احمد غلامی . سردبیر روزنامه شرق در ستون سرمقاله اين روزنامه با تيتر«مرغ یک پا ندارد»نوشت:
دستیابی به سرشت قدرت سیاسی در ایران کار دشواری است؛ ازاینرو برای معنابخشیدن به تغییرات سیاسی از استعاره استفاده میشود. از جمله این استعارهها این استعاره است: «اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا». استعاره، معنای جاافتاده یک اصطلاح را تغییر داده و ما را تشویق میکند تا نگاهی متفاوت و تازه به اصطلاحات سیاسی بیندازیم. استعاره توان آن را دارد تا از اصطلاحات تکراری و متداول در معرفتی آنی و ناخودآگاه رمزگشایی و آن را مجددا کدگذاری کند. نخستینبار که تحلیلگران سیاسی از استعاره «توازن قدرت» استفاده کردند، هر دو این نتایج به دست آمد. ریشه کاربرد استعاره توازن قدرت به تحلیل گوئیتچاردینی از تصرف دولتشهرهای ایتالیا در پایان قرن پانزدهم بازمیگردد. گوئیتچاردینی معتقد است استقلال و روابط مسالمتآمیز دولتشهرها را در آن سالها باید به توازن قدرت نسبت داد. این گفته او در حین تازگی تعریف جدیدی از معنای روابط قدرت به دست میدهد. در قرون وسطی برداشت سلسلهمراتبی از قدرت حاکم بود؛ قدرت از بالا اعمال میشد و خداوند در صدر قرار داشت و اختلاف پاپ و امپراتور با این برداشت از قدرت، لاینحل باقی میماند. توازن قدرت این امکان را فراهم کرد تا قدرت از نو در شکل غیرسلسلهمراتبی احیا شود. حتی با این تعاریف دستیابی به سرشت قدرت سیاسی ایران اگر ناممکن نباشد، دشوار است. قدرت در ایران از شکل سلسلهمراتبی سلطنتی به توازن قدرت جمهوری اسلامی بعد از انقلاب تغییر رویه داد و استعاره خدا، شاه، میهن که استعاره اسطوره سلطنت را تداعی میکرد، ناباورانه در میان حیرت حامیان سلطنت و جهانیان فروریخت.
هنگامی سلطنت فروریخت که دیگر استعاره خدا، شاه، میهن، از معنا تهی شده و اسطوره سلطنت کارکرد خود را از دست داده بود. اسطوره نوعی سادهسازی بیش از حد یک واقعیت پیچیده است. اسطوره سلطنت در کنار این سادهسازی، دستگاهی بود که به سلسلهمراتب در قدرت معنا میداد؛ ازاینرو بیدلیل نبود که شاه بیش از آنکه سلطنت کند، خود نیز مهرهای از اجزای این دستگاه قدرت بود و بیش از آنکه جایگاهش عینی و واقعی باشد، ذهنی و تاریخی بود. نوعی حافظه تاریخی که همواره باید احیا میشد. احیای آن، متضمن سلسلهمراتب قدرت بود و میتوانست حامیان سلطنت را چون کودکی در لفاف خود محافظت کند. از این منظر فرار شاه از کشور در روزهای بحرانی مانند روزهای قبل از کودتای 28 مرداد، معنایی دیگر مییابد. در روزهای بحرانی، شاه غایب بود، چون باور داشت دستگاه سلطنت کار خودش را میکند. سلطنت وابسته به او نبود. به اعتقاد شاه، سلطنت همواره خواهد بود و تا سلطنت باشد، گزندی به او نمیرسد. این همان کارکرد اسطورهای سلطنت بود که شاه را واداشت در روزهای انقلاب به بهانه معالجه از کشور بگریزد. باوری که حتی در میان سلطنتطلبان کنونی خارج از کشور نیز طرفدار جدی ندارد و آنان نیز به توازن قدرت روی آوردهاند.
این دستاورد کمی نیست که آن را انقلاب اسلامی در سال 57 به بار آورده است. اسطوره سلطنت دیگر توان سیاسیاش را از دست داده و حامیانش ناگزیرند برای رسیدن به قدرت آن را نادیده بگیرند و به توازن قدرت روی آورند. اغلب تحلیلهای طیفهای اپوزیسیون خارج از ایران به دلیل درک و دریافت نادرست از شرایط کنونی توازن قوا در کشور اگر راه به بیراه نبرد، سطحی و کمرمق است. ازاینرو است که آنان در پس همه تحلیلهایشان خواسته یا ناخواسته دل به کشورهای همسو با آنان و قدرتمند چون آمریکا بستهاند. از این منظر بین سلطنتطلبان و مجاهدین خلق(منافقين) که خصم یکدیگرند، تفاوتی وجود ندارد. توازن قدرت در ایران تغییراتی اساسی کرده است. اعتراضات دیماه 96 این توازن قدرت را علنی کرده و نشان داد استعاره «اصلاحطلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» فقط یک سویه از آن است. استعارهها سویههای دیگری نیز دارند که مغایر با سویههای علنی آنها است. در توازن قدرت همنشینی اصلاحطلب و اصولگرا جای امیدواری زیادی برای اپوزیسیون نمیگذارد. جريانهاي سياسي داخلي چون در بازي توازن قدرت مشاركت دارند، بيترديد از مزاياي آن نيز سود خواهند برد. مزايايي همچون انعطافپذيري در مقابل جريانهاي نوظهور داخلي و به استقبال صلح و مدارا شتافتن پيش از تخاصم. از همین رو است که اپوزیسیون بهسرعت به اشتباه خود پی برد و سعی کرد دوباره اصلاحطلبان و حتی اصولگرایان را در سیاست داخلی جدی بگیرد. حوادث سال 88 و دیماه 96 به پیامدهای خواسته خود دست نیافت. پیامدهای ناخواسته آن اگر به نفع منتقدان داخلی بود، اما برای اپوزیسیون خارجی دستاوردی جز جنگ تبلیغاتی نداشت. اینک نقشه جغرافیایی سیاسی ایران علنی شده و این جغرافیا به نفع کسانی است که از قدرت اثرگذاری بیشتری برخوردارند. این اثرگذاران الزاما از میان منتقدان داخلی و خارجی نیستند. هر توان سیاسی، بخشی از توانش را در علنیشدن از دست خواهد داد و بخش دیگرش با طولانیشدن فرایند مطالبات در زمان مستحیل خواهد شد؛ خاصه اگر این جریانها به مطالبات حداقل جاری خود دست یابند. دور از انتظار نیست که در انتخابات 1400 همه طیفهای نقشه جغرافیایی سیاسی ایران پای صندوقهای رأی بروند و مسیر دموکراسی را به روش گذشته ادامه دهند. تجربه چهار دهه سیاستورزی در انقلاب اسلامی ایران نشان داده مرغ یک پا ندارد.
- زلف بر باد مده ...
هومان دورانديش در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
ممانعت از ورود كارلوس پويول به برنامه ٢٠١٨ به دليل بلند بودن موهاي پويول، شاهكار جديد تلويزيون ايران است كه چهارشنبه شب موجب شگفتي و عصبانيت خيل عظيم فوتبالدوستان ايراني و البته شرمندگي ما ايرانيان نزد كاپيتان سابق و بااخلاق تيم ملي اسپانيا شد. اگرچه معلوم نيست چنين تصميم بخردانهاي محصول فكر كدام مدير روشنفكر تلويزيون بوده، ولي منطقا مسووليت اين تصميم بر عهده مدير شبكه ٣ تلويزيون ايران است.
علي فروغي، كه برخلاف كارلوس پويول زلف بلند و آشفتهاي ندارد، اگر خودش منشأ آن ممانعت عجيب نبوده باشد، دست كم بايد در برابر مقامات بالادستياش مقاومت ميكرد و موجب شرمندگي و سرافكندگي فردوسيپور و كلي آدم ديگر در برابر كاپيتان پيشين بارسلونا نميشد. اينكه كسي را از اسپانيا دعوت كنيم به ايران، بعد عيبجويي كنيم كه مويت زيادي بلند است، اگر نشانه ندانمكاري نيست پس نشانه چيست؟ مگر وقتي شبكه ٣ تصميم گرفت با حمايت مالي اسپانسرهايش كارلوس پويول را براي حضور در برنامه ٢٠١٨ به ايران دعوت كند، مديران اين شبكه نميدانستند پويول هميشه مردي «زلف بر بادده» بوده؟ اين هم از غرايب روزگار ما است كه تلويزيون كشورمان در برنامههاي گوناگون به چهرههاي سياسي و فرهنگي هر برچسب و بهتاني ميزند و اين كار را خلاف شرع و عرف نميداند ولي در موي بلند مردي محترم و موقر، چيزي ميبيند خلاف شرع يا عرف. شايد هم قصه چيز ديگري بوده باشد وگرنه حتي هر بيخبري از تاريخ اسلام، خوب ميداند كه پيامبر گرامي اسلام موي بلندي داشتند ريخته بر شانههاي مباركشان؛ مويي كه هميشه هم روغنخورده و چشمگير و جذاب و پرجلوه بود. بسياري از مومنان آشنا به جزييات زندگي پيامبر، اصولا از باب تشبه به آن ولي اعظم خدا، اهل كوتاه كردن موهايشان نبودهاند. يعني مومني كه زلفش بر دوشش ريخته باشد، احساس تشبه ميكند به پيامبر گرامي اسلام. پس بلند بودن موي زيد و عمرو خلاف شرع نيست. اگر هم« عرف» ملاك ممانعت از ورود مهمان اسپانيايي به برنامه ٢٠١٨ بوده، عرف جامعه ايران مهماننوازي را نيز پاس ميدارد. همچنين اخلاق ديني نيز بر مهماننوازي تاكيد كرده است. پس حتي اگر بپذيريم كه زلف و گيسوي پويول خلاف عرف جامعه ما بوده، با توجه به تاكيد عرف و دين بر ضرورت مهماننوازي، باز نتيجه كار ٢ بر ١ به سود حضور پويول در برنامه ٢٠١٨ بود نه ممانعت از حضور وي در اين برنامه. وانگهي، مگر تلويزيون ما ويترين نمايش آدمهاي مشابه است؟ هر كسي كه وارد صداوسيما ميشود بايد موكوتاه باشد؟ چرا مديران صداوسيما تنوع را برنميتابند؟ همه ميدانيم كه مصاحبههاي رسمي و كليشهاي خبرنگاران صداوسيما با مردم درباره اين يا آن موضوع ملي مهم، چقدر خالي از تنوع است.
خبرنگار راديو يا تلويزيون به سراغ مردم ميرود و همه مصاحبهشوندگان هم يكصدا يك حرف را تكرار ميكنند؛ حرفي كه انتشارش موجب ميشود مدير آن شبكه راديويي يا تلويزيوني، شب با خيال راحت بخوابد و مطمئن باشد كه فردا از كار بيكار نميشود! خوشبختانه امروز انوع و اقسام شبكههاي اجتماعي در فضاي مجازي، تكصدايي مطلوب صداوسيما را از بين برده و بسياري از مردم جز براي تماشاي مسابقات فوتبال، كاري به كار تلويزيون ندارند. اكثر مردم اخبار و تحليلهاي سياسي و اقتصادي را از منابع و كانالهاي ديگري دريافت ميكنند. سريالهاي تلويزيون هم كه سالهاست از رونق افتاده و كمتر كسي حتي وقتش را تلف ميكند از بيمايگي و سطحي بودن اكثر اين سريالها انتقاد كند. كسي كه اهل سريال ديدن باشد، هر سريال بهدردبخور دستنخوردهاي را به راحتي دانلود ميكند و وقتش با تماشاي آن خوش ميشود. رشته كلام از دست نرود. داشتم ميگفتم اگر مديران محترم تلويزيون كشورمان بازتاب تنوع عقايد مردم را چندان خوش ندارند، دست كم ميتوانند تنوع در تيپ و ظاهر آدمها را به رسميت بشناسند. باور كنيد اين كار اسلاميتر است. تمدن اسلامي سرشار از تنوع بوده كه اگر چنين نبود، اين همه آدم در طول تاريخ و عرض جغرافيا جذب اسلام نميشدند. بگذريم، كه در اين باب سخن بسيار گفته شده و ميشود و آنچه البته به جايي نرسد فرياد است. هر چه بود، مديران تلويزيون با كجسليقگي و سختگيري نابجا، شهرت ميهماننوازي ما را نزد كاپيتان سابق لاروخا بر باد دادند و كاري كردند كه عادل فردوسيپور اين مصرع خواجه را براي كارلوس پويول زمزمه كند: زلف بر باد مده تا ندهي بر بادم!
- درسهای مستطیل سبز
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
«در مقابل (اسپانیا) اما یازده بازیکن شجاع و غیر قابل نفوذ ایران حضور داشتند که کتابشان را از بر بودند. کتاب ایران تنها یک سرفصل داشت، ایجاد لایههای دفاعی متعدد سازمان یافته، بدون توجه به اینکه مابقی دنیا چه فکری در موردشان میکنند. داشتن یک دنیا اعتماد به نفس، به ایرانیها کمک کرده بود تا بدون کوچکترین اضطرابی، ماموریت خود را انجام دهند... هر چه زمان میگذشت، این وحشت بیشتر میشد که ایران هر لحظه به گل تساوی دست خواهد یافت. هر چه زمان میگذشت، به کسب پیروزی با همان یک گل هم قانع میشدیم و برایمان دیگر مهم نبود که کاستا گلی اتفاقی را به ثمر رسانده است. بله، یک گل اتفاقی و ما چقدر خوشحالیم!»
این بخشی از تحلیل روزنامه ورزشی و معروف مارکا از بازی تیم ملی کشورشان مقابل ایران در جام جهانی روسیه است. این بازی نشان داد کسب سه امتیاز در مقابل تیم مراکش اتفاقی و از روی خوششانسی نبوده است. بعید است میلیونها ایرانی آرزوی عادل فردوسیپور در دقایق نخست ابتدای بازی ایران و مراکش را از یاد ببرند. وقتی با لحنی نگران، ناامید و حتی تا حدی مرعوب آرزو کرد کاش همین حالا سوت پایان بازی زده شده و رقابت با همین نتیجه به پایان برسد. وقتی سوت پایان بازی زده شد ایران پیروز میدان بود. تحلیل و تفسیر فوتبال را باید به اهلش سپرد اما این دو بازی و حواشی آن میتواند استعارهای کلی از وضعیت امروز ایران در برخی میدانها باشد.
1- وقتی کافو کاپیتان سابق تیم ملی برزیل در مراسم قرعهکشی جام جهانی روسیه (10 آذر سال 1396) قرعه ایران را به دوربینها نشان داد و مشخص شد در گروه 2 باید با اسپانیا، پرتغال و مراکش رقابت کنیم، کارشناسان فوتبال به این گروه لقب «گروه مرگ» دادند چرا که دو تیم از قویترین تیمهای دنیا در آن حضور داشتند. ایران در صحنه سیاست و اقتصاد بینالملل نیز با گردنکلفتترین کشورها و در واقع در گروه مرگ قرار دارد. همانطور که در قرعهکشی جام جهانی نیز انتخاب اینکه در کدام گروه باشیم با ما نبود، در این میدان نیز انتخاب با ما نیست. اهداف و آرمانهای ما در صحنه بینالملل عجیب و غریب و رویایی نیستند. این قدرتهای جهانی هستند که ایران را تسلیم و از پیش بازنده میخواهند.
2- حضور ایران در این دور از رقابتهای جام جهانی وضعیت خاص و غیرمعمولی نسبت به 31 تیم دیگر دارد. شرکت نایک به بهانه تحریمهای آمریکا از دادن کفش به تیم ایران خودداری کرد و تیم ما برخلاف سایر کشورها نتوانست بازیهای تدارکاتی مناسبی پیش از شروع این دوره از رقابتها داشته باشد. برخی کشورها پیشنهاد ایران برای بازی تدارکاتی را نپذیرفتند و برخی نیز پذیرفته و سپس لغو کردند. شاید سالها بعد با انتشار خاطرات و برخی افشاگریها مشخص شود که کدام کشورهای دشمن ایران پشت پرده این ماجرا بودند. در دنیایی که مدعی است سیاست جایی در ورزش ندارد، خصومت تا جایی پیش میرود که پیش پا افتادهترین مناسبات ورزشی، قربانی میشوند. اما تمام این کارشکنیها و سنگاندازیها نه تنها خللی در عزم و اراده تیم ایران بوجود نیاورد، بلکه انسجام، اتحاد و اراده آنها را برای ارائه بازیهای بهتر، بیشتر و قویتر کرد. همین منطق ساده درباره فشار و تحریمها نیز صادق است. کسی منکر اثرات مخرب تحریم نیست و از تحریم استقبال نمیکند اما وقتی تحریم تحمیل شد باید از این تهدید، فرصت ساخت و آن را به عاملی برای انسجام، اتحاد و تلاش و دوندگی بیشتر تبدیل کرد.
3- سالهای سال باور همگانی و حتی مسئولان و کارشناسان ورزشی کشورمان این بوده که ایران در ورزشهای فردی - مانند کشتی و برخی رشتههای رزمی و...- موفقتر است. این فرضیه ورزشی از یک تئوری ادعایی جامعهشناسی استخراج شده بود که ایرانیها اساساً روحیه کار جمعی ندارند و در کارهای فردی موفقتر هستند و نمود آن نیز در ورزش است. موفقیتهای جهانی تیم ملی والبیال در سالهای اخیر و درخشش تیم ملی فوتبال در روسیه و پیش از آن نیز در مسابقات مقدماتی جام جهانی نشان داد این فرضیه باطل است و اگر برنامهریزی، مدیریت صحیح و قاطع، همدلی و آرمانگرایی وجود داشته باشد، ایران در رشتههای تیمی نیز در بالاترین سطوح رقابتهای جهانی، حریفی مطرح و قدر است. اگرچه این ادعا که ایرانیها روحیه جمعی ندارند نیز از پایه و اساس باطل است و یکپارچگی مردم ایران در مقابل توطئههای دشمنان که جنگ تحمیلی نمونه بارز و مثالزدنی آن است جایی برای فرضیه مورد اشاره باقی نمیگذارد
4- درخشش یک تیم در مستطیل سبز به عوامل متعددی وابسته است اما از تاثیر دو عامل کلیدی نمیتوان گذشت. نخست آنکه بازی خوب و زیبا، محصول تمرینهای مداوم و نفسگیر است. تمرینهایی که کمتر دیده میشوند و خبری از تشویق تماشاگران و تحسین رسانهها و امثال اینها نیست. باید دوید و عرق ریخت و سختگیری و فریاد مربی را به جان خرید. امروز اگر تیم ملی والیبال ایران در سطح قدرتهای جهان قرار دارد و شانه به شانه آنها میزند، محصول زحمات مستمری است که بیش از یک دهه پیش کشیده شده است. نکته دوم آنکه تیم باید در خدمت تاکتیک سرمربی و به اصطلاح تاکتیکپذیر باشد. در یک تیم حرفهای هنرهای فردی وقتی ارزش دارد که در خدمت تیم و تاکتیک آن باشد. برای پیروزی در مقیاس کشوری نیز این دو نکته صدق میکند. نمیتوان تنبلی و بیبرنامگی پیشه کرد و انتظار پیشرفت و درخشش داشت. مخربتر از تمرین ضعیف، آن است که بازیکنان در زمین بهجای حرفشنوی از سرمربی، هر کدام ساز خود را بزنند و راه خود را بروند. یکی از وظایف کاپیتان تیم، انتقال تفکرات و دستورات سرمربی به بازیکنان است. مشکل از آنجایی شروع میشود که برخی اوقات کاپیتانها برای خود نقش مربیگری نیز قائل شده و گمان میکنند تاکتیک آنها موثرتر است. اگر بهترین بازیکنان دنیا را هم داشته باشید و روی نیمکت هم کارکشتهترین مربی نشسته باشد، وقتی تاکتیک سرمربی به هر دلیلی، بطور کامل در زمین پیاده نشود، نمیتوان انتظار پیروزی داشت.
5- تصور کنید در ورزشگاه شهر کازان روسیه، تعدادی ایرانی پرچم اسپانیا را به دست میگرفتند و علیه تیم خودی شعار داده و حریف را تشویق میکردند! چنین صحنهای چنان نفرتانگیز و مشمئزکننده است که حتی تصور آن نیز راحت نیست. اما متاسفانه در مقیاس کشوری و میدان جهانی، چنین وضعیتی وجود دارد. کافی است نگاهی به لیست ایرانیان شاغل در بنیاد ضدایرانی دفاع از دموکراسیهای آمریکا بیندازید که یکی از اصلیترین مراکز پخت و پز تحریمها علیه ایران است و یا رسانههای فارسیزبانی مانند بیبیسی و صدای آمریکا و رادیو فردا و... که ماشین جنگی عملیات روانی علیه ملت ایران هستند. با آنکه فوتبال تنها یک مسابقه ورزشی است اما هیچ تماشاگری آنقدر وقیح و البته احمق نیست که تیم رقیب را تشویق کند اما در عرصه رقابت جهانی، هستند کسانی که نه تنها دشمن را تشویق بلکه برای او مزدوری نیز میکنند.
6- در جام جهانی روسیه، عربستان سعودی هم حاضر بود. تیمی که نه تنها تحریم نبود و محدودیت نداشت بلکه مدرنترین امکانات سختافزاری و نرمافزاری را در اختیار داشته و از بهترین بازیهای تدارکاتی برخوردار بود. تعداد قابل توجهی از بازیکنان آن به اسپانیا فرستاده شدند تا در یکی از معتبرترین لیگهای دنیا توپ بزنند و کسب تجربه کنند. حاصل آن همه هزینه نجومی اما کسب بدترین نتایج ممکن بود و تیم عربستان اولین تیم خداحافظیکننده از جام جهانی شد. همانطور که درخشش واقعی و جهانی در فوتبال را صرفاً با پول نمیتوان خرید، قدرت و اعتبار واقعی نیز خریدنی نیست. با دلارهای بادآورده نفتی شاید بتوان خیلی چیزها را خرید اما بدون شک قدرت و عزت ملی جزو این لیست خرید نیست.
7- دو روز دیگر تیم ایران آخرین بازی مرحله اول خود را مقابل پرتغال انجام میدهد. همه ایرانیها مشتاق موفقیت تیم ایران و رفتن آن به مرحله بعدی هستند. فارغ از هر نتیجهای که تیم ملی ایران بگیرد، ایران برنده نهایی این میدان است. چرا که یک بار دیگر و در سطحی چنین پرشور و جهانی ثابت کردیم که علیرغم همه محدودیتها و موانع، از قدرترین تیمها چیزی کم نداریم. بزرگترین پیروزی ما رسیدن به این خودباوری است. چهار سال پیش خوشحال بودیم که تنها یک گل از آرژانتین خوردیم و امروز ناراحتیم که چرا نتوانستیم با اسپانیا مساوی کنیم و حتی آن را شکست دهیم. گذشته از آن چهار لایی ماندگار، چه کسی فکرش را میکرد که قهرمان جام جهانی در مقابل ایران در فکر آن باشد که هر چه زودتر بازی تمام شود و ما در حسرت چند دقیقه بازی بیشتر؟! ما آن شب بازی فوتبال را باختیم اما تیم ما و مردم برنده میدان امید و خودباوری شدند. این خودباوری و روحیه آرمانگرایانه را باید از مستطیل سبز به سایر بخشهای جامعه نیز تسری و توسعه داد. عرصههایی که در آنها با این روحیه و تلاش وارد شدهایم و نتایج خیرهکننده آن را دیدهایم کم نیستند؛ از صنایع موشکی و دفاعی گرفته تا دانش هستهای و نانو و پزشکی و...
از این روی، نابسامانی در برخی حوزهها و میدانها با وجود این همه پتانسیل، جای تعجب و البته تاسف دارد. بازی با اسپانیا ثابت کرد اولین گام برای پیروزی، زدودن کشور از افکار مدیریتی است که حد و اندازه ایران را در حد پختن قورمهسبزی و آبگوشت بزباش میدانند.