بعد از سلام و احوالپرسی داخل میشویم و باید چند پله چوبی را بالا برویم تا به کافه برسیم. دنج و آرام، با انبوهی از پوسترهای رنگارنگ و یک رادیوی قدیمی و چند مجسمه زیبا با موسیقی کلاسیک از باخ؛ یک تلفیق بیهیاهو از فرهنگ ایرانی و غربی.درست شبیه شخصیتی که با او قرار گفتوگو داریم؛
آقا جلال طالبی. مردی وطن پرست که همراه همسر و سه پسرش در آمریکا زندگی میکند اما هنوز هم دل در گرو وطن دارد.عشقش به ایران به اندازهای است که در 76سالگی از آمریکا به ایران میآید تا اطراف دانشگاه تهران قدم بزند، به کتابفروشی برود و در کافه بنشیند و رمان بخواند.لای انبوه سکوت، آرامی و کم حرفی، با جلال طالبی ملاقات کردیم. به مناسبت 31خرداد و سالگرد بازی ایران و آمریکا، سراغ سرمربی تیم ملی فوتبال ایران در جامجهانی 1998فرانسه رفتیم و او از رازهای پیروزی در بازی قرن برایمان گفت.
- نام شما با برد تاریخی مقابل آمریکا در جام جهانی 1998گره خورده اما کمتر کسی از حواشی پررنگی که منجر به خلق چنین حماسهای شد مطلع است.از چه زمانی به نیمکت تیم ملی نزدیک شدید؟
وقتی ایویچ سرمربی تیم ملی بود، در سنگاپور مربیگری میکردم. بعد از پایان قراردادم با تیم «گیلانک»سنگاپور به آمریکا رفتم و یکماه بعد از باشگاه بهمن پیشنهاد مربیگری دریافت کردم. من هم تیم نداشتم و در نهایت هدایت بهمن را قبول کردم. چهارماه از حضورم در این تیم گذشته بود که سرپرست تیم پیغام داد صفایی فراهانی، رئیس وقت فدراسیون فوتبال میخواهد مرا ببیند.
به فدراسیون رفتم و برای نخستین بار با او ملاقات کردم. صفایی سابقه مرا میدانست و گفت که با برادر کوچکترم که زمانی در تیم عقاب بازی میکرد، عکس هم انداخته است. گفت قصد داریم کمیته فنی تشکیل بدهیم و شما هم عضو شوید. بار اول عذرخواهی کردم و گفتم آقای صفایی من گرفتار بهمن هستم و هنوز شناخت خوبی از این تیم ندارم. نمیخواهم در کارم فاصله بیفتد.
- اما پیشنهاد دوم صفایی فراهانی را پذیرفتید.
هنوز تیم ملی به بروجرد نرفته بود که یک روز ایویچ سر تمرین تیم بهمن آمد و خواست چند بازیکن خوب تیمام را معرفی کنم. ستار همدانی، علی لطیفی و محمد نوازی را معرفی کردم. نوازی را نگه نداشت اما لطیفی و همدانی را برای جام جهانی انتخاب کرد. این نخستین دیدار من و ایویچ بود. قبل از آن، او را از نزدیک ندیده بودم. تیم ملی به بروجرد رفته بود و تا اعزام تیم ملی به اردوی معروف ایتالیا ۱۰ روز مانده بود. از فدراسیون روی تلفن خانهام پیام گذاشته بودند که رئیس فدراسیون میخواهد مرا ببیند. وقتی به فدراسیون رفتم، صفایی فراهانی گفت بنا به دلایلی با مرحوم امیرآصفی قصد همکاری نداریم.
از شما میخواهم تشریف بیاورید و مسئول کمیته فنی شوید و بهعنوان نماینده من و فدراسیون فوتبال، همراه تیم ملی باشید و در پایان اردو بگویید چه اتفاقی افتاده است. خودم پیشنهاد دادم اگر قرار است تمرین تیم ملی را زیرنظر داشته باشم، جزوهای از تمرینات تیم ملی درست میکنم که بهکار مربیان جوانتر بیاید.
- برای شما قابل پیشبینی نبود که ایویچ چنین اتفاقی را برنمیتابد؟
قرار نبود جای کسی را بگیرم و ماموریتم نظارت بر تمرینات تیم ملی بود. نخستین حضورم در اردو زمانی بود که سفارت رم در تهران، تیم ملی را به ضیافت شام دعوت کرده بود. آنجا بچهها و ایویچ را از نزدیک دیدم. ایویچ طوری رفتار کرد که مثلا مرا ندیده است. بچهها میدانستند که من همراه تیم هستم و به این دلیل به ایتالیا آمدهام و میگفتند آقای طالبی چشم و گوش آقای صفایی است.
روز اولی که تمرین برگزار شد، روی نیمکت نشستم و از تمرین تیم ملی نتبرداری میکردم که ایویچ گفت:چرا اینجا نشستی؟ برو بالا روی سکو بنشین. درحالیکه ۵۰ متر با زمین فاصله داشتم. روز بعد روی سکوها و بین همهمه هواداران نشستم و دیگر نتبرداری هم نکردم. شب که به هتل میرفتیم مینوشتم بازیکنان چطور تمرین میکردند.
- در ایتالیا بگو و مگوی مختصری هم با ایویچ داشتید؟
یکی، دو روز قبل از بازی با رم، احساس کردم اطرافیان چیزهایی به او میگویند و ناراحت است. با من خیلی سرد برخورد میکرد. برای صرف صبحانه به لابی رفتم و دور میز مربیان تیم ملی نشستم. آقای ذوالفقارنسب و مالکی هم بودند. از ایویچ اجازه گرفتم و نشستم. او بدون مقدمه گفت: «به ایتالیا آمدهای که به من بگویی چطور فوتبال بازی کنم؟» به او گفتم: «بهخودم اجازه این کار را نمیدهم؛ من آمدهام از شما یاد بگیرم.» دوباره گفت:
«شما آمدهای بازیکنان بهمن را به تیم من وارد کنی.»منظور ایویچ، استیلی، خاکپور و لطیفی بود.گفتم:«اگر من میتوانستم به تیم تو بازیکن قالب کنم که ایویچ نمیشدی.»احساسم این بود که او نظر مساعدی روی من ندارد و فکر میکند مزاحم هستم. به مسئولان فدراسیون گفتم برای من بلیت بگیرید تا به تهران برگردم؛
چون اگر اینجا باشم برای تیم مشکل ایجاد میکنم. دبیر وقت فدراسیون هم گفت: «نمیتوانم اجازه بدهم ایتالیا را ترک کنی. صفایی فراهانی برای بازی با رم میآید و آن موقع با خودش صحبت کن.» دیگر در تمرینها هم شرکت نمیکردم و گفتم با آمدن صفایی ایتالیا را ترک میکنم اما یک روز مانده به بازی با تیم رم، مادر صفایی فراهانی فوت شد و او به ایتالیا نیامد و در نتیجه از ماجرا هم خبردار نشد.
- و بعد از بازی معروف با رم ایویچ اخراج شد و شما بهعنوان سرمربی جدید تیم ملی معرفی شدید.
بعد از بازی بهخاطر هفت گلی که دریافت کرده بودیم، تا سه صبح بیدار بودیم. همه بازیکنان عصبی بودند. صفایی با من تماس گرفت و گفت:«تصمیم به قطع همکاری با ایویچ گرفتهایم و او از این لحظه سرمربی نیست. با توجه به شناختتان از بازیکنان مسئولیت سرمربیگری تیم را در جام جهانی قبول میکنید؟ به صفایی گفتم پنج دقیقه وقت بدهید تا فکر کنم. هنوز پنج دقیقه نشده بود که دوباره زنگ زد و گفتم اگر شما حمایت میکنید، هدایت تیم ملی را قبول میکنم.
وقتی پیشنهاد هدایت تیم ملی را دادند، با خودم گفتم که تمام عمرم را در فوتبال گذاشتهام. مربی و بازیکن تیم ملی بودهام. دورههای مربیگری را رفتهام. اگر هدایت تیم ملی را قبول نکنم، پس برای چه هستم؟ اگر قبول نکنم از همین اول شکست خوردهام.
- با انتخاب شما بهعنوان سرمربی تیم ملی موج مخالفتها شروع شد.فکر میکنید چرا عدهای از همان ابتدا با حضور شما روی نیمکت تیم ملی مخالفت بودند؟
عدهای دوست داشتند سرمربی تیم ملی از کانال آنها انتخاب شود تا هر بازیکنی را که میخواهند وارد تیم ملی کنند و با قراردادهای سنگین به باشگاهها بفروشند. با انتخاب من مخالفتها شروع شد اما با شروع جام جهانی نوعی وفاق ملی شکل گرفت و در جام جهانی بازیهای بدی انجام ندادیم.
- رسیدیم به بازی با آمریکا. با گذشت 20سال از این بازی چه چیزی یادتان مانده است؟
پیروزی مقابل آمریکا، آن هم در جام جهانی و در بازیای که بازی قرن نام گرفت، فراموش نشدنی است. این بازی در تاریخ ماندگار شده و همواره همه از آن یاد خواهند کرد.یادم هست تا سه روز قبل از بازی مقابل آمریکا با بچهها درباره مسابقه حرف نزدم؛ چون فکر میکردم دچار استرس و فشار عصبی میشوند. قبل از بازی در رختکن تیم ملی سکوت عجیبی بود. یک مرور کوتاهی داشتیم ولی سعی کردم زیاد به بچهها چیزی نگویم. آنها در دنیای دیگری بودند. درونشان پر از جنجال و هیاهو بود. فقط میخواستند منفجر شوند.
- روی شما هم فشار زیادی بود. میگفتند چون جلال طالبی در آمریکا زندگی کرده بدش نمیآید به آمریکا ببازیم.درست است؟
ششماه قبل از بازی با آمریکا همه ما تحت فشار عجیب رسانهها و مردم بودیم و همه جا صحبت از اهمیت برد ما مقابل آمریکا در جام جهانی بود.به همین دلیل بازی ایران و آمریکا سیاسی شد و این موضوع قابل کتمان نیست.از مردم عادی تا رجال سیاسی انتظار داشتند بازی را ببریم و این کار ما را خیلی سخت میکرد.
بازیکنان تیم ملی به اندازه کافی تحت فشار بودند و به همین دلیل از 4روز مانده به آن بازی مهم، درباره اهمیت شکست دادن آمریکا با آنها صحبت نکردم. فقط به بچهها گفتم باید بهترین بازی عمرشان را انجام بدهند.همین.بازی با آمریکا برای خودم مهمترین روز زندگیام بود چون خانوادهام در آمریکا زندگی میکردند و برخی رسانهها ناجوانمردانه نوشته بودند جلال طالبی پول گرفته تا ایران مقابل آمریکا بازنده باشد.حتی تیتر باخت مقابل آمریکا را هم آماده کرده بودند اما وقتی بردیم، همه تیترها و نوشتههایشان را پاره کردند و دور ریختند.می خواستند بنویسند جلال طالبی ایران را به آمریکا فروخته است اما با دعای مردم و تلاش بچههای تیم ملی برنده شدیم.
- آن روزها بازار شایعات حسابی داغ بود؛ مثلا میگفتند فدراسیون به این دلیل جلال طالبی را روی نیمکت تیم ملی نشانده که پیروزی مقابل آمریکا با یک مربی ایرانی جلوه بیشتری پیدا کند.حرف و حدیثهایی از این دست به گوش شما هم میرسید؟
من هم چنین حرفهایی را میشنیدم و برایم عجیب بود.این که فدراسیون میخواسته تیم ملی با یک مربی ایرانی، آمریکا را شکست بدهد با منطق جور در نمیآید؛ چون احتمال باخت به آمریکا با یک مربی ایرانی هم وجود داشت.
- واکنشها به برد مهم مقابل آمریکا چگونه بود؟
آن قدر فشار روی بازیکنانم بود که استیلی وقتی گل قرن را به آمریکا زد شادی و گریهاش را توامان بروز داد.مهدوی کیا هم بعد از گل زدن تا مرز سکته پیش رفت.بعد از بازی تا صبح در لابی هتل نشسته بودم و فکر میکردم. تا قبل از آن بازی خیلی از خارجیها نگاه بدبینانهای به ایران داشتند اما آن شب آمریکا را بردیم و بازیکنان و تماشاگران ما کمترین اهانتی به کسی نکردند.
اتفاقات آن بازی چهره جدیدی از ایران را به دنیا معرفی کرد.بعد از بازی پیرمردی را دیدم که میگفت ایرانی بودنش را پنهان میکرده اما حالا با پیراهن تیم ملی ایران به خیابانهای پاریس میرود تا پایکوبی کند.آن شب ایران و ایرانی سر بلند شد.
- این بازی برای آمریکاییها چقدر مهم بود؟
باور کنید در خود آمریکا، خیلیها به بازیهای جام جهانی توجهی ندارند. روزنامههای آمریکایی در گوشه صفحه ورزشیشان دو خط درباره نتیجه بازی مینویسند و تازه عکس هم نمیگذارند.پس نمیتوانیم بگوییم در جام جهانی 98آنها خیلی نگاه ویژهای به بازی با ایران داشتند. شاید خیلی از مردم آمریکا اصلا نمیدانستند تیمشان با ایران بازی دارد اما آن بازی برای مردم ایران ارزشی فراتر از برنده شدن در یک مسابقه ورزشی را داشت.
- البته برای رجال سیاسی هم مهم بود.
بله! فراموش نکنید ایران و آمریکا در شرایطی در جام جهانی به هم رسیدند که شاید جنگ نمیکردند ولی برخوردهای سیاسی داشتند. تنشهایی وجود داشت. برخی از سران نظام که الان هم در مملکت پست و مقام دارند، برای بازی ایران و آمریکا به فرانسه آمدند. بعد از بازی همه خوشحال وارد رختکن شدند و با من روبوسی کردند.
- قبل از شروع مسابقات جام جهانی چه نتایجی را پیشبینی میکردید؟
مطمئن بودم که نمایش خوب و با کیفیت بالایی خواهیم داشت. به توانایی فنی و شجاعت بازیکنان ایمان داشتم. بنابراین بسیار امیدوارانه کارم را شروع کردم و سرانجام موجب شادی ملتی شدیم که لیاقت شادمانی را دارد.
- قبول دارید که اگر در یک دوره میتوانستیم به مرحله بعد صعود کنیم همان جام جهانی 98فرانسه بود؟
بهنظرم این قضاوت کمی احساسی است.آلمان و حتی یوگسلاوی از نظر تشکیلاتی، سابقه، تجربه، حضور در جام جهانی بازیکنان مطرح اروپایی و یا عناوین جهانی و اروپایی در سطح بالاتری از فوتبال ما قرار داشتند.
- می پذیرید که ماموریت تیم ملی در جام جهانی 98با شکست دادن آمریکا به پایان رسید؟
می پذیرم که بعد از بازی با آمریکا انگار ماموریتمان تمام شده بود. این حرف را قبول دارم که اگر آن شرایط پیش نمیآمد جدیتر مقابل آلمان بازی میکردیم. از طرفی تصور میکنم نه در آن زمان و نه هماکنون توان برابری با فوتبال آلمان را نداریم و شرایط مان بهگونهای نیست که حتی به آنها نزدیک شویم.
- تیم 98را یکی از بهترین تیمهای تاریخ فوتبال ایران میدانند.دلیل موفقیت بازیکنان ملیپوش در آن برهه چه بود؟
صمیمیت و یکدلی بازیکنان یکی از مهمترین عوامل بود و سبب میشد کنارهم یک تیم منسجم داشته باشیم. بازیکنان 98مسئولیت پذیر بودند و شناخت خوبی نسبت به هم داشتند. شناخت فنی و رفتاری از یکدیگر باعث میشد در زمین انسجام بهتری داشته باشیم.در آن برهه هم بازیهای تدارکاتی درست و درمان نداشتیم اما نتایج خوبی گرفتیم.
- 20سال بعد از برد تاریخی مقابل آمریکا، مردم بابت شکست دادن مراکش به خیابانها ریختند و شادی کردند.این اتفاق نشانه افت فوتبال ایران است یا سطح انتظار عمومی پایین آمده یا دلایل اجتماعی دارد؟
ریختن مردم به خیابانها و این ابراز شادیها بهانه است برای با هم بودن. واقعیت است که فوتبال این روزها دغدغه اصلی مردم نیست. دل نگرانی خیلیها، مشکلات اقتصادی و معیشتی، بیکاری و... است. همین ماجراها سبب شده که مردم در حالت بیتفاوتی به فوتبال به سر ببرند اما در بزنگاهها همه ما متوجه میشویم که فقط فوتبال میتواند کاری کند تا برای چند روز هم که شده به مشکلات فزاینده اقتصادی فکر نکنیم.برای شاد کردن مردم باید یک مجموعه اقدامات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی انجام شود. امیدوارم تیم ملی در ادامه مسابقات جام جهانی بازیهای قابلقبولی ارائه بدهد تا مردم برای چند روز هم که شده غم و ناراحتی در زندگی روزمرهشان را فراموش کنند.
- گفتم در امجدیه دفنم کنید
پیوستن به تیم دارایی که در دهه 40یکی از تیمهای قدرتمند فوتبال ایران بود و رفتوآمد به ورزشگاه امجدیه، مسیر زندگی جلال طالبی را تغییر داد.ستاره فوتبال ایران در آن سالها به همین دلیل زندگی در حوالی میدان هفتم تیر و همسایگی با امجدیه را انتخاب میکند:«در سال 51ازدواج کردم و در خیابان بهار اجارهنشین شدیم.وقتی همسرم دلیل اصرارهای من برای سکونت در خیابان بهار را پرسید گفتم میخواهم به امجدیه نزدیک باشم و قبرم باید در همین ورزشگاه باشد.مدتی بعد پول خوبی از باشگاه دارایی گرفتم و به خیابان پالیزی در حوالی سیدخندان نقل مکان کردیم.
وقتی فرزند اولم به دنیا آمد یک خانه کلنگی در نزدیکی میدان هفتم تیر تهران خریدم و 47سال است در همین خانه زندگی میکنم.»جلال طالبی میتوانست یکی از نخستین لژیونرهای فوتبال ایران باشد اما با وساطت مسئولان وقت تربیت بدنی به جای تیم ترکیهای به تیم تاج سابق پیوست:
«وقتی بازیکن تیم ملی شدم و به اوج شهرت رسیدم از باشگاه شکر اسپور ترکیه پیشنهاد 220هزار تومانی با حقوق ماهانه دو هزار تومان دریافت کردم که پول زیادی بود.پیشنهاد را پذیرفتم و در حال مذاکره بودیم که مسئولان مملکتی گفتند فوتبالیست ایرانی نباید بهخاطر پول برای خارجیها بازی کند و به سازمان تربیت بدنی دستور دادند همین پول را به من بدهد. در همان گیرودار باشگاه دارایی منحل شد و من هم به استقلال رفتم چون سه نفر از بچه محلها به اتفاق منصور پورحیدری و اکبر افتخاری در این تیم بودند و آنجا احساس راحتی میکردم. با دریافت 120هزار تومان به استقلال پیوستم اما خیلی زود بهشدت مصدوم شدم و در 27سالگی نتوانستم به فوتبال ادامه بدهم. بعد هم برای گذراندن دوره مربیگری به باشگاه چلسی رفتم.»
- دور دانشگاه تهران میگردم
جلال طالبی، بهار و تابستان هر سال را در سرزمین مادری و فصل خزان را در ینگه دنیا سپری میکند.او بهشدت اهل مطالعه است و شاید عشق به کتاب و نزدیکی به کتابفروشیهای خیابان کریمخان تهران است که او را در میان انبوه شلوغی و ازدحام مرکز شهر نگه داشته است:«وقتی به میدان هفتم تیر آمدیم، به ندرت ماشین از این مسیر عبور میکرد.عبور و مرور وسائل نقلیه به حدی کم بود که فوتبالیستها وسط خیابانهای خاکی فوتبال بازی میکردند.
شاید اگر میدانستم بعدها میدان هفتم تیر تا این حد شلوغ میشود هیچ وقت ساکن این محله نمیشدم.البته نزدیکی به کتابفروشیهای خیابان کریمخان نعمت است و خیلیها مثل من برای دور ماندن از این همه شلوغی و ازدحام به کتابفروشیها پناه میبرند.»نشر ثالث یکی از پاتوقهای اصلی جلال طالبی است و او دستکم هفتهای سه بار به کافه کتابهای خیابان کریمخان زند میرود تا رمانهای مورد علاقهاش را مطالعه کند:
«حضور در محیطهای فرهنگی را خیلی دوست دارم.به همین دلیل اوقات فراغتم یا در نشر ثالث سپری میشود یا به کتابفروشی نادری در خیابان بهار میروم.چند روز یکبارهم اطراف دانشگاه تهران قدم میزنم و نگاه کردن به در و دیوار دانشگاه برایم لذتبخش است. وقتی حس میکنم بخشی از آینده وطن اینجا و توسط دانشجویان جوان رقم میخورد حال خوبی پیدا میکنم.معمولا از بلوار کشاورز وارد خیابان قدس میشوم و دور دانشگاه تهران میگردم. از آنجا هم به کافه میروم تا کتاب بخوانم.»
- ایران وطن من
جلال طالبی سالهاست با خانوادهاش در آمریکا زندگی میکند، اما معتقد است ریشهاش در زمینهای خاکی تهران و ورزشگاه پیر امجدیه است.سرمربی سابق تیم ملی درباره ماجرای کوچ ناگهانیاش به آمریکا میگوید:«بعد از انقلاب که دیگر فوتبال آنچنان رونق نداشت، به دبی رفتم تا آنجا مربیگری کنم.
در باشگاه الخلیج بودم.بچه هایم را باید به مدرسه میفرستادم اما آنجا مدرسهای نبود که فارسی درس بدهند. یکی از دوستانم که در آمریکا زندگی میکرد گفت اینجا امکانات مهیاست. من هم بچه را به آمریکا فرستادم و خودم هم مثل کولیها ساکم را روی دوشم انداختم و از این طرف دنیا به آن طرف دنیا رفتم.»
طالبی در آمریکا هم دوستان زیادی دارد و در 76سالگی ورزش را هم فراموش نکرده است:«ایران وطن من است. با اینکه در آمریکا زندگی میکنم و خانوادهام آنجا هستند باید به کشورم بیایم. در آمریکا بیشتر از دوران بازنشستگیام استفاده میکنم. یک سری دوستان خوب دارم که چند نفرشان ایرانی هستند. سعی میکنم به پیاده روی و استخر بروم و روزهای خوبی را کنار خانواده و دوستانم سپری کنم.»
- کاش دایی قیچی برگردان نمیزد...
جلال طالبی دوران کوتاهی را روی نیمکت پرماجرای تیم ملی سپری کرد اما نامش با برد تاریخی مقابل آمریکا گره خورده و در تاریخ فوتبال ایران ماندگار شده است.او البته خاطره تلخ جداییاش از تیم ملی بعد از جام جهانی 98را فراموش نکرده است:«در مسابقات مقدماتی جام ملتهای آسیای سال 2000صدرنشین گروه خودمان شدیم و تصورمان این بود که چین در گروهش دوم میشود اما کرهجنوبی دوم شد و به این تیم خوردیم. بعد هم که آن قیچی برگردان علی دایی در دقیقه 90بازی، بازیکن کره را در موقعیت گلزنی قرار داد و در وقت اضافه گل دوم را خوردیم و حذف شدیم.
البته علی دایی بارها تیم ملی را نجات داده است. در همان بازیها عراق را بعد از ۱۵ سال بردیم که دایی گل پیروزی را زد. برای هر بازیکنی این اتفاقها رخ میدهد.»باخت به کرهجنوبی آخرین حضور جلال طالبی روی نیمکت تیم ملی بود. او معتقد است فوتبال ایران فرصت کافی را در اختیار او قرار نداده است:« بعد از باخت به کرهجنوبی گفتند تو مقصری و همان جا گفتم آقا صفایی فراهانی ممنون و خدانگهدار. ششماه بعد بلاژویچ را آوردند و بعد هم نوبت به مربیان دیگر رسید. مشکل فوتبال ما برد و باخت نیست عدمصداقت است.»
- از زمینهای خاکی تا تیم ملی
فوتبالدوستان قدیمی خوب به یاد دارند که در اواسط دهه 40که دوران اوجگیری فوتبال ایران در آسیا بود، یک جوان ترکهای با شوتهای سرکش هر هفته در ورزشگاه امجدیه جولان میداد.جلال طالبی که سالها با پیراهن تیمهای دارایی، تاج سابق و تیم ملی به میدان رفته مثل بیشتر فوتبالیستهای آن دوران در زمینهای خاکی جنوب شهر رشد کرد و خیلی زود پایش به امجدیه باز شد:«در دوره نوجوانی در حوالی میدان فوزیه سابق و خیابان اقبال بود زندگی میکردیم. در خیابان نیروهوایی خیابانی بود به نام مفت آباد و یک زمین خاکی بزرگ داشت.
هر روز به زمین فوتبال مفت آباد میرفتیم و حریم دروازهها را با سنگ و آجر تعیین میکردیم تا فوتبال بازی کنیم.در آن سالها توپ فوتبال به این شکل نبود.توپهای ما کمی از توپ تنیس بزرگتر بود و 5ریال قیمت داشت.بعدها که خیابانهای اطراف آسفالت شد به فوتبال گل کوچیک پناه بردیم و همراه 9نفر از بچه محلها از همین زمینهای آسفالت به تیم تهرانجوان که برای خودش اسم و رسم داشت راه پیدا کردیم.»
جلال طالبی از کوچههای تنگ و باریک و زمینهای خاکی به تیمهای بزرگ پایتخت راه یافت و زودتر از همدورههای خودش به سطح اول فوتبال ایران رسید:«استاد فکری مربی تهرانجوان بود و بعد از دو روز که با این تیم تمرین کردم به من گفت فردا با کپی شناسنامه و یک قطعه عکس به باشگاه بیا.بعد هم مالک ثروتمند دارایی مرا به این تیم برد و در 18سالگی با بزرگان فوتبال ایران مثل ناصر نوآموز و داوود حیدری همبازی شدم.در آن سالها به رسم ادب توپهایی که بزرگترها شوت میزدند را جمع میکردم و در امجدیه مدام دنبال توپ میدویدم.»