بلوك سيماني
چرخها سرگيجه ميگيرند زير آفتاب
فرمان دهنكجي ميكند به آسفالت
كف دستها، لبو
سر زانوها اناري
آرنجها آلبالويي
عابري خندهاش را
قورت ميدهد
بوي دماغ سوخته ميآيد
خانه و مادر و پماد
يك بالش خواب
امروز:
تراز كنكور آزمايشي
و مغزي كه سوت ميكشد
قلبم شاتوت سياه
و اين داستان ادامه دارد