به گزارش همشهری، ساعت 23یکشنبه بیست و هفتم خردادماه زنی با پلیس 110تماس گرفت و گفت« من شوهرم را به قتل رساندهام و مدام کابوس میبینم.» پس از این تماس مأموران کلانتری 148انقلاب خود را به محل حادثه که پشت بام یک ساختمان 4طبقه در خیابان اسکندری بود، رساندند و پی بردند که گفتههای این زن صحت دارد و او دست به جنایت زده است.
به این ترتیب گزارش این حادثه به قاضی سیدسجاد منافی آذر بازپرس ویژه قتل اعلام شد و دقایقی بعد او به همراه تیم بررسی صحنه جرم پلیس آگاهی تهران در صحنه جنایت حضور یافتند. زن 43ساله میگفت جسد را داخل بشکه سیمان دفن کرده است که با حضور آتشنشانان، جسد به سختی از داخل بشکه سیمان خارج و مشخص شد پیش از دفن توسط قاتل سوزانده شده بود. در چنین شرایطی جسد قربانی 57ساله به پزشکی قانونی انتقال یافت و با دستور قاضی جنایی همسر وی به اتهام قتل عمد دستگیر شد.
متهم به قتل دیروز برای تحقیق به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد و جزئیات جنایت را نزد قاضی منافیآذر بازگو کرد. پس از آن برای بررسی سلامت روانیاش به پزشکی قانونی معرفی شد تا مشخص شود که وی هنگام ارتکاب جنایت از سلامت روانی برخوردار بوده است یا نه.
- کابوسهای وحشتناک
متهم به قتل خانهدار است و 2دختر 21و 18ساله دارد. شب حادثه(24خرداد) فرزندان وی در خانه نبودند و او پس از درگیری با همسرش تصمیم به انتقام از وی گرفته است. گفتوگوی همشهری با این زن را در ادامه میخوانید.
- انگیزه ات از قتل چه بود؟
انتقامجویی. دیگر نمیتوانستم تحمل کنم، خیلی در این زندگی تحقیر شدم.
- چرا انتقام؟
من و شوهرم از همان آغاز زندگی با هم اختلاف داشتیم. حتی با وجود تولد 2دخترمان هم اختلافاتمان ادامه داشت تا اینکه این اواخر متوجه شدم رفتارش عوض شده است. او مدام سرش توی گوشی بود. یا در تلگرام چت میکرد یا در اینستاگرام. بارها به او تذکر دادم اما گوشش به حرفهای من بدهکار نبود. اصلا به من اهمیت نمیداد.
زمانی که در خانه بود یک لحظه هم گوشی موبایلش را از خودش دور نمیکرد. به او مشکوک شدم و با خود گفتم کاسهای زیر نیم کاسه است. تا اینکه شب حادثه با هم درگیر شدیم. به او گفتم موبایلش را کنار بگذارد اما او عصبانی شد. بعد از دعوایمان، بیآنکه به من اهمیتی بدهد روی مبل نشست و باز گوشیاش را در دست گرفت. همان موقع تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم.
- نقشه قتل را چطور اجرا کردی؟
همسرم علاقه خاصی به شیرموز دارد. برای همین یک لیوان شیرموز آماده کردم و داخل آن داروی خواب آور ریختم. زمانی که همسرم شیرموز را خورد بیهوش شد. پس از چند ساعت بالای سر او رفتم. بدنش کاملا سرد شده بود و نفس نمیکشید. ترسیده بودم و دست و پایم شروع کرد به لرزیدن. از کاری که کرده بودم پشیمان بودم اما تصورم این بود که او جانش را از دست داده است.
- بعد چه کردی؟
جسد را ابتدا داخل نایلونی گذاشتم و بعد پتویی روی آن انداختم. ما ساکن طبقه چهارم بودیم که تا پشت بام راهی نبود. به همین دلیل او را با پتو کشیدم و به پشت بام رساندم. بعد جسد را داخل یک بشکه 220لیتری گذاشتم و با بنزین آتش زدم. آتش که شعلهور شد، از ترس اینکه همسایهها متوجه موضوع شوند به سرعت آتش را خاموش کردم.
روز بعد دوباره به پشت بام رفتم و جسد را به شیوه دیگری آتش زدم اما اینبار دود آن شدید بود تا جایی که همسایه ساختمان روبهرو به این موضوع اعتراض کرد. آتش را خاموش کردم و گیج و سردرگم بودم که با جسد چه کنم. ناگهان متوجه کیسه سیمان بالای پشت بام شدم. سیمان را داخل بشکه ریخته و با تهیه بتن جسد را داخل آن دفن کردم.
- چه شد که تصمیم گرفتی خودت را معرفی کنی؟
هر یک ساعت یکبار به پشت بام میرفتم و نگاهی به بشکه میانداختم. هربار که بالا میرفتم انگار شوهرم را آنجا میدیدم. نمیدانم اسمش را کابوس بگذارم یا چیز دیگر اما باور کنید تصاویر وحشتناکی میدیدم و درحالیکه بهشدت میلرزیدم دوباره به خانه برمیگشتم.
تا اینکه بعد از 3روز متوجه بوی ناشی از فساد جسد شدم که تمام ساختمان را پر کرده و همین موضوع باعث اعتراض شدید همسایهها شده بود و در نهایت 27خردادماه پس از گذشت 3روز از حادثه به پشت بام رفتم تا راهی برای خلاص شدن از جسد پیدا کنم. هوا تاریک شده بود و درحالیکه بهدنبال راه چاره بودم، دخترم نیز به پشت بام آمد و با دیدن بشکه ناچار شدم موضوع مرگ پدرش را با او در میان بگذارم. بعد هم تصمیم گرفتم موضوع را به پلیس اطلاع بدهم تا این کابوسهای وحشتناک تمام شود؛ هرچند این عذاب وجدان تا آخر عمر با من است اما همینکه به همهچیز اعتراف کردم، آرامتر شدم.