- سبکهای هنرنوگرا: اکسپرسیونیسم، سوررئالیسم، مینیمالیسم
در ۱۹۵۰، گریگوریان که از دانشآموختگان مکتب اکسپرسیونیسم ایتالیایی بود، گالری استیک را در تهران راهاندازی کرد؛ جایی که در آن به ارائهٔ کارهای هنرمندان ایرانی و نیز آموزش هنر به دانشجویان میپرداخت. گریگوریان همچنین با تأثیری که از مکتب مینیمالیست و تجسمی نیویورک در سفرهایش گرفته بود، کاه و گل و پلیاستر را در کارهایی به کار برد که یادآور نماهای کاهگلی سنتی ایران در قالبهای آبستره هندسی بودند؛ وی همچنین از پیشگامان راهاندازی نخستین دوسالانه هنر ایران در ۱۹۵۸ بود. این دوسالانه در محوطه کاخ گلستان و با پشتیبانی «اداره هنرهای زیبا» (بعدها وزارت فرهنگ و هنر) برپا شد و در سه دوره پس از آن، تنها کارهای هنرمندان ایرانی را پذیرا بود. این دوسالانهها تا پنجمین دوره خود در ۱۹۶۶ ادامه داشتند، اما پس از آن به دلایلی که هیچگاه مشخص نشد، تعطیل شدند. تعطیلی این دوسالانهها اما باعث کم شدن ارتباط هنرمندان ایرانی با یکدیگر نشد و با گشایش «باشگاه هنرمندان» توسط کامران دیبا،پرویز تناولی و رکسانا صبا تماس میان هنرمندان نوگرا بیشتر شد. این باشگاه که در سال ۱۹۶۷ گشایش یافت، محفلی برای تبادل آرای هنرمندان نسل جدیدتری شد که بعدها از جمله نامدارترین هنرمندان معاصر ایران شدند. باشگاه همچنین محیط مناسبی برای پیدا شدن استعدادهای هنرمندانی شد که از لحاظ مالی توانایی بالایی نداشتند و گاه اقدام به فروش آثار خود در محوطه باشگاه میکردند.
در همین هنگام، هانیبال الخاص نوعی اکسپرسیونیسم روایی را با مضمونهای اساطیری، مذهبی، و اجتماعی متداول کرد. او پس از بازگشت به ایران به تدریس در مدارس هنری پرداخت و سپس با برپایی گالریگیلگمش یکی از رهبران هنری نقاشان جوان شد. به عنوان یکی از تأثیرگذارترین هنرمندان تاریخ معاصر ایران، الخاص به رساندن پیام در نقاشیهای فیگوراتیو خود پایبند بود و به هنرمندان و اندیشمندان معاصر ایرانی همچون نیما یوشیج، فروغ فرخزاد و احمد شاملو اشاره میکرد. محسن وزیری مقدم نیز برای اولین بار در بیینال دوم تهران با چند نقاشی غیر صوری و بیفام که از رم فرستاده بود، مورد توجه قرار گرفت. وزیری پس از این که به ایران آمد، شروع به تقویت جریانهای انتزاعی کرد. هدف او دستیابی به نابترین بیان تجسمی بود. او در مجموعه شن خود، با دست گذاشتن بر روی بستری از شن، خطوط و اشکال انتزاعی پدیدمیآورد و سپس بومی آغشته به چسب را بر روی سطح میفشرد؛ تلاشی که وی برای رسیدن به «امضایی بشری» و تاریخی داشت. در ۱۹۷۰، او مجموعه تندیسهایی به صورت انتزاعی از جانوران پیشاتاریخی ساخت که در آنها به بیننده اجازه داده میشد تا با تغییر شکل دلخواه تندیس، با فضای انتزاعی ذهن خود بیشتر آشنا شود. این کار، نخستین تلاش یک هنرمند ایرانی برای درگیر کردن بیننده درهنر تعاملی بود.
بهمن محصص از جمله پیشروان اکسپرسیونیسم متأثر از هنر اروپایی (ایتالیا) در ایران بود. کارهای او با نمایشی استعارهآمیز و هجوآلود، اعتراضی به شرایط سیاسی ایران در دوران پادشاهی بود که وی را به همین دلیل در سال ۱۹۷۶ ممنوع از نمایش آثار کرد. در آثار فیگوراتیو وی، پیکرههای بیقواره انسانی و جانوری شوم در فضایی سوررئال و تنها به تصویر کشیده شدهاند. او پیکرههای انسانی-جانوریش را هم بر روی بوم و هم به صورت مجسمه میآفرید و در آنها با تخفیف حجم، فضایی اندوهناک و تهی از امید پدیدمیآورد. از آثار وی - که از پابلو پیکاسو و هنری مور تأثیر پذیرفتهاند - به عنوان کاملترین نمونههای نقاشی ایرانی به سبک نوین اروپایی نام برده میشود. از دیگر مجسمهسازان مطرح دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میتوان به ژازه تباتبایی اشاره کرد که با ابزارآلاتی چون چرخدنده، فنر، میللنگ و غیره، تندیسهایی از انسانهای ماشینی خوشرو و دوستداشتنی میآفرید، که بازدیدکننده را به خنده وامیداشتند. با همین ابزارها، تباتبایی به بازسازی «خورشیدخانم» و دیگر نمادهای فرهنگ فولکلوریک ایران پرداخت.
- نو-سنتگرایی: مکتب سقاخانه
نقاشیهای قهوهخانهای در ایران از تاریخچه طولانی برخوردار هستند و نگارگریهای با شمایل مذهبی (شامل رویدادهای مربوط به کشته شدن امام سوم شیعیان،حسین بن علی در روز عاشورا، یا ملی (شامل نبردهای شاهنامه و رشادتهای قهرمانان ملی ایرانی چون رستم) از دوران صفویه و به ویژه قاجاریه، در ایران مرسوم بودند. اگرچه با ورود مدرنیته به ایران و کمرنگ شدن نقش قهوهخانههای سنتی در کشور، نقاشیهای قهوهخانهای نیز کمتر مورد توجه قرار گرفتند، اما ریشههای ملی-مذهبی آنها نسلی از هنرمندان ایرانی را ترغیب کرد تا با پیوند مدرنیسم و سنت، جنبشی را پدید بیاورند که در کلام کریم امامی، سقاخانه نام گرفت.
ریشههای جنبش نوین سقاخانه در ایران را میتوان در دهه ۱۹۶۰ یافت؛ هنگامی که حلقهای از هنرمندان ایرانی - از جمله پرویز تناولی، زندهرودی، پیلارام، و اویسی - اقدام به بازگشت به هنر فولکلور ایران با دیدگاه مدرن کردند. تناولی در بازگشت دوم خود به ایران از ایتالیا، به زنده بودن روح هنر فولکلور دینی در میان طبقههای پایینتر مردم ایران و پرهوادار بودن این هنر پی برد. او اقدام به گشایش کارگاه هنری خود با نام «آتلیه کبود» کرد؛ جایی که در آن شاعران و هنرمندان بسیاری با هم دیدار و تبادل دیدگاه میکردند، و هنرمندانی چون زندهرودی در آن نمایشگاه برپا میکردند. چنین تبادل آرایی نخستین جرقههای مکتب نوین سقاخانه در ایران را رقم زدند.
حسین زندهرودی نقشی مهم در گسترش و شناخت این مکتب هنری داشت و نقاشیهای او از شمایل مذهبی و لباسهای تعویذدار از نخستین کارهای بدیع در این زمینه بودند. او نخستین هنرمند مکتب سقاخانه بهشمار میرفت و در طرحهای آغازین خود، داستانهای کربلا را با شیوهای ساده و به دور از تکلف به تصویر کشید. المانهای خطاطی با حروف ابجد و همچنین اعداد و نویسههای درهمتنیده که شکلی دعاگونه به اثر میدهند، از جمله مهمترین شاخصهای کارهای او بودهاند که به خاطرشان تحسین بسیاری از منتقدان هنری را برانگیخت و جایزههای هنری گوناگونی را دریافت کرد.منصور قندریز از نمادهای عرفانی در کارهای نیمه آبستره خود بهره گرفت؛ آثاری که در آنها نقشمایههای ایرانی و عشایری در فرمهای نوین به تصویر کشیده شدهاند. نقشمایههای مذهبی چون «دست عباس» به کرات در آثار او دیده میشوند؛ اگرچه از دیگر نمادهای غیرمذهبی متأثر از پل کله و خوان میرو نیز بهره میبرد. او از جمله تأثیرگذارترین هنرمندان ایرانی بود که در طی عمر کوتاه خود به پیشرفت مکتب سقاخانه کمک بزرگی کرد و بعدها گالری قندریز در تهران به یادش نامگذاری شد.
ناصر اویسی، زنان سلجوقی و قاجار را با ترکیبی از خطاطی و قلمکاری، در کنار یا سوار بر اسب، به تصویر میکشید و در کارهای خود از طلا و نقره بهره میگرفت. نقشهای «خورشیدخانم» او از جمله نامدارترین نقشهای زنان سنتی ایران هستند. این نقشمایهها، صادق تبریزی را، که نقاشیهای مینیاتوری و فولکلور خود را بر روی پوست بوم می آفریند، تحت تأثیر قرار دادند.
مسعود عربشاهی اگرچه ارتباط اندکی با مکتب سقاخانه داشت، اما از نقشمایههای ایران باستان در دوران هخامنشی و آشوری و بابلی بهره گرفت، تا نقشهایی الهام گرفته از تاریخ ایران و گذشته دور آن را بیافریند. در آثار او، نشانهای نمادین از همه نقاط میانرودان و مصر باستان به چشم میخورند و کارهایش رنگ و بوی مذهب شیعه را ندارند.
مکتب سقاخانه برآمده از جستجوی «روش ایرانی بدیعی» بود که اگرچه عمر کوتاهی داشت، اما تأثیر آن چنان بود که تا دههها پس از خود، هنرمندان بیشماری به آفرینش آثار شبیه و تکراری الهامگرفته از آن پرداختند. برای نسل نوینی از هنرمندان ایرانی که نه آنچنان هوادار پیروی از مکاتب هنری غرب بودند، و نه به دلیل صلب بودن چارچوبهای هنر متکی بر آثار هخامنشی، ساسانی، و حتی صفوی خواهان زنده کردن «هنر ملی» بر پایه آنها بودند، سقاخانه محیط مناسبی پدید آورد تا از گنجینه عظیم نقشمایههای کهن ایرانی به سادگی بهره گیرند. با گذر کوتاه زمانی از آغاز خود اما، بنیانگذاران سقاخانه از شاخصههای اصلی مکتب عبور کردند و به پیگیری روشهای منحصر به خود پرداختند. از جمله تأثیرگذارترین این شخصیتها، پرویز تناولی بود که در واکنش به آنانی که تلاش میکردند هنر خود را به هر نحوی به «مکتب» سقاخانه وصل کنند، آغاز به آفرینش مجموعه هیچ پرداخت و خود را هنرمند «هیچ ساز» نامید تا بر پوچی غالب بر بازار هنر در آن هنگام اعتراض کند. این حرکت او پس از مدتی به «دیوار سازی» رسید؛ تندیسهایی به شکل دیوار و منبر که با حروف الفبا آراسته شده بودند.
نگارگری قهوهخانهای، داستان رستم و سهراب اثر منصور وفایی