روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش با تيتر« جلوی آن روزنهها را بگیرید»، نوشت:
یک یا دو سالی میشد که شبکههای پیامرسان وارد زندگی ما ایرانیها شده و به دلیل امکانات خارقالعادهای که داشتند، به سرعت در حال گسترش بین مردم بودند. رقابت مرموز و مرگباری نیز بین چند پیامرسان خارجی برای ادامه بقا در ایران آغاز شده بود که در نهایت بنا به دلایلی که بعدها معلوم شد بیارتباط با «خواست دولت» نبوده، یکی از آنها ماندگار شد و سایر رقبا با همان سرعتی که ظاهر شده بودند، رفتند. هنوز آسیبهای چنین پیامرسانهایی مثل فواید آن برای بیشتر مردم کشورمان نمایان نشده بود که خیلی اتفاقی در همایشی که راجع به آسیبهای ورود چنین فنآوریهایی بر زندگی خانوادههای ایرانی برگزار شده بود شرکت کردم. یک روانشناس نتایج تحقیقات خود را از آسیبهای این پیامرسانها و شبکههای مجازی برای حضار میخواند. نتایج قابل تامل بود. چه خانوادههایی که زندگیشان متلاشی میشد، چه کلاهبرداریهایی که غالبا از زنان میشد، چه حیثیتهایی که بر باد رفته بود و چه خودکشیهایی که بهواسطه سوءاستفاده عدهای خدا بیخبر از این فضا اتفاق افتاده بود. اینها گوشهای از آسیبهای چنین تکنولوژی در عرصه فضای مجازی بود که در کمتر از 2 سال، خود را نمایان کرده بود و این جدای از آسیبهای ریز و درشت دیگری است که شرح آن به درازا میکشد.
خوب به یاد دارم آن روانشناس در ایامی که شاید هیچ یک از ما زیاد نگران تبعات «رها شدگی» این فضاها نبودیم، هشدار میداد و از مستمعین و خانوادهها میخواست مراقب فرزندان به ویژه دانشآموزان خود باشند و استفاده از فضای مجازی را نه تعطیل که، «مدیریت» کنند. مثلا به عنوان یک راهحل میگفت، پدر و مادرها خود نیز نباید زیاد از این شبکهها استفاده کنند بهویژه در خانه و حضور خانواده. میگفت وقتی والدین وقت زیادی را صرف استفاده از فضای مجازی کنند، تربیت فرزندان در این حوزه سختتر میشود چرا که، فرزندان به سختی میپذیرند، کاری را از آنها بخواهیم که خود اعتقاد عملی به آن نداریم!
چند سالی از این ماجرا گذشته و با توجه رهاشدگی که این عرصه در این ایام داشته، خدا میداند، چه حریمهایی که دریده نشده و چه جنایتهایی که صورت نگرفته. رخدادهای تلخی که شاید اگر «مدیریتی» بود، به وقوع نمیپیوست. طی این سالها پیامرسانهای خارجی آرام آرام و با رفع گام به گام مشکلات و بهبود کیفیت و به لطف امکاناتی که مسئولین محترم طی قراردادهای پنهانی در اختیار برخی از آنها قرار دادند، تا بتوانند در انتخاباتی که پیش رو داشتند چند رای بیشتر کسب کنند! جای پای خود را خیلی بیشتر و عمیقتر از گذشته درست مثل خیلی کشورهای دیگر دنیا در زندگی ما ایرانیها باز کردند. اما آنچه در ایران میگذشت با کشورهای دیگر یک تفاوت اصولی و مهم داشت و آن، همانی است که در بالا اشاره کردیم:«ولنگاری مجازی». شاید در هیچ کشور دنیا اینترنت و شبکههای مجازی و پیامرسانها، مثل کشور ما، رها شده نباشند.
شاید عدهای بگویند اینکه همه تکنولوژیها به محض آغاز فعالیت و ورود به زندگی مردم، آسیبهایی با خود بههمراه میآورند «طبیعی است» اما اینکه بیتفاوت از کنار این خطرات و آسیبها بگذریم و به فکر چاره نباشیم، اصلا «طبیعی نیست.» شناسایی و رفع و رجوع این آسیبها برخلاف آنچه برخی مسئولین و رسانههایشان میگویند، به معنی از بین بردن آن نیست. تقریبا همه کشورهای دنیا به محض مشاهده آسیبها -یا شاید حتی با پیشبینی آنها- به فکر چاره میافتند و با تهیه قوانین و مقرراتی، جلوی جولان متخلفان را تا حد امکان میگیرند تا مردم ضمن استفاده از مزایای این فضا، از معایب و خطرات آن مصون بمانند. این وظیفه دولتهاست که مردم را از خطرات آگاه و جلوی خسارات را تا جایی که ممکن است بگیرند، نه اینکه مردم را به اسم «آزادی بیان» و«مخالفت با سانسور» به مسلخ بکشند. مَخلص کلام اینکه «سامانبخشی» شبکههای اجتماعی و فضای مجازی در بسیاری از کشورها از اصول مهم و پذیرفته شده است و برخلاف تبلیغات رسانهای، در کشورهای غربی این «سامانبخشی» و «کنترل» بسیار جدیتر از سایر کشورهاست. پیش از این نوشتهایم و اینجا تکرار میکنیم، نحوه فعالیت شبکههای اجتماعی در کشورهای غربی و شرقی مثل آمریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، روسیه و چین با قوانین سختگیرانهای سروسامان داده شده و در هیچ جای دنیا ابزاری که حالا تبدیل به وسیله کنترل افکار عمومی شده، رهاشده نیست، چه رسد به اینکه کنترل این ابزار مهم در دست بیگانه هم باشد.
متاسفانه در کشور ما به دلایل سیاسی و انتخاباتی اداره کنندگان کشور ترجیح دادند این فضا «رها شده» باقی بماند، ولو به قیمت خسارتهای غیر قابل جبرانی مثل وقوع قتل و تجاوز به حریم دیگران و این آخریها هم جنایت در دبیرستان غرب تهران. هیچ کس نمیتواند منکر این شود که، هیجانات ناشی از مشاهده تصاویر مستهجن، متون ضد دینی و ضد اسلامی و... میتواند در اراده فرد تاثیر گذاشته و پس از مدتی، شخصیت و روحیه فرد را دگرگون کند. معاون آن دبیرستان در غرب تهران میگوید، در گوشی تلفن همراهش تصاویر مستهجن داشته و با دانشآموزان به تماشای آنها میپرداخته و یکی از دانشآموزان نیز گفته این تصاویر را با استفاده از پیامرسان، بین خود و آن معاون و سایر دانشآموزان رد و بدل میکرده است! شاید بتوان دلایل متعددی برای یافتن ریشه جنایت دبیرستان یافت اما آنچه مسلم و قطعی است، یکی از این دلایل نقش همین شبکههای مجازی بی در و پیکر است.
اشاره کردیم در هیچ جای دنیا حتی در کشورهای غربی که انباشته از جنایتهای اخلاقی و جنسی است فضای مجازی رها شده نیست. شاید بد نباشد بدانید بزرگترین مرکز کنترل اینترنت و شبکههای اجتماعی در انگلیس با نام«جی سی اچ کیو» قرار دارد. این مرکز به دولت انگلیس امکان میدهد تا دسترسی افراد و آیپیها به اینترنت را به صورت هوشمند کنترل کنند. چندین بنیاد نظارت بر شبکههای اجتماعی از جمله «ای دبلیو اف» نیز در این کشور به ویژه در مورد پورنوگرافی کودکان، نژادپرستی و مسائل تروریستی فعالاند.
فرانسه نیز در اروپا، یکی از شدیدترین نظارتهای حاکمیتی بر فضای سایبری را دارد. قانونهای «هادویی» و «لوپسی» که مصوب سال ۲۰۰۹ هستند کاربران فرانسوی ناقض قوانین شبکه را از دسترسی به آن محروم میکنند و علاوه بر اینکه فهرست بلندی از سایتها و شبکههای اینترنتی غیراخلاقی یا ایدئولوژیک مسدود هستند، به مردم اجازه جستوجوی برخی کلمات در موتورهای جستوجو داده نمیشود. در این کشور اینترنت مدارس نیز دسترسی دانشآموزان به شبکههای اجتماعی را محدود کرده است.
هر چند دیر اما سرانجام، فعالیتهای شبکههای پیامرسانی داخلی مدتی است با تمام نامهربانیها و سنگاندازیها آغاز شده و امید است با کنترل منطقی این فضا بتوان فعالیت متخلفان را هم کنترل کرد. فراموش نکنیم اگر داعش با سوءاستفاده از روزنههای مرزی توانست وارد تهران شده و دست به کشتار هموطنان عزیزمان بزند و جلوی تکرار این فاجعه با کنترل دقیقتر مرزهای کشور گرفته شد، دشمن در فضای مجازی نیز با سوء استفاده از همین روزنهها و ولنگاریهاست که هرازچندگاهی، شبیخون زده و از بین فرزندانمان قربانی میگیرد. با بستن این روزنههای نفوذ و مدیریت آن جلوی تکرار جنایات مشابه دبیرستان تهران را میتوان تا حد زیادی گرفت. انشاءالله.
- كينه دشمنان از اصلاحات
غلامرضا ظريفيان در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
مدتهاست كه دشمنان نظام اعم از اپوزيسيون برانـداز، اسـراييليهـا، ســازمان منافقيــن و بخشي از سلطنتطلبان، اصلاحطلبان را بيش از اصولگرايان مورد حمله قرار دادهاند. آنها تصور ميكنند كه جمهوري اسلامي دچار بحرانهاي جدي بوده و به پايان خود نزديك ميشود اما اصلاحطلبها نظام را از بحران نجات دادند و با ايجاد ظرفيتهايي در جامعه و به ويژه جوانان باعث ادامه حيات نظام شدهاند. از اين رو بيشترين تعرضها را به اصلاحطلبان ميكنند. رسانههاي اپوزيسيوني چون بيبيسي هم چنين سياستي را در پيش گرفتند.
رفتار امروز اپوزيسيون برانداز با اصلاحطلبان از همين تصور نشات ميگيرد. جريان اصلاحات به اصولي اعتقاد دارد. با وجود تبليغات ناجوانمردانهاي كه حتي خوديها انجام دادند تا اصلاحطلبان را خارج از نظام نشان بدهند، اصلاحطلبان به هيچوجه شالودهشكن نبودهاند. چه در دوره اصلاحات و چه در اتفاقات ١٨ تير سعي كردند تا اصلاحطلبان را مقصر بدانند؛ در حالي كه معلوم بود چه كساني اين هزينهها را به كشور تحميل كرده بودند. همواره رهبران و نيروهاي موثر و شناخته شده اصلاحطلب در دفاع از نظام كوشيدهاند و مردم را به بنيادهاي اساسي نظام يعني جمهوريت و اسلاميت ترغيب كردهاند؛ هر چند اصلاحطلبان قرائت خود را از اسلاميت ارايه ميدادند. اسلامي كه اصلاحطلبان به آن تاكيد دارند، با خمير مايه جامعه ما عجين بوده و جزو لاينفك جامعه ايراني است. اسلام توانسته پاسخگوي نيازهاي اخلاقي، تاريخي و انساني ايرانيان باشد. اصلاحطلبان همواره تاكيد كردهاند كه مردم حق آزادانه تعيين سرنوشتشان را دارند. دين اسلام مدافع آزادي انسانها، توزيع عادلانه ثروت و حقوق برابر انسانها است و با مردم سالاري ارتباط تنگاتنگي دارد. بعد از دوم خرداد دولت اصلاحات در مقايسه با دولتهاي قبلي و بعدي در توسعه كشور و ايجاد فضاي آزاد در جامعه نقش بيشتري داشت. در دولت اصلاحات با اينكه شعارهاي پرطمطراق ضد فساد هم داده نميشد، مردم شاهد كمترين ميزان اختلاس، رانت و رونق اقتصادي بودند. اصلاحطلبان دل در گرو دفاع از كشور دارند و مخالف هر نوع تبعيض قوميتي و جنسيتي هستند و در عين حال در عمل هم بهطور نسبي كارنامه موفقتري از ديگر مدعيان ارايه كردهاند. اصلاحطلبان اميد را در جامعه ترويج دادهاند. بعد از اتفاقات تلخ سال ٨٨ ديديم كه باز هم مردم به اصلاحطلبان اقبال نشان دادند. البته اقبال مردم به اصلاحطلبان بار سنگيني بر دوش آنها ميگذارد. بايد توجه داشت كه مردم به تبيين دقيقتري از وضعيت و تحولات امروز جامعه نياز دارند. چنين سرمايهاي مورد كينه دشمنان نظام است كه سعي ميكنند اين اميد را در جامعه تخريب كنند.
- خطر تزهای ارتجاعی
احمد غلامی . سردبیر در ستون سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
میل به فرار از واقعیت در اغلب جناحهای سیاسی کشور وجود دارد. اصولگرایان چشم بر واقعیتهای جامعه میبندند و سکوت اختیار میکنند. این سکوت حامل دو پیام است، نادیدهانگاشتن رخدادهای تازه و دیگری پنهانکردنِ تغییر مواضعشان در برابر مشکلات و مصائبی که احتمالا خود در آن نقش داشتهاند. اصلاحطلبان در تلاشاند خود را با مسائل جامعه منطبق کنند، انطباقی که گاه لازمهاش عدول از مواضع قبلی است. بیتردید جناحهای سیاسی کشور برای انطباق با شرایط تازه جامعه در بحران اساسی به سر میبرند و بهنوعی همه آنان حتی دولت روحانی گرفتار تز سهگانه آلبرت هیرشمن هستند: «انحراف، مخاطره و بیهودگی». براساس تز انحراف، هر اقدام هدفمندی برای بسامانکردن اوضاع اقتصادی و... وضعیت را وخیمتر میکند. در تز بیهودگی، دگرگونسازی اجتماعی بیهوده خواهد بود؛ چراکه در شرایط موجود آب را از آب تکان نخواهد داد. دست آخر در تز مخاطره، هزینه تغییر یا اصلاح پیشنهادی چنان است که دستاوردهای قبلی نیز در معرض آسیب قرار میگیرد. اگر همسانکردن «خطابه ارتجاع» هیرشمن با مسائل اقتصادی و... ما مبالغهآمیز باشد، کنکاش در این تزها که در آن کتاب به شکل مبسوطی به آن پرداخته شده است، برای دولت و جریانهای سیاسی راهگشا خواهد بود؛ بهویژه برای اصلاحطلبان که تلاش آنان با موانع جدی روبهروست؛ هم از سوی طیفهای خودشان و هم از سوی جریانهای محافظهکار. وضعیت کنونی بیشباهت به پارادوکسِ جوزپه دی لامپدوزا، در نوولِ «پلنگ» نیست: «اگر بخواهیم همهچیز، همانطور که هست باقی بماند، همهچیز باید تغییر کند». این گزینگویی که نشئتگرفته از تز بیهودگی است، مدتها سرلوحه کار محافظهکاران و حتی انقلابیون آمریکای لاتین بوده است. این موضع را در لطیفهای نیز میتوان دید که در اثبات بیهودگی بعد از استقرار رژیمهای کمونیستی پس از جنگ جهانی دوم در اروپای شرقی گل کرد: «تفاوت سرمایهداری با سوسیالیسم چیست؟ پاسخ چنین است: در سرمایهداری این انسان است که انسان را استثمار میکند، در سوسیالیسم کاملا برعکس است». همه این قولها تغییر وضع موجود را انکار و بر بیهودگی اصلاحات صحه میگذارند. اصلاحطلبان بیش از هر چیز گرفتار ترکیبی از تزهای انحرافی و مخاطره هستند؛ اما تز بيهودگي، مصداق مواجهه مردم با اغلب جريانهای سياسي و دولت است. اگر اين تلقی را بپذيريم، باید پرسید راه برونرفت از اين وضعيت چيست؟ با اينكه اصلاحطلبان با اصولگرايان تفاوتهاي اساسي دارند؛ اما بهتازگی شرايط سياسي جامعه آنان را در كنار هم قرار داده است. ناگفته پيداست كه همساني بين اصولگرايان و اصلاحطلبان، زماني به وجود آمده كه خود اصلاحطلبان با يكديگر تضاد و تفاوتي فاحش دارند. برخي از آنان هنوز پايبند توسعه سياسياند و برخي به دولت اعتدالي پيوسته و محافظهكاري پیشه کردهاند. گروهي نه دل در گروِ دولت دارند و نه در پي توسعه سياسياند؛ اما همه اين طيفها در يك نكته اجماع دارند كه تنها راه رهايي از وضعيت موجود ادامه اصلاحات است. اصلاحاتي كه خطر تزهاي سهگانه هیرشمن آن را تهديد ميكند. پس از دي 96، ناگزير تضادها و تفاوتهاي اصلاحطلبان و اصولگرايان به حداقل رسيده و تبعات اين «زيستسياست» محوشدنِ تدريجي تفاوتها و همسانسازي سياسي است.
اين همسانسازي موجب شده است تا جريانهاي سياسي كه تاكنون با نفي يكديگر حيات سياسي خود را شكوفا ميكردند، به انفعال سياسي دچار شوند. اين انفعال سياسي، همه جريانهاي سياسي بزرگ و كوچك و حتي دولت را واداشته است تا دنبال رهيافتي براي گذر از اين کمای سياسي باشند. اصلاحطلبان بيش از ديگران در تكاپو هستند تا اوضاع سياسي را دوباره به دست گیرند. آنان در يادداشتها و گفتوگوهاي خود بهصراحت بر اصلاح وضعيت موجود اصرار میورزند؛ اما انگار هرچه ميزنند، به در بسته ميخورد و جامعه چندان ميلی به بازگشت به دوران سپريشده ندارد.
بعيد است اصلاحطلبان، با اصلاح گفتمان اصلاحات بتوانند خالق سياست شوند. به نظر ميرسد یگانه راه پيشروي آنان، تغییر در گفتمان اصلاحات است. جامعه چشمانتظار تغييراتی اساسی است و بعيد نيست مردم جناحهای سياسي را به این سمت سوق دهند و اينكه جناحهاي سياسي چقدر آمادگي پذيرش اين تغييرات را دارند محل مناقشه است.
چنین تغييراتی از جريانهاي سياسي چيزي ميسازد كه با سابقه تاريخي آنان تفاوتي اساسي دارد. اگر زمانی اصلاحطلبان از توسعه اقتصاديِ آيتالله هاشميرفسنجاني به توسعه سياسيِ خاتمي رسيدند و از توسعه سياسيِ خاتمي به توسعه فرهنگي دور دومِ دولت اصلاحات، دولت احمدينژاد با بهجاگذاشتن انبوهي از مشكلات، آنان را وادار به نرمالسازی کرد. اينك شرايط كاملا فرق كرده است؛ چراکه اصلاحطلبان با شرايطي روبهرو شدهاند كه اصلا انتظارش را نداشتند.
تصور بزرگان اصلاحطلب اين بود كه بعد از نرمالسازي ميتوان به توسعه سياسي بازگشت؛ اما اينگونه نشد و همهچيز به دليل شرايط جهاني- منطقهاي به حالت تعليق درآمد. توسعه سياسي به محاق رفت و «برجام» كه قرار بود توسعه اقتصادي را به ارمغان بياورد، با شكاف روبهرو شد. اين تعليق به بدنه اصلاحطلبان نيز رسوخ كرده است. آنان هم دولتاند هم نادولت.
ادامه اين تعليق و ازدستدادن كنشگري سياسي، اصلاحطلبان را از پاي درخواهد آورد. آنان ديگر نميتوانند از تغييرات بنيادين سر باز بزنند و بايد با اين واقعيت روبهرو شوند كه براي تغییر باید دایره اصلاحطلبی را وسیعتر کرد. گرچه آنان هنوز راه چاره را اصلاحات به سبکوسیاق سابق میدانند.
بیدلیل نیست که این روزها اغلب تئوریسینهای اصلاحطلب به کنکاش درباره شیوههای اصلاحطلبی میپردازند و هر آنچه میگویند، از خودشان شروع و باز به خودشان ختم میشود. گیرم که به شدیدترین شکل ممکن از خود نیز انتقاد کنند؛ اما شاهبیت سخنانشان این است که اگر قرار است تغییری صورت بگیرد، باز به دست اصلاحطلبان خواهد بود و بهترین شیوه همان است که بود. البته با تغییرات اندک و گاه بیشتر. ناگفته پیداست لازمه تغییر جدی، مواجهه با امر واقعی است. رودررو ایستادن با آن و نه پناهبردن به فانتزیهایی که امر واقعی را نادیده میگیرند. امروز تئوریهایی که اصلاحطلبان تبیین میکنند، فارغ از درستی یا نادرستیشان بیش از هر چیز فانتزیسازیهای تئوریک است برای بهتأخیرانداختن تغییرات رادیکال. جریانات سیاسی اعم از اصلاحطلب و اصولگرا با سیاست، برخوردی کالایی دارند؛ سیاستی را تولید میکنند که خود مصرفکننده آن هستند. همانگونه که شرکتهای اقتصادی و مصرفکنندگان سوژه فعالیت اقتصادیاند، اصلاحطلبان بیش از جناحهای دیگر تولیدکننده و مصرفکننده سیاست شدهاند و اگر بخواهند از این دور تسلسل خارج شوند، باید با مقولات جدی و بنیادینِ اصلاحطلبی برخوردی جسورانه و واقعبینانهتر داشته باشند.