين قضيه ناراحت نبودند. به قول خودشان «از اينکه يکبار هم نوجوانها را تحويل گرفته و آدم حساب كردهاند و فيلمهاي منتخب جهان را برايشان به نمايش گذاشتهاند، بايد خوشحال بود!»
از چند نفر از دانشآموزها پرسيدم پيش از اين چيزي دربارهي جشنواره ميدانستند يا نه. پاسخ همهشان منفي بود. اما وقتي پرسيدم: «حالا بعد از ديدن اين فيلم نظرتان دربارهي جشنواره چيست؟» اکثرشان جواب دادند: «دوست داريم بقيهي فيلمهاي حاضر در جشنواره را هم ببينيم.» و وقتي شنيدند ميتوانند تا پايان جشنواره همراه خانوادههايشان هرروز ساعت پنج عصر به سينمافلسطين مراجعه کنند و فيلمهاي ويژهبرنامهي زنگ هفتم را ببينند، حسابي ذوق کردند.
ديگر وقت رفتن رسيده بود. يکي از دانشآموزها گفت: «نميشود يک فيلم ديگر هم نشانمان بدهند؟» پرسيدم: «ميخواهيد فيلم ببينيد يا مدرسه نرويد؟» زدند زير خنده، اما در نهايت از اينکه مدرسه آنها را با اين جشنواره و فيلمهاي خوبش آشنا کرده بود، راضي بودند.
اولين گروه دانشآموزان حاضر در جشنوارهي امسال با خاطرهاي خوش از فيلم الکلاسيکو، پرديس چارسو را ترک کردند. من هم بايد کمکم آنجا را ترک ميکردم.
برخورد اولم با اين نوجوانهاي پرروحيه روي پلهبرقي بود، برخورد آخرم هم همينطور. به چند نفرشان گفتم: «برگرديد و رو به دوربين لبخند بزنيد.» خنديدند و گفتند: «يکوقت عکسمان را پخش نکنيد!» و اينطوري شد که عکس خندهشان در تاريخ ويژهبرنامهي زنگ هفتم جشنوارهي جهاني فجر ثبت شد.
- باور نميكنم...
در کتابخانهي دانشگاهمان خانم کوتاهقامتي کار ميکرد که هروقت ميديدمش، دلم ميگرفت. آنقدر که همه بهش زل ميزدند، وقتي حرفي ميزد جدياش نميگرفتند يا حتي وقتي سر پسدادن کتاب يا چيز ديگري بحثشان ميشد، تحقيرش ميکردند.
با خودم فکر ميکردم زندگياش بايد خيلي سخت باشد اگر توي خيابان هم با او همينطور رفتار کنند، توي مهمانيهاي فاميلي هم همينطور، توي در و همسايه هم همينطور!
وقتي معرفي فيلم سينمايي «الکلاسيکو» را خواندم، ياد همان خانم افتادم و خيلي دلم خواست بروم فيلم را ببينم تا بيشتر با زندگي اين افراد آشنا شوم. مخصوصاً اينکه داستان فيلم از زندگي دو برادر واقعي تأثير گرفته بود و همان دو برادر هم در فيلم بازي کرده بودند.
اما بعد از ديدن فيلم حسي دوگانه داشتم. نه راضي بودم و نه ناراضي! دو برادر توانسته بودند با همهي محدوديتهايي که قد کوتاهشان برايشان ايجاد ميکرد، به رؤيايشان برسند و اين باعث ميشد حس خوبي از ديدن فيلم داشته باشم.
اما از آنجاييکه انتظار قبليام برآورده نشده بود و چيز زيادي از سختيهايي که افراد کوتاهقامت در زندگي اجتماعي و روبهرو شدن با ديگر آدمها دارند نديده بودم، کمي حالم گرفته شده بود.
ميدانم... ميدانم! بايد در ارتباط با افراد خاص، مثل معلولان جسمي و ذهني، عادي رفتار کنيم، اما حقيقت اين است که اين کار را نميکنيم. اول از ديدنشان تعجب ميکنيم و بعد هم رفتارمان جهتگيري پيدا ميکند. يا رنگ ترحم و تحقير ميگيرد يا...
در طول نمايش فيلم منتظر بودم بالأخره يک جا، يک نفر از ديدن دو برادر کوتاهقامت تعجب کند، اما اينطور نشد. رفتار همهي افراد با آنها عادي بود و اين موضوع چندان باورپذير نبود. ناخودآگاه در ذهنم اين فيلم را با فيلم «شگفتي» (Wonder) مقايسه کردم که کتابش هم در ايران با نامهاي «شگفتي» و «اعجوبه» چاپ شده است.
شخصيت اصلي آن فيلم هم پسربچهاي با ظاهري غيرعادي است که در طول داستان نشان ميدهد ظاهر عجيب نميتواند مانع زندگي عادي و رسيدن به خواستهها شود.
اما نقطهي قوت شگفتي نسبت به الکلاسيکو اين است که در تکتک لحظات تماشاي فيلم يا خواندن کتاب خواننده با شخصيت اصلي همدردي ميکند و از اينکه ديگران هنگام روبهرويي با او اينقدر عجيب واکنش نشان ميدهند، اذيت ميشود. چيزي که در الکلاسيکو به چشم نميخورد.
الکلاسيکو بهطور کلي فيلم خوبي است كه به تماشاگر انگيزه ميدهد. حضور بازيگران غيرحرفهاي و ساختهشدن در همين نزديکيها در عراق، به جذابيتش اضافه کرده، اما يک جاي کارش ميلنگد و آن اين است که بيننده رفتار خوب و عادي مردم در برابر کوتاهقامتان را باور نميکند!
صحنهاي از فيل «الكلاسيكو»