تاریخ انتشار: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۷ - ۰۶:۱۰

کارهایی هست که فقط در نوجوانی می‌شود انجام داد. کارهایی هست که فقط در نوجوانی می‌شود شروع کرد. انگار بعد از ۱۷سالگی، زمین یک‌طور دیگر می‌چرخد و خورشید یک‌طور دیگر می‌تابد و دنیا یک‌طور دیگر می‌شود!

 

همين چند ماه پيش، وقتي دوچرخه 17ساله شد با خودش فكر كرد:

اي داد!‌ امسال كه سال آخر نوجواني است! حالا چه‌كار كنيم؟!

آن‌وقت قرار شد اول شما بگوييد چه‌کار مي‌خواهيد بکنيد و بعد ما، و ما يعني دوچرخه. حالا همان روز است، روز معرفي برنده‌ها و اعلام تصميم‌هاي ما، و گفتيم که، ما يعني دوچرخه.

و ما يعني دوچرخه در همين روزهاي آخر نوجواني قول مي‌دهيم هميشه، هميشه و هميشه نوجوان بمانيم و هيچ‌وقت و هيچ‌وقت و هيچ‌وقت نوجواني‌مان و نوجوان‌هايمان را فراموش نكنيم و هرگز و هرگز و هرگز آدم‌بزرگ نشويم. اين يک قول جدي دوچرخه‌اي است.

و‌ تصميم بعدي:

به قول شاعر بزرگوار، مولوي، «ز ياد دوست، شيرين‌تر چه کار است؟» ما تصميم گرفته‌ايم ديگر از دوستان قديمي‌مان دور و بي‌خبر نمانيم و نگذاريم دل دوچرخه‌اي‌مان اين همه تنگ شود. مي‌خواهيم از هم سراغ بگيريم، با هم حرف بزنيم و با همين جمله از غزل مولوي قرار بگذاريم.

همه‌ي شما خبرنگارهاي يازده دوره‌ي پيش، بچه‌هاي دوچرخه طلايي، تيم شعر، باغچه‌ي داستان و همه‌ي دوستان قديمي براي دوچرخه بنويسيد و هشتگ بزنيد تا در دوچرخه چاپ شود.

 

و اما هشتگ:

به نظر شما کدام يک از اين‌ها بهتر است؟

#زياددوست_شيرينترچكاراست

يا #ز_ياد_دوست_شيرينتر_چكار_است

يا #ز_ياد_دوست_شيرين_تر_چه_كار_است

 

  • و اما برنده‌هاي مسابقه:

اول: سارا درهمي (يزد)

دوم: ياسمين اله‌ياريان (شهرري)

سوم: سايه برين، زهرا خورشيدي و فرشته‌ محمودنژاد (تهران) و مهتاب عزتي (كرج)

چهارم: نسترن اعجازي و مهديه‌سادات رشيدي (تهران)، نسرين خرم‌‌آبادي (آران و بيدگل) و اميرحسين مشكاني (قرچك)

تشكر: فريدا زينالي از تبريز، فاطمه حسينيان، زهرا حقيفت‌منش، زهرا قدرتي و محدثه كندزي از تهران، سارا حيدري‌پور از رشت

و نرگس عطايي‌نيك از احمدآباد‌مستوفي

 

  • يک کار خيلي بزرگ

چيزي تا تولدم نمانده بود. 18ساله مي شدم و يک‌جورهايي ترسناک بود. يک عمر پز نوجوان‌بودنم را داده بودم. اين دوره‌ي مهم زندگاني رو به اتمام بود و بايد يک‌جور خيلي خوبي به‌خاطر مي‌سپردمش.

بايد کار خيلي بزرگ مي‌کردم و به خودم و بقيه مي‌فهماندم دارم مرز نوجواني را در مي‌نوردم! قله‌ي دماوند را فتح مي‌کنم. مي‌شوم جوان‌ترين، يا نوجوان‌ترين فاتح دماوند! فکر کن، روزنامه‌ها زنگ مي‌زنند تا درباره‌ي اين موفقيت بزرگ با من مصاحبه کنند.

اما دخترم تو، توي عمرت چند تا قله فتح کرده‌اي که مي‌خواهي فاتح دماوند شوي؟ خب... پس کتاب مي‌نويسم. از اين يکي چيزهايي مي‌دانم... اما نه. قصه‌هاي خام و بي‌سروته من در اين فرصت پخته نخواهند شد! پيانو چه‌طور؟ پيانو ياد مي‌گيرم و براي حسن ختام 17سالگي تولدت مبارک را مي‌نوازم... اما پيانو در اين مدت كم؟

نه نه نه! هيچ‌کدام به درد نخورد. يا وقت نداشتم يا پول يا مهارت. منصرف شدم؛ مثل اين همه آدم كه آرام‌آرام از روي مرز نوجواني رد مي‌شوند و هيچ‌کس هم نمي‌فهمد. چند هفته گذشت. اما نمي‌شد. اين مرز پيش پاي من بود و نمي‌توانستم ساده از روي آن رد شوم.

رفتم سراغ رؤياي کوچکي‌ام. هميشه دوست داشتم يک دوچرخه‌ي سبز و آبي داشته باشم، اما هيچ وقت دوچرخه‌سواري ياد نگرفتم. چرا؟ نمي‌دانم.

هنوز دير نشده بود. رفتم سراغ باباي مهربانم!

- دوچرخه‌سواري يادم مي‌دهي؟

دوچرخه‌ي قديمي برادرم را برداشتيم و رفتيم ته کوچه، جايي که ساعت سه بعدازظهر سه‌شنبه‌ي کسالت‌بار، پرنده هم پر نمي‌زد. بابا پشت دوچرخه را گرفت و من الکي الکي راندم.

چند روز تمرين کرديم تا آخرش بابا پشت دوچرخه را رها کرد! بالأخره دوچرخه سوار شدم و 17سالگي را به خوبي و خوشي و با يک زخم کوچک روي زانو به پايان رساندم.

سارا درهمي، 17ساله از يزد

رتبه‌ي اول

 

  • عادت نوجوان‌بودن

وقتي از کنکور گفتيد و از سال آخر نوجواني، احساس کردم بيش‌تر شبيه يک دعوت‌نامه‌ي شخصي است تا فراخوان مسابقه.

راستش کمي تلخ است. نوجوان‌بودن عادتم شده است. انتظار نبودنش را ندارم. به نظرم بيش‌تر از اين‌که من نوجوان باشم، نوجواني بخشي از من شده.

دوست دارم سال‌ها بعد، وقتي دلم براي نوجواني تنگ شد، انبوهي کتاب‌ خوانده شده داشته باشم که خط به خط و صفحه به صفحه‌اش بوي نوجواني‌ام را بدهد. بدک نيست اگر صفحه‌ي اولشان امضا و تاريخ و شايد نوشته‌اي کوتاه يادم بياورد امروز چه‌طور فکر کرده‌ام و فردا چه‌طور.

به زماني فکر مي‌کنم که مسابقه‌ي سال بعد دوچرخه براي 12 تا 17ساله‌هاست و من ديگر 17ساله نيستم. شايد دلم بسوزد، ولي وقتي به ياد تمام مسابقه‌هايي که در آن شرکت کرده‌ام و سال‌هاي شيرينم در کنار دوچرخه بيفتم، به اندازه‌ي تمام نوجوان‌هاي دنيا خوشحالم...

راستش را بخواهيد، شرکت در اين مسابقه هم يکي از کارهايي بود که بايد در سال آخر نوجواني‌ام حتماً انجام مي‌دادم...

ياسمين اله‌ياريان، 17ساله از شهرري

رتبه‌ي دوم

 

  • تمام نمي‌كنم

جايي خوانده بودم بعضي آرزوها و خواسته‌هاي آدم‌ها تاريخ انقضا دارند. به اين فکر مي‌کنم که همه‌ي اين‌ها از عوارض بزرگ شدن است.

ولي من هنوز نوجواني‌ام را دارم؛ به علاوه‌ي ليست کارهاي نيمه‌تمام.

من هنوز هم همان نوجوان سردرگم سه سال پيشم که هدف زندگي‌اش را مشخص نکرده و دور خودش مي چرخد. هماني که آمار کتاب‌هاي زبان انگليسي را مي‌گيرد و هر بار يک جور برنامه مي‌ريزد براي خواندنشان. هماني که کلي کتاب نخوانده و فيلم نديده و موسيقي گوش‌نکرده دارد. هماني که فکر درست‌کردن يک آلبوم عکس خاص چند وقتي است توي سرش مي‌چرخد.

مي‌بيني دوچرخه، من کلي کار دارم براي اين ماه‌ها و مهم‌ترينش نوشتن براي توست.

من هماني‌ هستم که دلش نمي خواهد نوجواني‌اش را بدون انجام‌دادن اين کارها تمام کند.

مهتاب عزتي، 17ساله از كرج

رتبه‌ي سوم

 

  • حالا حالاها وقت هست!

تا هروقت دلم بخواهد مي‌توانم هرچند وقت يک بار موهايم را کوتاه کنم، فوتبال نگاه کنم، عاشق ژله باشم و براي خودم آرشيوهاي يواشکي درست کنم... خودت مي‌داني ديگر! خودت نوجواني! همان آرشيوها، جعبه‌هاي پر از وسايل ارزشمند که به چشم ديگران خرت و پرت است، دفترهاي پر از دل‌نوشته‌هاي يواشکي که هفت تا سوراخ قايمشان مي‌کنيم....

مي‌بيني دوچرخه‌جان؟ حالا حالاها وقت هست براي تمام‌کردن کارهاي ناتمام. البته براي کسي مثل من که مي‌خواهد تا ابد عاشق... ببخشيد نوجوان بماند!

سايه برين، 17ساله از تهران

رتبه‌ي سوم

 

  • به من وقت بدهيد

اين کنکور، نوجواني را زهر کرده است! اگر دست من بود، مي‌گفتم کنکور را بردارند و به جاي آن يک مسابقه بگذارند که هرکسي بيش‌تر در سال آخر نوجواني کار عجيب و غريب انجام داده، برنده است!

دوست داشتم در اين روزها درخت بکارم، بروم کتاب‌خانه و صفحه‌ي اول تمام کتاب‌ها را نگاه كنم! دوست داشتم ماجراجويي کنم و با ترس‌هايم روبه‌رو شوم...

من، فرشته، 17سال دارم و دلم مي‌خواهد خيلي کارها در اين سن انجام دهم! لطفاً کمي وقت اضافه بدهيد!

فرشته محمودنژاد، 17ساله از اسلامشهر

رتبه‌ي سوم

 

  • چندهزار كار نكرده

کنکوري همون واژه‌اي بود که نمي‌دونستم چند سال بايد کنار اسمم تحملش کنم. کنکور چيزي بود که باعث شد بوم نقاشي‌ام گوشه‌ي انباري خاک بخوره و کتاب‌هاي تست جاي کتاب‌هاي شعر و رمان رو تو قفسه‌ي کتاب‌خونه‌ام بگيرن.

چندماه بيش‌تر از نوجووني‌ام باقي نمونده و چندهزار «کار انجام‌نشده» دارم؛ چندهزار ايده براي تصويرگري، چندهزار داستان ناتموم که شخصيت‌هاش توي ذهنم جيغ مي‌کشن. چند هزارنامه‌ي نوشته‌نشده براي دوچرخه، چندهزار سفر نرفته، چندهزار بغض فروخورده و چند عينک که دارن با حسرت از پشت ويترين مغازه تماشام مي‌کنن.

زهرا خورشيدي، 17ساله از تهران

رتبه‌ي سوم

 

  • ثبت نوجواني

دلم مي‌خواهد تا نوجوانم بنويسم و بنويسم و بنويسم...

همه مي‌گويند نوجواني دنياي عجيبي دارد. دلم مي‌خواهد تا زمان دارم لحظه‌هاي اين دنياي عجيب را ثبت كنم تا هروقت دل‌تنگ زيبايي‌هايش شدم، پلي براي رسيدن به گذشته داشته باشم...

نسترن اعجازي، 17ساله از تهران

رتبه‌ي چهارم

 

  • جرئت متفاوت‌بودن

دوست دارم كتاب‌خانه‌اي بزرگ داشته باشم پر از كتاب‌هايي كه ارزش خواندن دارند. ادويه‌ي توت‌فرنگي بسازم يا ادكلن پيتزا! دوست دارم به دور دنيا سفر كنم. دوست دارم ديگران را شاد كنم.

تا نوجوانم مي‌خواهم بروم و براي تولد 18سالگي قاصدك جمع كنم. مي‌خواهم جرئت متفاوت‌بودن را در دلم آبياري كنم تا وقتي 18سالگي‌ام به ديدنم مي‌آيد، غافل‌گير شود.

نسرين خرم‌‌آبادي، 17ساله از آران و بيدگل

رتبه‌ي چهارم

  • پيش از رفتن

من 17سال دارم و مانند تو در آخرين روزهاي نوجواني‌ام هستم و كارهاي زيادي هست كه مي‌خواهم انجام دهم، اما يكي از كارهايي كه پشيمان مي‌شوم اگر از ايستگاه نوجواني گذر كنم و انجامش ندهم، ارسال نامه براي بهترين دوستم دوچرخه است.

مهديه‌سادات رشيدي، 17ساله از تهران

رتبه‌ي چهارم

  • آخرين فرصت نوجواني

به ياري خدا در كنكور موفق خواهم شد. اگر توفيقي شود، براي دوچرخه شعر مي‌فرستم و سعي مي‌كنم روزهاي باقي‌مانده‌ي نوجواني‌ام را واقعاً زندگي كنم. اين كلمات آخر برايم كمي نگران‌كننده است... روزهاي آخر نوجواني...

انگار همين ديروز بود كه همه، حتي ناظم از ما به تنگ آمده بود و مي‌گفت: مي‌دانم اول نوجواني‌تان است...

اميرحسين مشكاني، 17ساله از قرچك

رتبه‌ي چهارم