روزکي چند در جهان بودم
بر سر خاک باد پيمودم
ساعتي لطف و لحظهاي در قهر
جان پاکيزه را بيالودم
اگر ميدانستيم عمر چهقدر کوتاه است، بدين سادگي با قهر و ناراحتي هدرش نميداديم. هرچند زندگي با شادي و غم قشنگ است.
عكس و متن: مهسا غفاريسنا
16ساله از همدان
- در قاب نوجواني
هواپيماي نوجواني اوج ميگيرد و از فراز قلهها به سوي کشور جواني پرواز ميکند.
- مسافران محترم، هواپيما راه بازگشت ندارد؛ هرچه زودتر به قلمرو جواني وارد شويد.
امسال سال آخر بود.
از بلندترين قلهها اوج گرفتم، اما به يک چيز نرسيدم.
نوجواني يعني در آغوش پدر بزرگ شوي و در کلاس درس هر جا سخني بود بگويي، بله پدر من هم همين را ميگويد...
اما در هر سخني سکوت نشانهي نبودنش است.
خواستهي يکي مانده به آخر، به لطف پروردگارمان به سرانجام رسيد.
خبرنگار شدم و سير و سلوکي هيجانانگيز با دوچرخه به وجود آمد.
اوج داستان همين است. نوجواني تمام شد و فقط تنها يک کار ناتمام ماند.
آسنات موسايي، 17ساله
خبرنگار افتخاري از كرج
- پردهي گلدار
امروز که داشتي گلهاي رز را در گلدان سبزت ميگذاشتي و موهاي قرمزشان را ميبوييدي، کاش نگاهي هم به من ميانداختي.
ميداني، امروز هيچ نگاهم نکردهاي. حتي براي ديدن منظرهي حياط مرا کنار نزدهاي.
درست است گلهايم عطري ندارند، ولي قول ميدهم هميشه کنارت ميمانند.
نرگس داريني
16ساله از کرج
- بهترينها
دستهايم را به سويت، همين نزديکيها گرفتهام. چشمهايم محکمتر از اين بسته نميشود. تو بهترين را برايم کنار گذشتهاي، درست مثل هميشه، خدايم...
مانيا پورعباسي
13ساله از قائمشهر
- پرواز
شبها باران ببارد يا نبارد، ماه درخشش را از دست دهد يا ندهد، روزها آفتاب باشد يا نباشد، دقيقهها و ساعتها ميگذرند. تو کودک باشي يا نوجوان، جوان باشي يا پير زمان را ميگذراني و ميروي؛ مانند يک پرنده، پرندهاي که روحت با آن به پرواز درميآيد.
مليسا رضاجو
15ساله از آستارا