اگر حوصله مطالعه تاریخ را داشته باشید میتوانید به نام عناوین گروههای عمده شغلی در صدر مشروطیت مراجعه کنید و آن را با مشاغل فعلی مقایسه کنید تا معلوم شود که آن مشاغل یکدر هزار از مشاغل کنونی نیز نیستند و بسیاری از آنها به کلی از میان رفتهاند. بنابراین امری طبیعی است که همزمان با تولد برخی از مشاغل، برخی دیگر نیز از صحنه زندگی حذف شوند. این قاعده برای روزنامهنگاری نیز صادق است. شاید زمانی برسد که دیگر روزنامهنگاری کاغذی نداشته باشیم.
در گذشته حروفچینهای سربی داشتیم، خیلی سال است که این شغل برچیده شده است. بعداً تایپیست آمد، اکنون آن نیز در حال انقراض است، زیرا، اکثر روزنامهنگاران خودشان با رایانه کار تایپ را انجام میدهند. زمانی بود که صفحهآرایی شکل خاصی را داشت. در روزنامه سلام یک همکاری بود به نام حسین آقا که صفحهبند کیهان بود. آن زمان کیهان بعدازظهرها منتشر میشد. لذا او صبحها به آنجا میرفت و بعدازظهر و شب در سلام برای ما صفحه اول و دوم و آخر را میبست. کارش جدا کردن متون تایپ شده و چسباندن روی کاغذ لِیاوت بود تا صفحهآرایی شود.
تا پایان روزنامه سلام نیز ایشان همکار ما بود. ولی اکنون دیگر این شغل به کلی منسوخ شده و البته به شکل دیگری درآمده است. قصدم از بیان این سابقه این بود که بگویم مشکلی با از میان رفتن یا جابهجا شدن مشاغل نباید داشت و برای آن نباید عزا گرفت. ولی همه نمونهها چنین نیستند. بسته شدن پیاپی روزنامههای ایران و تیراژ یا شمارگان بسیار اندک آنها را باید زنگ خطر جدی محسوب کرد. آمار و مطالعات اخیر نشان میدهد که ایران یکی از پایینترین سرانههای تولید و انتشار و استفاده از روزنامه را دارد.
هنگامی که این کاهش را در کنار روزنامههایی قرار میدهیم که طی چندماه گذشته تعطیل شدهاند، به این نتیجه میرسیم که فرایند زیانبار مذکور همچنان در حال قربانی گرفتن است. البته نمیخواهم بگویم که بسته شدن مطبوعات در همه حال منفی است. برخی از مطبوعات بهدلیل نابخردی مدیریت اقتصادی یا ناتوانی مجموعه تحریریه، دچار ورشکستگی میشوند که بحث دیگری است. ولی تعطیلی پیاپی در کنار پایین بودن تیراژ مطبوعات و روزنامههای ایران بیش از آنکه دلایل مدیریتی یا تحریریهای داشته باشد، عوامل سیاسی و آزادی رسانهای دارد. و این زنگ خطری جدی است که حکومت در کلیت خود باید به آن توجه کند.
چند روز پیش یکی از مسئولین محترم دولت نسبت به چگونگی اقناع افکار عمومی در هر برنامه و طرحی که در آینده خواهند داشت، اظهار نگرانی میکرد. بنده در اینباره گفتم که اگر دولت بخواهد بهطور مستقیم با افکار عمومی ایجاد ارتباط کند و نظر مردم را نسبت به برنامههایش جلب نماید، باید صادقانه و صریح گفت که ابزار مناسب برای این کار را ندارد. نهتنها دولت چنین ابزاری را ندارد، بلکه کل نظام سیاسی فاقد چنین ابزاری است.
زیرا پیش از این، ابزار اثرگذاری خود را عقیم کرده است. در یک مرحله مطبوعات و روزنامهها را به محاق بردند و گمان کردند که پیروز میدان هستند و از شر مطبوعاتی که موی دماغ میشوند، خلاص شدهاند و خیال کردند که با سوار شدن بر امواج صداوسیما میتوانند افکار عمومی را چون موم به هر شکلی که بخواهند درآورند. غافل از اینکه رسانهای که قرار بود قاتق نان شود، بیشتر در نقش قاتل جان وارد صحنه شده است.
همانجا مطرح شد که اصرار نکنند که صداوسیما از دولت طرفداری کند یا اقدام به تعریف از آن نماید، چون معلوم نیست که چنین کاری اثر معکوس نداشته باشد. اصولا نگاه مردم به ابزاری که رسانه نیست و «بوقواره» است، موجب میشود که اثرات تبلیغ سیاسی آن معکوس شود. در چنین شرایطی پیش از این و با تضعیف روزنامهها تیر خلاص را به نظام رسانهای جامعه خود زدهایم. و تا هنگامی که اقدام مؤثری برای بازسازی جایگاه روزنامهها نشود، از وزن اثرگذاری آنها نیز هر روز کمتر شود، هیچ امیدی به امکان برقراری رابطهای سازنده میان حکومت و افکار عمومی جامعه نباید داشت.
آنان که روزنامهها را تضعیف کردند و آنها را از ایفای نقش نظارتی و انتقادی خود باز داشتند، امروز باید هزینه این رفتار خود را از طریق به بیرون پرتاب شدنشان از فضای افکار عمومی بپردازند. جامعهای که روزنامهنگارانش در حال بیکار شدن هستند و آنان هم که شاغل هستند با اندک حقوق گذران زندگی میکنند ولی در سوی مقابل یک جوان تازه به دوران رسیده در طول چند هفته با اخذ یکبار دلار 4200تومانی سودی را به اندازه کل حقوق سالانه روزنامهنگاران به جیب میزند، جامعهای سالم نیست و مسئولیت این وضع بر دوش مدعیانی است که تمام کوشش خود را متوجه نابود و خشک کردن ریشه مطبوعات کردهاند.