باورتان میشود؟ یک سال پیش از آن صبحطوفانی، یک خواب، یک رویای صادقانه؛ از آخر ماجرا خبر داده بود.در گیر و دار آغاز نشست عصر قاضیالقضاتهای کشورهای اسلامی در سالن اجلاس سران، او روی یکی از صندلیهای سبز هیأت عراقی نشسته بود؛
درست کنار هیأت ایرانی. داشتم با غلامحسین الهام، وزیر دادگستری و رئیس هیأت ایرانی مصاحبه میکردم؛ درباره حقوق بشر اسلامی. یکآن، یکی آمد و به مصاحبهشونده گفت: «دکتر، آن مرد، قاضی دادگاه صدام است.»
و حالا همهچیز شروع شد. عبدالله آلبوغبیش خبرنگار ایرانی عربزبان هم سرگرم پیدا کردن یک قاضیالقضات بود تا یک مصاحبه دیگر درباره حقوق بشر اسلامی بگیرد. به او گفتم مردی که آنجا نشسته، قاضی دادگاه صدام است که دیدم فوراً رفت سراغ آن مرد عرب یا عضو هیأت عراقی.
یک روز بعد فهمیدم که چرا او فوراً خود را به جعفرالموسوی رساند؛ چون بلافاصله پس از آن که ترجمه مصاحبهها را داده بود، قصه او از روزهای مقاومت در خرمشهر را از زیر زبانش بیرون کشیده بودم.
جعفرالموسوی قاضی سوم دادگاه صدام است و حکم اعدام صدام را او صادر کرده است.
- سلام. شما قاضی محاکمه صدام بودهاید؟
این چه سئوالی است، معلوم است دیگر.
- میخواهیم یک مصاحبه راجع به...
فقط چند دقیقه.
- لطفاً خاطرهای کوتاه از دادگاه برایمان بگویید.
پاسخ کوتاه بود. خاطرهای نگفت اما راز یک «مگو» را باز کرد:
محاکمه کردن صدام سراسر خاطره است؛ نه یک کتاب، که کتابها خاطره. میخواهم آن کتابها را تألیف و منتشر کنم.
این بخش اول پاسخ جعفرالموسوی بود. او اما اضافه کرد: جلسات محاکمه که در معرض دید مردم بود، تنها بخش کوچکی از ماجرای محاکمه صدام است. ولو اینکه تعداد این جلسات به عدد 45 رسیده است.
ماجراهای فراوانی پشتپرده اتفاق افتاد. دیدارهای فراوانی هم با متهمان پرونده و هم با شاهدان عینی داشتم که سراسر ماجراها و خاطرههای عجیبی با خود همراه دارند.
افزون بر اینها فشارهایی که به دادگاه از ناحیه افراد و نهادهای مختلف وارد شد، خود خاطرات فراوان و نکات خواندنی بسیاری دارد و به جرأت میتوانم بگویم که بیان هر خاطره، 2 روز وقت میخواهد.
او حالا تکلیف خاطرات، مگوها و جریانهای پشت پرده مسائلی را که منجر به فشار بر دادگاه شده بود، روشن کرده... و این یعنی مصاحبه تمام است.
اما مصاحبه جور دیگری تمام شد.
تو در مقابل مردی بودی که به هزار هزار سئوال میتواند پاسخ دهد. اما نشست قاضیالقضاتهای کشورهای اسلامی دارد شروع میشود و بدجوری وقت کم است و تو میمانی و هزار هزار سؤال.
ضمناً معلوم است که میهمان عراقی این نشست، دلش نمیخواهد که منشأ به هم خوردن نظم جلسه باشد و یک موضوع مهم دیگر این 2 خبرنگار فارس و عرب که به زحمت توانستهاند خود را به صحن اصلی اجلاس برسانند، مایل نیستند کاری کنند تا به بیرون هدایتشان کنند!
پس، 2 خبرنگار، مقابل صندلی سبز عضو هیأت عراقی، روی موکت کف سالن، چهار زانو مینشینند تا صندلیهای سبز پشتسر، آنها را از چشم دیگران محفوظ بدارند (ماسکه کنند) و همهچیز عادی جلوه داده شود. اینطوری دادستان کل عراق هم خیالش راحت شده بود.
نمیدانم چرا وقتی تو مقابل جعفرالموسوی نشستهای، خیال میکنی قبلاً بارها و بارها با او هم صحبت بودهای و اصلاً میشناسیاش؟ در ادامه مصاحبه، 2 اتفاق مشابه افتاد که این پرسش را در مقابل پاسخ تقویت کرد.
تا اینجای مصاحبه، زبان عربی حاکم بود اما حال و هوای مصاحبه باید عوض میشد؛ وقت کم است، این غافلگیر میکند و انگار که دادستان کل عراق فارسی میفهمد.
غیرارادی، به زبان خودم، گفتم: مادران شهدا در ایران و البته هم در عراق شما را خیلی دوست دارند. آخر شما حکم اعدام صدام را صادر کردهاید. میدانید، دلم میخواهد همین الان صورت شما را ببوسم آیا اجازه میدهید؟
نیمخیز شدم که دیدم مرد عرب که ندانسته بود از وی چه خواستهام، نگاهش به همزبانش یعنی آل بو غبیش پرت شد. هر دو جا خورده بودند و چند بار نگاههای ما با هم برخورد کرد تا اینکه هر3 ما در آن لحظه و از آن وضعیت جا خوردیم. شاید برای همین آل بو غبیش پیش از آنکه آن پرسش غیررسمی و فارسی را ترجمه کند به جعفر الموسوی گفت که میخواهد با لهجه عراقی، عربی حرف بزند.
خلاصه بلند شدم و قاضی دادگاه صدام را بوسیدم و با ایما و اشاره با هم خوش و بش کردیم... و بعد سکوت بود و فقط ما به هم نگاه میکردیم تا اینکه یکی از آن هزار هزار سئوال، سکوت را شکست. بچه خرمشهر، پرسشها را برای جعفر الموسوی ترجمه میکند اما پاسخها را ترجمه نمیکند. برای صرفهجویی در وقت.
- چرا صدام در هیچ جلسهای از دادگاه نپذیرفت که مرتکب جنایت شده است؟
زیرا صدام هیچگاه و حتی تا لحظهای که آمریکاییها او را برای اجرای حکم اعدام به عراقیها تحویل دادند، باور نمیکردم که اعدام خواهد شد و من در این زمینه دلایلی کافی و وافی دارم.
***
دادگاه صدام، 3 بار قاضی عوض کرده است. جعفر الموسوی سومین نفر است. وقتی اولین قاضی معرفی شد هیچکس پیشبینی نمیکرد که چنین دادگاهی، قاضی عوض کند.
قاضی دوم که آمد همه گمان داشتند که این قاضی تا آخر میماند اما جعفر الموسوی وقتی روی مسند قضا در دادگاه صدام نشست همه منتظر بودند که دادگاه باز هم قاضی عوض کند.
ولی سرانجام، این او بود که حکم اعدام را صادر کرد. پاسخ او به سئوالی در همین زمینه عجیب و خواندنی است:
- آیا گمان داشتید که قاضی دادگاه صدام شوید؟
بله. مطمئن بودم.
- عجب! چرا اینقدر محکم «بله» میگویید؟
درست یک سال پیش از آن صبح طوفانی که این مسئولیت به من سپرده شد، خوابی دیده بودم. در عالم آن رؤیای صادقه شمار زیادی از قضات بزرگ و حتی تعدادی از روحانیون روی سکوی قضاوت نشسته بودند. جلسهای را در خواب میدیدم که درواقع جلسه محاکمه صدام بود. در آن عالم، ناگهان به من پیشنهاد کردند که مسئولیت قضاوت آن دادگاه را بپذیرم که پذیرفتم. آن خواب یک سال بعد تعبیر شد و من در تمام جلسات محاکمه صدام، آن عالم رؤیای صادقه را همواره در ذهن داشتم.
قالب اصلی پاسخ مرد عرب، یک خواب، یک رؤیای صادقه بود. این موضوع را یک روز بعد که ترجمه آن را دیده بودم فهمیدم اما نمیدانم چرا بلافاصله پس از این پاسخ باز هم از خواب پریدم. این اتفاق اول بود.
- آیا پس از اجرای حکم اعدام، صدام به خواب شما آمد؟ آیا پیش آمد شهیدی به خوابتان بیاید، حرفی با شما داشته باشد.
نه، صدام به خوابم آمد و نه هیچیک از قربانیان. اما هرگز از یاد نمیبرم که همسر شهید صدر آن روزها با من تلفنی تماس گرفت و تشکر کرد. هر چند بسیاری از شخصیتهای بلندپایه دیگر هم، حضوری و تلفنی از من بهخاطر این محاکمه تشکر کردند.
اتفاق دوم این مصاحبه بلافاصله بعد از همین پاسخ، رخ داد. پرسیدم:
- یقین دارم که خدا همواره در این محاکمه با شما بود. آیا این همراهی مصداق عینی هم پیدا کرد؟
کانه فی قلبی. لانه احیانا اتکلم و بدون ان اعرف ماذا یتکلم. فهو تجدید من عندالله.
یعنی: گویی (همین سئوال) همین الان در ذهن و قلبم بود. بعضی وقتها حرفهایی میزنم و برداشتهایی از صحبت طرف مقابلم میکنم، بیآنکه بدانم شخص مقابل چه گفته است. این توانبخشی دوبارهای از سوی خداست که بعد از محاکمه صدام به من عطا شده است.
مصداق از این عینیتر؟
و بچه خرمشهر پاسخ جعفر الموسوی را برای بیان منظور او ترجمه آزاد هم کرده است: این سئوالی که همکارتان به زبان فارسی مطرح کرده دقیقا همین الان در ذهنم خلجان میکرد که همین سئوال را مطرح خواهد کرد.
بعضی وقتها این اتفاق بی آنکه خود بدانم از کجاست و منشأ آن از کجاست، رخ میدهد و این قدرت و توانی از سوی خداست که بعد از محاکمه صدام به من عطا شده است.
و سئوال آخر:
- با ترس چه کردید؟
همواره تصاویر قربانیان به من توان بیشتری میداد، خاصه خانوادههای بسیاری که عزیزان خویش را از دست داده بودند.
***
مرد عرب دارد از غلبه بر ترس میگوید. بچه خرمشهر دارد یادداشت میکند و آواهای بیان نافذ قاضی بر صورتش تأثیری بر جای میگذارد تا حسی را به مخاطبی که عربی نمیفهمد منتقل کند.
آن حس زیر پوست صورت کنجکاوم دودو میکند. حسی از جنس یاد. یاد شهید ابراهیم محجوب؛ موجود مقدسی که در وجود دوستان همرزمش هنوز رازهای مگو را زمزمه میکند.
زاویه نگاه جعفر الموسوی، نگاهم را به سوی بچه خرمشهر پرت میکند. یک قطره اشک روی کاغذ چکیده است. یک روز بعد فهمیدیم که 3 شهید هم در آن لحظه مقابل چشمان او آمده بودند و حالا نگاههای هر 3 ما خیس است.
مصاحبه اینطور به آخر رسید:
مدام تصاویر شهدا در جلسات محاکمه با من بودند.