آنها وقتی به محل حادثه رفتند، با جسد زنی 53ساله روبهرو شدند که با ضربات چاقو به قتل رسیده و قاتل اقدام به مثله کردن جسد وی کرده بود. عامل این جنایت کسی نبود جز همسر قربانی که در محل جنایت حضور داشت.
دختر خانواده میگفت: وقتی از محل کارم به خانه برگشتم، هر چه زنگ زدم کسی جوابم را نداد. با کلید، در ورودی را باز کردم، اما متوجه شدم پشت در مبلی قرار دارد. هرچه هل دادم در باز نشد. ناگهان پدرم فریاد زد که مادرت خانه نیست و مرا به داخل خانه راه نداد. احتمال دادم بلایی سر مادرم آورده است، چون از مدتها قبل با هم اختلاف داشتند.
برای همین به پلیس زنگ زدم و وقتی مأموران کلانتری آمدند و وارد خانه شدیم، جسد مادرم را در حمام پیدا کردیم. بررسیها نشان میداد که مقتول پیش از مرگ با آب جوش شکنجه شده است. عامل جنایت که پیرمردی 72ساله بود، دستگیر شد و اعتراف کرد که بهخاطر اختلافات خانوادگی دست به جنایت زده است. پیرمرد دیروز برای انجام تحقیقات به شعبه دوم بازپرسی دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد و پیش روی قاضی مرادی، بازپرس ویژه قتل قرار گرفت و از جزئیات جنایتش گفت. او حالا به دستور قاضی در اختیار پزشکی قانونی قرار گرفته تا سلامت روانیاش بررسی شود.
- قاتلی با اعترافات عجیب
رفتارهای متهم کمی عجیب است. گاهی میخندد و گاهی گریه میکند. بعضی اوقات شعر میگوید و پاسخهای عجیبی به سؤالات خبرنگار همشهری میدهد. هنوز خودش هم به درستی انگیزهاش را از جنایت هولناکی که مرتکب شده نمیداند.
- با همسرت چه اختلافاتی داشتی که در این سن و سال دست به جنایت زدی؟
سالها بود که با هم اختلاف داشتیم. اگر من او را به قتل نمیرساندم، قطعا او مرا به قتل میرساند. چون شنیده بودم با بچهها پچپچ میکرد و تصمیم داشت مرا به قتل برساند. برای همین پیشدستی کردم. البته موضوع دیگری هم بود که عذابم میداد. همسرم مدام حرفهایی میزد که مرا از چشم بچههایم بیندازد. او دیگر علاقهای به من نداشت. از چند سال پیش مرا از خانه بیرون کرده بود.
- یعنی با همسرت زندگی نمیکردی؟
مدتی به تنهایی در شمال زندگی کردم. وقتی برگشتم باز هم مرا به خانه راه نداد. در پشتبام چادری درست کرده و در آنجا زندگی میکردم.
- چند فرزند داری؟
2دختر و یک پسر. یکی از دخترهایم ازدواج کرده است.
- چند سال از زندگی مشترکتان میگذشت؟
دقیق نمیدانم. فکر میکنم 35سال. نه، سال 72ازدواج کردیم! شاید هم 72سال از زندگیمان میگذرد. البته خودم 72سالهام و نمیشود 72سال از زندگی مشترکمان بگذرد...!
- اعتیاد داری؟
نه.
- بیماری روحی، روانی چطور؟
کمی اعصابم ضعیف است. بیماری زیادی دارم. فکر میکنم زیاد زنده نمیمانم. ظرف امروز یا فردا میمیرم.
- از روز حادثه بگو؟
آن روز همسرم ساعت 12از خواب بیدار شد. معمولا شبها دیر میخوابد و تا ظهر خواب است. من از پشتبام به داخل خانه آمدم. هیچکس نبود. شنیده بودم همسرم و بچهها، سند خانه را گرو گذاشته و وام گرفتهاند. حدس میزدم قصد دارند جان مرا بگیرند تا خانه 450میلیونی مرا به نام خودشان بزنند. همین شد که سراغ همسرم در اتاق خواب رفتم و او را خفه کردم.
- اما آثار ضربات چاقو و سوختگی با آبجوش روی بدن همسرتان است که نشان میدهد او را شکنجه کردهای؟
نه، من با دستانم خفهاش کردم و بعد میخواستم با اره جسدش را مثله کنم اما خسته شدم. وسایل را کنار گذاشتم و تا 7شب با جسد همسرم در خانه بودم.
- می خواستی جسد را کجا پنهان کنی؟
زیر مبل!
- گفتی چند سال پیش خانه را ترک کردی، چرا دوباره برگشتی و طلاق نگرفتی؟
نمیدانم.
- شغلت چیست؟
من بازنشستهام. اما اصلا رنگ پول بازنشستگیام را نمیدیدم. همه را همسرم برمیداشت. (متهم شروع میکند به شعر خواندن و خندیدن اما کمی بعد اشکش سرازیر میشود.) نمیدانم آینده چه میشود. اما دوست ندارم دیگر زنده بمانم.