این شکل از عملیات تروریستی را بارها در همین کابل و در بغداد عراق هم دیدهایم. دیروز در میان این کشتهشدهها، نام 9 خبرنگار هم بود؛ به جز 10 خبرنگار دیگر که زخمی شدند. در میان نام کشتهشدگان، یک نفر را دیدم که هم فامیلیام بود: قاضی رسولی؛ یک خبرنگار افغان که آمده بود برای تلویزیون از این انفجار گزارش بگیرد.
نامش را در گوگل سرچ کردم و دیدم 2سال پیش، در جریان انفجار دیگری در کابل که کار طالبان بود، او باز هم آنجا بوده. پلیس افغانستان با او برخورد کرده و اجازه نداده کارش را پیش ببرد.
در گزارش نهاد «خبرنگاران بدون مرز» آمده بود که به او توهین شده و حتی مورد ضرب و شتم قرار گرفته. شاید چون پلیس احتمال خطر میداده و نمیخواسته اجازه دهد جان گروه به خطر بیفتد. شاید هم از سیاستهای شبکه TV1 که قاضی رسولی خبرنگارش بود، خوششان نمیآمده. اما او و گروهش همیشه آنجا بودهاند. در دل خطر و حالا دیروز وقتش بوده که خودش و گروهش قربانی انفجار شوند.
خبرنگاری یکی از آن کارهایی است که محافظهکاری و احتیاط در ذاتش نیست. چیزی در آن هست که اتفاقا شما را از هرجور فاصلهگرفتن و تماشاکردن دور میکند. خبرنگاری و عکاسی خبری در خودش یک تشنگی بیپایان برای فهمیدن و کشفکردن و روایتکردن دارد؛ کلنجار با هر عاملی که به قدرت ربط پیدا میکند و درگیر شدن با موانع بیشماری که برای پوشاندن حقیقت کار گذاشته شدهاند.
همین تشنگی و بیتابی است که خبرنگارها را به صحنه فرامیخواند؛ همین مبارزه بیپایان برای کشف حقیقت. سال گذشته میلادی ۴۶ نفر خبرنگار در نقاط مختلف جهان کشته شدند. ۸ نفر در عراق، ۸ نفر در سوریه، ۶ نفر در مکزیک، ۲ نفر در روسیه. امسال این تعداد حتما بالاتر خواهد رفت.
خبرنگارها و عکاسها طرف مردماند و نه سمت قدرت. آنها جانشان را به خطر میاندازند تا اجازه ندهند قدرت مهارنشدنی و غیرقابل کنترل باشد. شاید برای همین هم هست که در بیشتر دنیا، آنها خیلی زود فراموش میشوند. حتی خود رسانهها هم دیگر خیلی علاقهای به قدردانی و زنده نگهداشتن یاد خبرنگارهای کشتهشده ندارند.
گاهی مثل این مورد اخیر، اساسا ارزش خبری مربوطه خیلی زود کمرنگ میشود (بمبگذاری و حمله انتخاری در کابل از آن اتفاقهایی است که ممکن است هر روز در خبرها ببینیم و دیگر حساسیتی نسبت به آن نداشته باشیم) و گاهی نهادهای قدرت با نفوذی که در رسانههای جریان اصلی دارند، میکوشند تا خبر در میان موجهای دیگر گم شود و تا جای ممکن تأثیر کمتری داشته باشد.
آنها حتی در قیاس با حرفههای دیگری که میتوانند خطر جانی داشته باشند، مثلا پلیس یا آتشنشانی، زودتر از یادها میروند. به جز استثناهایی که دربارهشان کتابی نوشته میشود یا فیلمی ساخته میشود. خبر دیروز و کشتهشدن خبرنگارهایی که برای پوشش خبری به محل انفجار رفته بودند، نمادی از این بیاعتنایی و فراموشی است.
دوست دارم یادداشت امروز جایی برای یاد کردن از آنها باشد. همه آن روزنامهنگاران و خبرنگارانی که دغدغهشان کشف حقیقت است و هیچوقت خودشان را در کنار قدرت ندیدهاند و با آنکه میدانند کسی هیچوقت از حضور آنها استقبال نکرده است، با همه وجود هر بار خودشان را به یکقدمی مرگ رساندهاند. یاد کشتهشدههای کابل و همه کشتهشدههای خبرنگار گرامی باد.