این جملات، بخشی از سخنان رئیسجمهور است که روز گذشته در همایش سراسری قوه قضاییه بیان شد و به نوعی میتوان از آن بهعنوان راه و رمز برونرفت از چالشها و مشکلات کنونی کشور نام برد. حسن روحانی در سخنرانی خود گفت: «بهاندازه کافی شکر، گندم و روغن داریم. ما به مردم اطمینان میدهیم که کالاهای مورد نیاز به وفور در اختیارشان خواهد بود. ارز در بازار هر قیمتی پیدا کند، برای زندگی مردم عادی و تأمین نیازها حتما کافی خواهد بود.»
اما برای رسیدن به «امید» و ایجاد «اعتماد» در کشور چه اقداماتی باید صورت گیرد و انتظارات مردم از دولت برای دستیابی به این اهداف چیست؟ از طرف دیگر تعابیر مردم از امید چه رنگ و شکلی دارد؟همشهری در گفتوگو با طیفی از مردم بهدنبال پاسخها و راهکارهای مردمی رفته است. هرچند اغلب پاسخها جهتگیریهای اقتصادی دارد اما این تعابیر ساده و عامیانه در مورد «امید» میتواند جمعبندی درباره بخشی از مشکلات و مسائل اصلی مردم باشد.
- خستهایم از عمل نکردن به وعدهها
در خنکای تونل زیرزمینی پایتخت، متروسواران دلمشغولی سطح داغ و 40درجهای شهر را دارند. قطار میزبان آدمهای غرق افکاری است که مشغلهها را در خود ذوب میکنند. با این احوال مترو محفلی دنج است. جایی که آدمهای ناهماهنگ و ناهمخوان یک جا جمع میشوند و اغلب بدشان نمیآیند مخاطبی بیابند تا حرفی بزنند. جایی که البته میتوان از افراد مختلف خواست تا «امید» را معنی کنند.
برخی سخنرانی رئیس دولت را شنیدهاند خیلیها هم نه. اما «امید» برایشان واژه نا آشنایی نیست. بارها دولتمردان به آن اشاره کرده و گوش مخاطبان با آن غریبه نیست. مرد میانسالی گوشه در ورودی مترو ایستاده، نگاهش اطراف را جستوجو میکند و کمتر از بقیه درگیر ذهن است. سر صحبت که باز میشود تازه معلوم میشود آنچنان که ظواهر نشان میداد بیدغدغه نیست. خودش را «علی» معرفی میکند. 48سالش است. کارگر یکی از کارگاههای کوچک کفشدوزی است.
میگوید 18سال کارگر آنجا بوده، در تمام آن سالها طلوع و غروب آفتاب را ندیده، کله سحر آفتاب نزده میرفته سرکار. شب، بیرمق، تن نیمهجانش را در سرویس میانداخته و به خانه میرفته. کیف نیمداری در مشت دارد. بازش میکند. کلی کاغذ پاره، مدرک، دادخواست، تقاضا و... 2سال پیش کارگاه تعطیل شده و کارفرما بیمه درست و درمانی برای کارگران رد نکرده و بقیه داستان.
برای علیآقا که 3فرزند دارد و بعد از یک عمر کارگری حالا بیکار است و کارش شده اینکه هر روز پلههای اداره کار و تأمین اجتماعی را بالا و پایین کند؛ «امید» به این معنی است: «من میترسم. امید یعنی وقتی که از فردایت نترسی. وقتی سر بیترس به بالش بگذارم آن وقت میگویم به آینده و زندگی امید دارم. اما حالا هزار و یک مشکل جورواجور ذهنم را درگیر کرده، مشکل بیکاری یک طرف، گرانی و نداری هم یک طرف. برای بچههایم نگرانم. بیشتر برای آنها.»
علی از دولت میخواهد از قشر ضعیف جامعه که تعدادشان کم نیست حمایت کند:« من 48سال از خدا عمر گرفتم. در تمام این سالها به ازای هر هزار نفر بدبخت و بیچاره با یک آدم برخورد کردم که غم و غصه نان ندارد. از دولت میخواهم به فکر ما باشد. به فکر ما زیر خط فقریها، آدمهایی که تعدادشان کم نیست. ما حمایت میخواهیم. حمایت مستقیم و عملی.»
آدمهای اطراف، صحبتهای علی آقا را میشنوند. برخی بیتفاوت ترجیح میدهند خلوت خودشان را خراب نکنند و به غرق شدن در افکار ادامه دهند. اما برای خیلیها اهمیت دارد. پسر جوانی نزدیکتر میشود و داوطلبانه «امید» را معنی میکند. مهران دانشجوی ترم آخر مهندسی مکانیک است: «امید یعنی تضمین آینده. منظور تضمین مالی و معیشتی در کنار تضمین آزادیهای اجتماعی است. تضمین حقوق شهروندی، گوش شنوا برای انتقاد، بها دادن به نسل جوان و اعتماد به آنها.» دانشجوی جوان انتظارش از دولت، عمل به گفتههاست: «نهتنها از دولت، ما از هر مسئولی توقع عمل به وعدهها داریم. ما خستهایم. از شنیدن حرفهای خوب و عمل نکردن به آنها.»
- کار و فرصت شغلی فراهم شود
در میان جمع، تعبیر یک کارمند بازنشسته تأمین اجتماعی از «امید» بسیار تأثیرگذار است. آقای مسعودی 63سالش است. 4سال پیش بازنشسته شده. میگوید یک حداقل بگیر با 2فرزند دختر است که هر دو رفتهاند سر زندگی خودشان. آقای مسعودی امید را اینطور معنی میکند: «امید یعنی هر چیزی سر جای خودش باشد و هر اتفاقی در زمان خودش رخ بدهد. جوانها باید جوانی کنند؛
هم، زمان زندگی و نشاط داشته باشند و هم فرصت کار و پیشرفت. جوانهایمان نه فرصت زندگی برایشان فراهم است نه کار درست و درمان دارند. بازنشستهها بدتر از همه. این همه سال زحمت کشیدیم تا در سالهای پایانی عمر آسوده خاطر باشیم. اما بعد از بازنشستگی تازه باید آستینها را بالا بزنی و کف خیابان دنبال مسافر باشی!» خواسته آقای مسعودی از دولت رفع مشکلات جوانان و مشکلات معیشتی مردم است: «مردم ما واقعا استحقاقشان این نیست.»
- جوانها امید جامعهاند
بیرون از مترو و در سطح داغ شهر، آدمها در جنب و جوشاند. جمع کوچکی از دختران نوجوان به پیراشکیهای داغ گاز میزنند و پیادهرو را روی سرشان گذاشتهاند. یک جمع شاد و پرانرژی، غنیمتی است میان آدمهای عجول پیادهرو. دختران دهه هشتاد با جملات کوتاه و آشفته امید را معنی میکنند: «آینده ترسناک است. جوانهای 2نسل پیش از ما هنوز خیلیهایشان سر و سامان نگرفتهاند، بیکارند و مشکلهای زیادی دارند.
قبلا امیدی به درس خواندن بود، الان نیست. این همه بیکار تحصیلکرده. خانوادهها هم همه درگیرند. خیلی از ما پدر و مادرهایمان را در طول روز نمیبینیم. هر دویشان کار میکنند. امید یعنی اعضای خانواده در کنار هم باشند؛ بیدغدغه.» یکی از دختران دهه هشتادی وسط حرفهای دوستانش میپرد و میگوید: «امید یعنی رفتن به ورزشگاه آزادی.» بقیه به او میخندند.
شاید حرفهای یک مادر در مورد امید شنیدنیتر باشد. مادر 54سالهای که 3فرزندش حالا قد کشیده و یکی در میان عاقبت به خیر شدهاند: «یک دختر و یک پسر بیکار دارم. پسر کوچکم خدا را شکر پارسال آزمون آموزش و پرورش قبول شد و الان معلم است. یکی در میان عاقبت به خیر شدهاند. (خنده) برایشان دعا میکنم. امید برای یک مادر یعنی سعادت فرزندانش. دغدغه من بچههایم هستند. آنها اگر روز خوش ببینند ما هم میبینیم. اما وقتی فرزندانمان زیر بار مشکلات باشند، ما هم ناامید میشویم.»
خانم مسعودی از دولت میخواهد: «صدای جوانها را بشنوند و خواستههای آنها را برآورده کنند. صدای جوانها صدای یک ملت است. اگر جوانها امیدوار باشند همه امیدوار خواهند شد.»
- چشمانتظار اقتصاد آرام
در شلوغی بزرگراه مدرس شمالی، در نقطهای ترافیک همه را به سکون مطلق وا میدارد. فرقی نمیکند همه کلافه راهبندانند؛ حتی آن مرد چهلو چند سالهای که سوار بر اتومبیل است. آقا احمد بیپرده از «امید» حرف میزند و بهطور کامل خودش را معرفی میکند. او میگوید: «پدرم کارخانهداری قدیمی است و با وجود همه مشکلات موجود بر سر راه تولید که حالا همه از این مسائل خبر دارند و نیازی به اشاره کردن و پرداختن به آن نیست، دوام آوردیم. در کشور خودمان ماندهایم و برای حداقل سود ممکن سرمایهگذاری کردیم، اما « نا امیدیم»! اینجا کشور ماست.
هم کشور و هم مردم مان را دوست داریم. وقتی مردم در تنگنا باشند ثروتمندان هم آب خوش از گلویشان پایین نمیرود. این همه موج منفی در جامعه، افسردگی و عجز و ناله نمیگذارد کسی روی خوش زندگی را ببیند. همه در یک کشتی نشستهایم و تنها جای مان فرق میکند. برخی روی عرشهاند و وقتی طوفان میشود بیشتر آسیبپذیرند،
برخی جایشان امنتر است اما به این معنا نیست که احساس خطر نمیکنند. امید یعنی حمایت از تولیدکننده و کارگر. امید یعنی یک اقتصاد آرام و منطقی. امید یعنی آرامش، فقط آرامش. خواسته یک کارخانه دار از دولت این است:« دست دلالان اقتصادی از دخالت در امور قطع شود. با تمام توان به فکر توسعه اقتصادی کشور باشند. وقتی اقتصاد ما توسعه پیدا کند بعد از آن میتوانیم در مورد مسائل اساسیتر در جامعه چارهجویی کنیم.»