هر چند متهم در جریان تحقیقات پلیسی و جلسات محاکمهاش در دادگاه کیفری هرگز به ارتکاب قتل اعتراف نکرد اما همه شواهد و مدارک بهدست آمده از سوی پلیس از این حکایت دارد که او با تهیه غذای مسموم، باعث مرگ همسرش به نام المیرا و مادربزرگش شده و در نهایت نیز با شکایت خانواده المیرا، قضات دادگاه براساس شواهد پرونده رأی به قصاص او دادند.
اینکه انگیزه متهم از ارتکاب این جنایت چه بود، هنوز معمایی سر بهمهر است. با این حال پیدا شدن ردپای یک زن در این پرونده و فاش شدن ارتباط پنهانی پزشک تبریزی با زن جوان که از دوستان المیرا بود فرضیه اینکه او بهخاطر برملا نشدن راز پنهانش دست به جنایت زده است مدنظر قرار گرفت. فرضیهای که متهم تا حالا آن را رد کرده و این روزها که در زندان به سر میبرد از طریق شبکههای اجتماعی تلاش میکند مقصر این جنایت را فرد دیگری معرفی کند.
مادر المیرا(مقتول) که در همه 19ماه گذشته داغ از دست دادن دخترش را فراموش نکرده در گفتوگو با همشهری زوایای تازهای را از این پرونده فاش کرده تا به گفته خودش به همه ادعاها و شایعات دروغین پاسخ دهد.
- پرونده هماکنون در چه مرحلهای است؟
محاکمه متهم به پایان رسیده و حکم قصاص صادر شده و باید دیوانعالی کشور درباره حکم تصمیم بگیرد.
- از روزی بگویید که متهم به قصاص محکوم شد. چه احساسی داشتید؟
ما از مرگ کسی خوشحال نمیشویم ولی بعضی انسانها به درجهای از قساوت و شقاوت میرسند که جان افراد دیگری را به راحتی برای رسیدن به امیال خود میگیرند. خدا و شرع برای آنها حکم قصاص را پیشبینی کردهاند که بهنظر ما حکم عادلانهای است.
- از روز حادثه بگویید، چطور در جریان ماجرا قرار گرفتید؟
غروب 17مهر 1395حوالی ساعت 5 بعدازظهر، تلفنی بهما خبر دادند که دخترم و خانواده نامزدش(پزشک تبریزی) همگی بر اثر خوردن غذای مسموم در بیمارستان هستند. بلافاصله به بیمارستان سینای تبریز رفتیم. دخترم و مادربزرگ متهم حالشان بدتر از بقیه بود.
آنها هنوز در بخش اورژانس بودند اما از متهم خبری نبود. دخترم با آن حال وخیمش گفت که هرچه با علیرضا(متهم) تماس میگیرم جواب نمیدهد. میگفت که شاید 50بار با او تماس گرفته اما جواب نداده. تا اینکه حوالی ساعت 8بعدازظهر علیرضا تماس گرفت و حدود یک ساعت طول کشید تا به بیمارستان آمد.
او برای ما و نیروی انتظامی و اطلاعات سپاه تعریف کرد که یک روز قبل فردی در کلینیک به او مراجعه کرده و تعداد افراد خانواده را جویا شده تا غذای نذری بیاورد و امروز (شنبه، روز حادثه) وقتی زودتر از وقت موعود در حال ترک محل کارش یعنی کلینیک بود، آن فرد غذاها را هنگام سوار شدن به ماشین تحویلش داده است.
متهم تأسف میخورد که چرا محل کارش دوربین مدار بسته نداشته است تا تصاویر آن مرد را شناسایی کند. البته یادش رفته بود که روز قبل، جمعه بوده و او اصلا سر کار نرفته بود. تناقضگوییهای او از همان موقع نمایان شد. پس از یکی دو ساعت هم که وضعیت مصدومان بدتر شد و در خونشان نشانههای اسیدی دیده شد، آنها را به بخش آی سی یو بیمارستان منتقل کردند.
بعد از آن از متهم پرسیدیم که چطور خودش از غذای مسموم نخورده و گفت: بهخاطر اینکه همان روز در کلینیک آش آورده بودند و خورده بود، اشتها نداشته و از غذاهای نذری نخورده است. بعد هم بهخاطر حضور در جلسهای بلافاصله خانهشان را ترک کرده و تلفنش از صبح در حالت بیصدا بوده و متوجه تلفنهای دخترم و خانوادهاش نشده است.
البته بعدها مشخص شد که اصلا آشی وجود نداشته. چون کارآگاهان نه کسی را که آش آورده بود پیدا کردند و نه نشانهای از آش و حتی ظرف آن را هم در کلینیک پیدا نکردند. از طرفی اصلا شاهدی وجود نداشت که تأیید کند فردی برای متهم در کلینیک آش آورده است.
همچنین مشخص شد که غذای نذری هم در کار نبوده و متهم خودش غذاها را از رستوران خریداری کرده که در دوربینهای مدار بسته رستوران فیلم او ضبط شده است. او حتی در هیچ جلسهای حضور نداشت و وقتی تحقیقات پلیس نشان داد که اصلا جلسهای در کار نبوده، این بار ادعای تازهای مطرح کرد و گفت بعد از اینکه غذاهای به ظاهر نذری را به خانه برده، همه اعضای خانواده را به همراه دخترم المیرا جمع کرده و بعد از اینکه آنها سفره انداختند که غذا بخورند، خودش از خانه بیرون رفته و در پارک مشغول گوش دادن به موسیقی بوده است!
- در آن روزها و تا پیش از کشف راز جنایت، رفتار متهم چگونه بود؟
روزهای بعد از فوت دخترم و مادربزرگ متهم تا دستگیری او، همواره سعی میکرد در کنار خانواده ما حضور داشته باشد و مضطرب بود و رفتار غیرعادی داشت. ادعای غذای نذری تا روز دستگیریاش مطرح بود و مرتب برای چهرهنگاری و ارائه اطلاعات به اداره آگاهی میرفت و حتی فردی خیالی را با چهرهنگاری شناسائی کرده بود. به ما میگفت که «پلیس آگاهی به بیراه میرود و مرتب از من در مورد آش سؤال میکنند درحالیکه نیروهای اطلاعات فردی را شناسائی و دستگیر کردهاند که احتمال زیاد کار خود اوست.»
البته در روزهای نزدیک به دستگیری که حدس زده بود رازش درباره خرید غذا از رستوران شاید لو برود به چند نفر از نزدیکان گفته بود که آنروز من احتمال دادم آن فرد غذای نذری نیاورد و برای اینکه نزد خانوادهام بدقول نشوم و چون آنها منتظر غذای نذری بودند، خودم به رستوران رفتم و سفارش غذا دادم و وقتی آن فرد غذاها را آورد، من غذاهایی را که خریده بودم در مسیر به یک گدا دادم.... وقتی دخترم فوت و معلوم شد بهخاطر مسمومیت و وجود قرص برنج در غذا به قتل رسیده است، موضوع جالبی تعجب همه را جلب کرد.
متهم تا روز تشییع جنازه دخترم ریش داشت و درست در روز تشییع جنازه صورتش را اصلاح کرد. بعدها ما حدس زدیم که وی چون احتمال میداده است که ماجرای مرگ مرموز اعضای خانواده پزشک تبریزی در رسانهها پیچیده و ممکن است چهرهاش توسط صاحب آن رستورانی که از آنجا غذا خریده بود شناسایی شود، صورتش را اصلاح کرده بود تا چهرهاش تغییر کند.
همچنین در دو روز باقی مانده تا روز عاشورا براساس یک دروغ بزرگی که او درباره نذری بودن غذاها پخش کرده بود، جامعه از نظر روحی و روانی در وضعیت آماده باش قرارگرفته بود که مبادا امنیت مردم از طرف گروهی خرابکار تهدید شود اما در نهایت معلوم شد که غذاهای مسموم نذری نبوده و خودش آنها را خریده بود.
- شما هیچوقت به او شک نکردید؟
بعضی از نزدیکان ما به او مشکوک بودند ولی ما نه؛ چرا که رفتارش با دخترم و ما طوری بود که او را از خانواده خودمان میدانستیم.
- چطور راز جنایت فاش شد؟
بعد از کشف فیلم خرید غذا از رستورانی در نزدیکی کلینیک محل کار متهم، مأموران او را دستگیر کردند.
- واکش نزدیکان و همسایهها به دستگیری او چه بود؟
همه شوکه شده بودند، مخصوصا ما که در طول مدت نامزدی دخترم و متهم واقعا چیزی برایش کم نگذاشته بودیم. شاید گفتن برخی چیزها اینجا درست نباشد اما بهتر است بدانید که در طول حدود چهار سال نامزدی آنها، من بیشتر از دخترهای خودم به فکر او بودم اما او اینطوری جواب محبت ما را داد.
- در دادگاه و در جریان محاکمه متهم چه گذشت؟
دادگاه طبق قانون علنی بود و تمام وقایع اتفاق افتاده بازگویی شد و حتی برخی موارد مانند سمی بودن غذاها و نظریات پزشکی قانونی درخصوص غذاها بهخاطر درخواست وکلای متهم، با نظر دادگاه مجددا توسط پزشکی قانونی مورد آزمایش و تأیید قرار گرفت. تحقیقات پرونده کامل بود و آنقدر شواهد کافی از جنایت وجود داشت که قضات رأی قصاص صادر کردند.
- پس از صدور حکم، گویا متهم از طریق شبکههای اجتماعی ادعاهایی را بیان کرده است؟
بله. البته قبلا همچنین کارهایی کرده بود. مثل نسخه تجویز آواز شجریان برای بیمارانش یا نسخه پزشک انساندوست خوش خط تبریزی که بعدها فهمیدیم هر دو دروغ بوده و اصلا چنین نسخههایی به بیماران داده نشده. ادعاهای حالای او هم مثل ادعاهای قبلیاش است. او مدعی است که المیرا پیامکهایی برایش فرستاده بود که نشان میداد قصد داشته به زندگی خودش پایان بدهد. خندهدار است.
طبیعی است کسی که نقشه قتل دخترم و اعضای خانواده خودش را کشیده، از مدتها قبل برای آن برنامهریزی کرده است و به صرف چند پیامک نمیتوان ادعائی را اثبات کرد. متهم به جای فرافکنی چرا در برابر سؤالها و تحقیقات پلیس جوابی نداشت؟ چرا بهدروغ گفته غذاها نذری بوده درحالیکه خودش اقدام به خرید غذا کرده بود؟
چرا بهدروغ گفته آش خورده درحالیکه هیچگونه شواهدی در این زمینه پیدا نشد؟ چرا بعد از پهن کردن سفره بلافاصله خانه را ترک کرده است بدون آنکه لقمهای از آن غذا خورده باشد؟ چرا گفته است در مدت غیبتش در جلسه بوده، درحالیکه تحقیقات پلیس نشان داد در هیچ جلسهای حضور نداشته است؟ چرا بعدا حضور در جلسه را انکار و گفت در پارک مشغول گوش دادن به موسیقی بودهام؟ چرا در آگاهی تصویر فردی خیالی را چهره نگاری کرده است؟ و دهها چرای دیگر...
- بهنظر شما مقصر حادثهای که برای دخترتان رخ داد فقط متهم بود یا افراد دیگری هم در این ماجرا نقش داشتند؟
تشخیص این موضوع بهعهده دادگاه محترم است ولی از نظر اخلاقی کسی که بهصورت غیرمستقیم در زندگی دو فرد متاهل ورود کرده و بستر هوی و هوس را گسترانده است، بیتقصیر نیست. پیامکهای متهم به آن زن درباره «چشمانی که باعث شده خبط بزرگی مرتکب شود» گویای همهچیز است.
نشان میدهد در واقع آن «چشمانی» که متهم بقول خودش آن «خبط بزرگ» را مرتکب شده در این حادثه مؤثر بوده است. من شکایت خودم را از آنها و دیگر کسانی که پس از فوت مظلومانه دخترم ناجوانمرادنه جوسازی کرده و تهمت و افترا زدهاند به خدا میبرم. خداوند بهترین قاضی است و به اعمال آنها رسیدگی خواهد کرد.
- از شرایطی بگویید که پس از این اتفاق و مرگ دخترتان در خانوادهتان بهوجودآمده است؟
زندگی ما کلا بهم ریخته و الان نزدیک به 19ماه است که روال عادی زندگی ما از بین رفته. دخترم مظلوم بود و مظلوم از دنیا رفت و آنچه مرا بهشدت عذاب میدهد، این است که اینها بعد از مرگ دست از سر کسی که ظالمانه کشته شده و دستش از دنیا کوتاه شده برنمیدارند. خدا شاهد است که روزها را میشمارم تا شبهای جمعه برسد و بروم سر مزار دخترم. طاقتم طاق شده و تصور لحظات درد و رنج دخترم در آن دو روزی که بستری بود امانم را بریده و تحملم تمام شده است.