اگر به این سؤال پاسخ مثبت بدهیم، به قول لوئیز ویرث، امکان دست یافتن به مفهوم دقیق شهرگرایی را از کف خواهیم داد، چه آنکه «شهر» فقط ساخت فیزیکی بر مبنای جمعیت و نظم اقلیمی یا خصایص تکنولوژیک زیست مدرن روزمره نیست و ما با یک «نظام اجتماعی» مواجه هستیم که برای بقای خود به نقشآفرینیهای گستردهای دست مییازد. پس ما حوزه تحلیل خود را منطبق با همین وجوه سامان میدهیم.
بدون شک «شهر» جلوهای از تجدد است. بر همین اساس، شهرگرایی معنا و مفهومی دگر مییابد. یعنی، اگر ما قرار است از پدیدهای به نام «شهرگرایی» سخن بگوییم، امکان اینکه از آن تنها بهعنوان یک «نوشدن زیستی» یاد کنیم وجود ندارد. درست است که شهرگرایی در بطن مفهومی خود، دلالت بر گرایش روزافزون به شهرها، ایجاد آنها و گسترش مادی آنها دارد، اما زیربنای عقیدتی این گرایش چیست؟
در غرب، رشد شهرها در کنار همه دلایل اقتصادی و سیاسی، یک عامل مهم دیگری هم داشت و آن میل و کشش انسان به پشت سرنهادن استلزامات اخلاقی زیست جماعتی و اجتماعی خاص بود. انسان غربی، هنگامی که تکنولوژی را به کف آورد، کوشید مبنای اخلاقی زیستی مختص به آن را هم فراهم آورد.
این مبنا، در همان پارادیم شهرگرایی قابل تبیین است. «شهرگرایی» از این منظر ـ یعنی در معنای وثیق و موسعی که در نظر ما جلوه میکند ـ میتواند ترجمانی از مدرنیته و تجدد باشد و چه بسا عین همان شمرده شود.
رابرت پارک، از شهیرترین جامعهشناسان شهری میگوید: «شهر نشان دهنده یک واحد سازمان یافته بیرونی در فضایی است که با قوانین پدید آمده است.» حال سؤال این است، آن قانون عطف به کدام مبانی معرفت شناختی، هستی شناختی و فلسفی برپا میشود؟ اگر تعریف پارک از شهر را بپذیریم، شهر بدون «قانون» معنا نمییابد، پس هر امری که نام شهرگرایی به آن اطلاق شود، باید در پی بنیاد نهادن «قانون» برای بقاء دوام خود شود و آن قانون هم لاجرم براساس مبانیای سامان خواهد یافت که در وهله اول ناقض استلزامات اجتماعی و اخلاقی زیست روستایی و سنتی باشد و در وهله ثانی برای خویش ساحت ارزشیای را قائل است که «نو و جدید» به شمار میآید تا بدیل آن ساحت ارزشی «روستا» جلوه کند.
آن ساحت ارزشی پسین ممکن است از مولفههای نظم معنایی دینی هم بهرهمند باشد و اخلاقیات خاصی را پیشنهاد دهد، بنابراین «شهرگرایی» ناچار است که «فلسفه اخلاق» مختص به خود را ارائه کند و در عین حال فلسفه و چرایی گسست خود را شرح دهد. در غرب، شهرگرایی براساس این امور بود که سامان یافت و همانطور که گفتیم اساسا «شهرگرایی» چیزی جز «تجدد» نبود.
شهرگرایی میکوشید و هنوز هم میکوشد، برای تثبیت «تجدد زیستی» خود، «تجدد معرفتی» را بسط و شرح و نضج دهد تا این دو وجه تجدد در یک رابطه لازم و ملزوم که واجد اصل تقدم و تاخر نیست، سامان یابند.
حال، بسته به سنخ جوامع و مقتضیات عقیدتی آنها، شهرگرایی جدا از مبنای معرفتی حتی میتواند صبغه یک امر ایدئولوژیک نیز به خود بگیرد، فیالمثل، در جامعهای که براساس مبانی نظم سوسیالیستی سامان یافته، شهرگرایی نمیتواند قاعدهای منفک از آن نظم باشد و ارزشها و هنجارها و قوانین آن بیتردید باید در راستای آن نظم بنیادین موضوعیت تئوریک و پراتیک یابد.
در اینجا شهرگرایی به مثابه جزئی مهم از یک کلیت نظری رخ عیان میکند، یعنی سامانیابی شهرها چه از لحاظ اکولوژیک و اقلیمی و چه از حیث حراست از ساحت معنایی و ارزشی اساسا ایدئولوژیک برخوردار است.
حتی در جامعهای که خود را سکولار معرفی میکند و ایدئولوژی و مرام و مسلکی را «رسمیت سیاسی و اجتماعی» نمیبخشد، باز هم شهرگرایی عطف به مبانی عقیدتی غالب نمود مییابد.
اینجاست که باید گفت، ما با شهرگرایی بهعنوان یک متد عام اجتماعی که فارغ از مرزهای جغرافیایی عمل میکند مواجه نیستیم، بل با «شهرگراییها» مواجهیم. اگر چه شکل غالب، همان میل به نو شدن است، اما بالاخص در جوامع شرقی این تجدد زیستی الزاما با تجدد معرفتی همراه و هم داستان نمیشود. مراد از «تجدد معرفتی» دراین سوگیری تئوریک این است که در جهان شرقی (مثلا در هند)، شهر به تمام معنا عاری از استلزامات اخلاقی زیست سنتی و فراتر از آن از جهانبینی پسین نیست. همین امر است که به ما گوشزد میکند، هیچ گاه ابزار تحلیلی برآمده از ساحتهای ارزشی جوامع مختلف را روش تحلیل نظم اجتماعی دیگر جوامع نسازیم.
از دیگر سو گمان بر این است که در جهان شرقی، شهرهای جدید گاه حاصل یک کنش حاکمیتیاند نه یک روند اجتماعی. فیالمثل، سامانه تصمیمگیری، «بخشنامه» صادر میکند که در فلان نقطه جغرافیایی، یک شهر احداث شود. بنابراین چگونه میتوان برای این «شهرگرایی دولتی» ساحت معنایی و ارزشی قائل شد؟ در چنین سنخهایی از شهرگرایی، آن چه آخرالامر نمود تام مییابد همانا «شهری آنومیک» است.
آنومی در اینجا به معنای «ناهنجاری» نیست، چه آنکه اساسا برای نظام اجتماعی آن شهر، «هنجاری» وجود ندارد که قرار باشد از آن عدول شود. «بیهنجاری» و بیرویگی و هیچ کجایی بودن اصلیترین مشخصه این گونه شهرهاست که غالبا با مهاجران «پر» میشوند.
به قصد نتیجه
آنچه که بیان شد اجمالی از مفهوم موسع و بسیط «شهرگرایی» بود. این مفهوم اگر در یک پهنه وسیع تئوریک مطرح شود (که قاعدتا برای یک مداقه ژرف جامعهشناختی و فلسفی شرط لازم است) فصل مشبع و مطولی را در باب تئوریهای شهری سامان خواهد داد.
«شهرگرایی» امری است که میطلبد درخصوص آن عاری از هرگونه «صوریگرایی»، بحث و فحصی با مبادی نظری و پرسشهای لازم طرح شود.
آن گاه مشخص میشود که «شهرگرایی» بسته به سنخ جوامع، صورتها و سیرتهای متباینی به خود میگیرد.در غرب شهرگرایی تلفیقی از «تجدد زیستی» و «تجدد معرفتی» است. اما در شرق و بالاخص موطن ما «شهرگرایی» خصایصی به خود دیده است که بحث نظری را بسیار ظریف و گاه صعب میکند.
در ایران، هر گاه جمعیت روستاها از حد معینی تجاوز میکرد، آن «روستا»، «شهر» نامیده میشد و هنوز هم میشود! اینچنین است که داستان ما با «روایت غرب» عمیقا متفاوت جلوه میکند.