به گزارش همشهري آنلاين به نقل از گاردين، انيماتور 46 ساله ايرلندي و بنيانگذار شركت كارتون سالن در شهر كيلكني سال 2009 انيميشن «راز كلز» را با همراهي تام مور ساخت و سرپرست نويسندگان داستان انيميشن «آواز دريا» به كارگرداني مور در 2004 بود. (هر دو نامزد جايزه اسكار شدند) نخستين فيلم مستقل تومي در مقام كارگردان «نانآور» است كه داستان آن در سال 2001 در كابل ميگذرد و درباره دختركي است كه پدرش اسير طالبان شده است. او خودش را پسر جا ميزند تا به خانواده كمك كند. «نانآور» در نودمين دوره مراسم اهداي جوايز اسكار نامزد دريافت جايزه بهترين انيميشن بلند داستاني شد؛ اتفاقي كه براي بانوي تركتحصيلكرده در 15 سالگي چندان هم بد نيست.
- «نانآور» رمان سال 2000 دبورا اليس است و تو گفتهاي با خواندن آن متقاعد شدي يك فيلم دربارهاش بسازي. در داستان چه چيزي وجود داشت كه اين واكنش را برانگيخت؟
هميشه ميدانستم كه كاري بسيار ممتاز در يك شركت كوچك دارم و فيلمهاي مستقل ميسازيم. قرار نيست به سهامداران پاسخگو باشيم يا كالايي را به بازار عرضه كنيم و اين يعني ميتوانيم داستانهايي كمي متفاوتتر بگوييم. از اين رو، ديدن كسي مثل پروانه در متن داستاني مثل اين براي من كمي غيرعادي بود. آن دختر جوان با اينكه سرشار از عشق و احساس بود اما به شيوهاي كاملا واقعگرايانه به تصوير كشيده شده بود. پروانه انساني باورپذير است كه با شرايط و البته خواهر بزرگترش مبارزه ميكند و من به عنوان يك مادر از اين احساس بسيار هيجانزده شدم كه ميتوانم شخصيت او را روي پرده بياورم.
- «نانآور» سرشار از زنان و دختران قدرتمند است. آيا جنبشهاي اخير براي احقاق حقوق زنان در صنعت سينما تاثيري در چشمانداز فيلمسازي گذاشته است؟
اول اميدوارم كه اين روند ادامه داشته باشد و صرفا محدود به جنبشهاي اخير نباشد. يك بار از نورا افرون پرسيدند دوست دارد چه پرسشي ديگر از او پرسيده نشود و پاسخ افرون اين بود كه احساست درباره يك فيلمساز زن بودن چيست. چند سال پيش بود؟ سالها گذشته و آن پرسش هنوز پرسيده ميشود و من اميدوارم نسل آينده نخواهد به آن سئوالها پاسخ بگويد. اميدوارم در آينده فيلم ساختن يك زن اتفاقي غيرمعمول نباشد و داشتن شخصيتهاي زن كه تظاهر به مرد بودن ميكنند هم چنين نباشد.
- ميدانيم كه آنجلينا جولي مدير توليد «نانآور» بوده است. ميشود كمي درباره نقش او در توليد فيلم براي ما بگويي؟
جولي پنج سال پيش درگير اين پروژه شد و يك نيروي راهنماي فوقالعاده براي همه ما در طول كار بود. او يك دهه پيش يك مدرسه دخترانه در افغانستان بنا نهاد و ميدانستيم كه قلبش بيش از همه ما به داستان فيلم نزديك است. با راهنماييهاي جولي بود كه توانستيم يك فيلم واقعگرايانه و در عين حال اميدوار بسازيم. ضمن اينكه به تمام اعضاي گروه توليد دلگرمي و اميدواري ميداد. كاري ميكرد كه همه بدانند در جريان ريز مسائل قرار دارد و اين براي ما بسيار ارزشمند بود.
- تو پس از ترك تحصيل در يك كارخانه كار كردي. آنجا چه كار ميكردي؟
محصول آن كارخانه توليد و عرضه سبزيهاي خشك و يخزده بود. بنابراين، من 12 ساعت كنار تسمه نقاله مينشستم و عادت كرده بودم شيفت شب كار كنم. كارم اين بود كه همانجا بنشينم و سبزيهاي خراب را از روي تسمه بردارم. اين كار گرچه سخت اما براي تربيت حس خيالپردازي من بسيار خوب و مهم بود. سر و صداي دستگاهها كركننده بود و ما مجبور بوديم روي گوشهايمان گوشي بگذاريم تا صداها را نشنويم. با كسي هم نميتوانستيم حرف بزنيم. در آن 12 ساعت تنها كار من اين بود كه براي خودم داستانهايي با آغاز، ميانه و پايان بگويم و سرگرم شوم. حالا هم وقتي مقابل دستگاه تدوين مينشينم، وارد همان فضاي 30 سال پيش ميشوم.
- البته حالا به مراسم اسكار دعوت ميشوي. اينكه امسال جايزه را نبردي حسابي نااميدت كرد؟
همه ميدانستند كه «كوكو» برنده ميشود؛ يك فيلم بسيار بسيار زيبا. براي ما همين كه «نانآور» تا اين مرحله رسيده و مورد توجه قرار گرفته، يك پيروزي بزرگ بود. راستش را بخواهيد، روندي كه من را به اين مرحله رساند در داشتن اين حس بسيار نقش داشت. در جريان ساختن فيلم بود كه فهميدم به سرطان مبتلا شدهام. بنابراين، به پايان رساندن فيلم، جشن گرفتن با همكاران، حضور در نشست خبري در آكادمي اسكار و حرف زدن درباره فيلم و همراهي با فرانسيس مكدورمند و قرار گرفتن كنار ديگر نامزدهاي زن يك شب بسيار خوب براي من رقم زد.
- دوره درمان را كامل پشت سر گذاشتهاي؟
بله. دارم رويش كار ميكنم. مردم درباره روشهاي درمان حرف ميزنند اما وقتي واژه «سرطان» را از زبان پزشك ميشنوي، ديگر هيچ راهي براي بازگشت به گذشته نيست. من درباره سرطان حسابي مطالعه كرده بودم و دچار توهم نميشدم اما آنها من را به گذشته برگرداندند. پزشكان سلامتيام را بازگرداندند و برايم عجيب نبود كه تصميم گرفتند مقداري زهر به بدنم تزريق و بعد از آن پرتودرماني تجويز كنند تا همچنان وقت براي زندگي كردن داشته باشم؛ زماني براي فيلم ساختن، زماني براي بودن با بچههايم و براي آن تا ابد مديون پزشكانم هستم.
- و برنامهات براي آينده چيست؟
يك پروژه در مراحل اول توليد دارم به نام «اژدهاي پدرم». داستان بر اساس يك كتاب 50 ساله نوشته روث استايلس گانت درباره پسري جوان است كه با مادرش مشاجره ميكند و راهي يك سفر پرماجرا ميشود. داستاني بسيار مجلل كه مرا ياد داستانهاي رولد دال مياندازد. كاملا مطمئن نيستي كه واقعي است يا نه اما پسر با بهترين دوست خودش ملاقات ميكند و بهترين دوست او كسي نيست جز يك اژدها.