تاریخ انتشار: ۱۹ خرداد ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۱

خانه فیروزه‌ای > جبران خلیل جبران > برگردان آزاد: مناف یحیی‌پور: قطره‌ای از این اقیانوس روزی دو نفر با هم در ساحلی اقیانوسی بودند. هرکدام دقایقی روی ماسه‌ها قدم زدند. بعد از مدتی یکی از آن دو، رو به دیگری گفت:

 «هنگامي كه آب بالا آمده بود با نوك كفشم روي ماسه‌ها جمله‌اي نوشتم كه مدت‌ها مي‌ماند و خيلي‌ها آن را مي‌بينند و مي‌خوانند و سعي مي‌كنند آن جمله بماند و پاك نشود.

ديگري گفت: «من اما زماني كه آب پايين رفته بود جمله‌اي روي ماسه‌ها نوشتم كه خيلي زود، موجي آمد، آن را پاك كرد و با خود برد. ولي راستي تو روي ماسه‌ها چه نوشتي تا بماند؟»

نفر اول گفت كه روي ماسه‌ها نوشتم: «من هستم.» خب، تو هم بگو بدانيم چه نوشتي كه زود پاك شد؟

- نوشتم كه: «من جز قطره‌اي از اين اقيانوس بزرگ نيستم.»

 

  • آرامش

هنگامي كه خداوند مرا چون سنگ‌ريزه‌اي درون اين درياچه‌ي شگفت انداخت، آرامشش را برآشفتم و دايره‌هايي بي‌شمار بر سطح آن پديد آوردم.

ولي زماني كه به عمق درياچه رسيدم، مانند خودش آرام و قرار گرفتم.

 

  • ديروز، امروز

تا ديروز مي‌پنداشتم ذره‌اي هستم كه نامنظم، در دايره‌ي هستي در نوسانم.

امروز اما، مطمئنم كه خود آن دايره‌ام و هستي با همه‌ي ذراتش، دقيق و منظم، در درون من حركت مي‌كند.

 

  • شن افتاده بر ساحل

در بيداري‌شان به من مي‌گويند: «تو و دنيايي كه در آني، هيچ به‌شمار نمي‌آييد، مگر چون دانه‌اي شن، افتاده بر كرانه‌ي بي‌انتهاي دريايي بي‌پاياني.»

و من در رؤيايم پاسخشان مي‌دهم كه «من، خود آن درياي بي‌پايانم و تمام دنياها، دانه‌هاي شن، افتاده بر كرانه‌هايم.»