به نصف جهان رفته بودم. نگاهش کردم. درد داشت، دردی عظیم...

به سمت نقش‌جهان رفتم، زباله بود... به سمت چهل‌ستون رفتم، زباله بود... به گذرگاه‌هايش رفتم، زباله بود... به خيابان‌هايش رفتم، زباله بود...

چيزي در سينه‌ام به درد آمد، نصف ‌جهانم سراسر زباله بود... شما دردتان نيامد؟ نيمي از جهانتان زير بار سنگين اين زباله‌ها شکست. زيبايي‌هايش محو شد. دردتان نيامد؟ چه‌طور در برابر آلودگي دنيا بي‌تفاوت‌ايد؟ چه‌طور درد نمي‌کشيد از درد‌کشيدن زميني که نامش کره‌ي خاکي است، اما زر است، زر ناب!

نصف‌جهانم درد مي‌كشد و جان و جهانم به درد آمده از عذابش. هم‌چنان بي‌تفاوت‌ايد؟ تاريخ و هنرم آلوده شد، رودش زير زباله‌ها مدفون شد، پل پرخاطره‌اش لبالب از کثيفي شد. هنوز هم دردتان نمي‌آيد؟ هنوز بي‌تفاوت‌ايد؟ هنوز هم از نصف جهانتان غافل‌ايد...؟

 

ستايش نوري، 15ساله

خبرنگار افتخاري از كرج

عكس: فرشته محمودنژاد، 17ساله

خبرنگار افتخاري از اسلامشهر